Testimonies
Title
Subtitle
Select a Drupal Block
-
آیهای که ایمانِ خستهمو زنده کرد0:000:00مدتی بود حال روحی خوبی نداشتم. درونم پر از سؤال و شکایت شده بود. با خدا درگیر بودم، مدام میپرسیدم:
«خدایا چرا؟ چرا اینهمه ظلم؟ چرا اینقدر مردم ما باید درد بکشن؟ تو کجایی؟ چرا فقط نگاه میکنی؟»
حتی همون روزی که قرار بود به جلسهی مشارکت هفتگی بریم، به همسرم گفتم: «اگه واقعاً خدایی هست، چرا کاری نمیکنه؟»
با همین حال و دل خسته وارد جلسه شدم. هنوز ذهنم پر از سؤال بود.
اما وقتی برادر شروع کرد به خوندن... Read more
مدتی بود حال روحی خوبی نداشتم. درونم پر از سؤال و شکایت شده بود. با خدا درگیر بودم، مدام میپرسیدم:
«خدایا چرا؟ چرا اینهمه ظلم؟ چرا اینقدر مردم ما باید درد بکشن؟ تو کجایی؟ چرا فقط نگاه میکنی؟»
حتی همون روزی که قرار بود به جلسهی مشارکت هفتگی بریم، به همسرم گفتم: «اگه واقعاً خدایی هست، چرا کاری نمیکنه؟»
با همین حال و دل خسته وارد جلسه شدم. هنوز ذهنم پر از سؤال بود.
اما وقتی برادر شروع کرد به خوندن یه آیه توی جلسه، انگار خدا خودش مستقیم با من حرف میزد. آیه از کتاب حبقوق، باب ۲، آیه ۲ و ۳ بود:
«آنگاه خداوند مرا پاسخ داد و گفت: رؤیا را بنویس و آن را بر لوحها بهروشنی بیان دار، تا نداکننده با آن بدود.
زیرا زمان مقرر برای تحقق رؤیا هنوز نرسیده، ولی به سوی مقصد میشتابد و قاصر نخواهد آمد.
اگرچه به طول انجامد، منتظرش بمان، زیرا که بهیقین خواهد آمد و تأخیر نخواهد کرد.»
وقتی این آیات خونده شد، انگار نوری درون قلبم روشن شد. همون لحظه فهمیدم خدا ساکت نیست، بلکه توی زمان خودش عمل میکنه. خدا داره میبینه، و وعدههاش هرگز تأخیر نخواهند کرد. تمام اون دلسردی و شکایتها کمکم از دلم رفت، و جاشو آرامش و اطمینان پر کرد.
اون جلسه برای من تبدیل شد به نقطهی عطفی. خدا از طریق کلامش جواب سؤالم رو داد، و دلسردیهام رو برداشت. فهمیدم که منتظر موندن با ایمان، خودش نشونهی اعتماد به خداست.
خدا رو شکر برای این جلسات مشارکت هفتگی که واقعاً مایهی دلگرمی و قوت ماست، مخصوصاً توی زمانهایی که قلبهامون خسته و پر از سؤال میشه.
-
جایی که زخمهام شروع به شفا گرفتن0:000:00یه مدتی بود از جمع ایمانداران فاصله گرفته بودم. نه اینکه نخوام، ولی انگار کمکم سرد شده بودم. جلسات رو یکییکی از دست دادم، بعدش هفتهها گذشت و خودم رو تنها دیدم. درونم پر از خستگی و سنگینی بود، دعا برام سخت شده بود، و حس میکردم از اون نوری که یه زمانی توی دلم میدرخشید، فقط یه خاطره مونده.
اما یه روز، وقتی دیگه واقعاً از درون خسته شده بودم، یه فکری اومد توی ذهنم: «شاید وقتشه برگردی... فقط یه بار برو، ببین چی میشه.» با... Read more
یه مدتی بود از جمع ایمانداران فاصله گرفته بودم. نه اینکه نخوام، ولی انگار کمکم سرد شده بودم. جلسات رو یکییکی از دست دادم، بعدش هفتهها گذشت و خودم رو تنها دیدم. درونم پر از خستگی و سنگینی بود، دعا برام سخت شده بود، و حس میکردم از اون نوری که یه زمانی توی دلم میدرخشید، فقط یه خاطره مونده.
اما یه روز، وقتی دیگه واقعاً از درون خسته شده بودم، یه فکری اومد توی ذهنم: «شاید وقتشه برگردی... فقط یه بار برو، ببین چی میشه.» با تردید رفتم به مشارکت هفتگی. راستش، دلم نمیخواست کسی متوجه بشه چقدر دور بودم. ولی همون چند دقیقهی اول... انگار خدا منتظرم بود. اون محبت، اون حضور گرم، اون دعاهای ساده اما پرقدرت — قلبم رو لرزوند. یه چیزی درونم شکست و اشکهام خودشون سرازیر شدن.
همون شب فهمیدم که خدا هنوز کنارمه، حتی وقتی من ازش فاصله گرفتم. از اون هفته به بعد، هر جلسه شد یه قدم تازه، یه شفا، یه آزادی. احساس کردم زخمهای درونم دارن التیام پیدا میکنن. چیزهایی که سالها باهاشون درگیر بودم، کمکم رنگ باختن.
حالا هر بار که به اون روز فکر میکنم، فقط شکر میکنم. چون خدا از طریق بودن در کنار ایمانداران دوباره زندگی رو به قلبم برگردوند. یاد گرفتم که برکت و قوت، توی همین باهمبودنه؛ جایی که خدا در میان ماست.
-
دعایی که درِ برکت رو باز کرد0:000:00اولش اصلاً مطمئن نبودم. هر بار اسم مشارکت هفتگی میاومد، یه چیزی درونم میگفت: "وقت نداری... حالا فعلا لازم نیست... حالا بمونه برای بعد. راستش، خودمم جدی نمیگرفتمش. اما یه روز نمیدونم چی شد، یه حسی درونم گفت: "فقط یه بار برو، امتحانش کن."
رفتم... و همون جلسهی اول، انگار چیزی درونم شکسته شد. یه آرامش عمیق، یه نوری به دلم تابید. نگاه کردم به چهرهی آدمهایی که با عشق دعا میکردن، با هم بودن، و حضور خدا اونقدر قوی بود که... Read more
اولش اصلاً مطمئن نبودم. هر بار اسم مشارکت هفتگی میاومد، یه چیزی درونم میگفت: "وقت نداری... حالا فعلا لازم نیست... حالا بمونه برای بعد. راستش، خودمم جدی نمیگرفتمش. اما یه روز نمیدونم چی شد، یه حسی درونم گفت: "فقط یه بار برو، امتحانش کن."
رفتم... و همون جلسهی اول، انگار چیزی درونم شکسته شد. یه آرامش عمیق، یه نوری به دلم تابید. نگاه کردم به چهرهی آدمهایی که با عشق دعا میکردن، با هم بودن، و حضور خدا اونقدر قوی بود که میشد حسش کرد.
اون شب وقتی برگشتم خونه، حس کردم یه تغییر شروع شده. از اون روز به بعد دیگه نتونستم شرکت نکنم. هر هفته، خدا یهجور تازه باهام حرف میزد، یه برکتی تازه میگرفتم. حتی اون گرههایی که سالها توی زندگی شخصیم باز نمیشدن، یکییکی با دعا باز شدن.
حالا که به عقب نگاه میکنم، فقط یه چیز توی دلم هست: شکر. شکر اینکه اون روز تردیدمو کنار گذاشتم، و قدم گذاشتم توی جمعی که خدا از همون جلسهی اول حضورش بین ما بود و هست.
-
ما شهادت میدیم به خدایی که با ما حرف میزنه0:000:00این هفته توی مشارکت هفتگیمون
وقتی حرف از اعتماد به خدا شد، فضا یه جور خاصی شد... یکی از دوستان گفت: همیشه روی تلاشهای خودش حساب میکرد؛ فکر میکرد اگر بیشتر زور بزنه، حتماً نتیجه میگیره. اما گفت: این پیام باعث شد بفهمه باید بعضی جاها دست از تلاش بیوقفه برداره و کار رو بسپاره دست خدایی که وعده داده مراقب ما باشه.
من هم وقتی گوش میدادم، احساس کردم خدا دقیقاً داره با من حرف میزنه. این روزها نبردهای زیادی رو پشت... Read more
این هفته توی مشارکت هفتگیمون
وقتی حرف از اعتماد به خدا شد، فضا یه جور خاصی شد... یکی از دوستان گفت: همیشه روی تلاشهای خودش حساب میکرد؛ فکر میکرد اگر بیشتر زور بزنه، حتماً نتیجه میگیره. اما گفت: این پیام باعث شد بفهمه باید بعضی جاها دست از تلاش بیوقفه برداره و کار رو بسپاره دست خدایی که وعده داده مراقب ما باشه.
من هم وقتی گوش میدادم، احساس کردم خدا دقیقاً داره با من حرف میزنه. این روزها نبردهای زیادی رو پشت سر گذاشتم؛ جنگهایی که شاید هیچکس ازش خبر نداره. اما توی همون لحظه فهمیدم امید من فقط به اون خداییه که خودش برای من میجنگه.
انگار صدای آرومی درونم گفت: آروم بگیر، من وعدههام رو فراموش نکردم! و این فقط یه پیام یا یه صحبت نبود… خدا از طریق کلامش با ما حرف زد. هر آیه، هر جمله، تبدیل شد به صدایی زنده که قلبهامون رو لمس کرد. اونجا بود که حس کردیم که خدا خودش در بین ماست و با ما حرف میزنه، قوت میده و امید تازه میبخشه.
در پایان، وقتی جلسه تموم شد، حس ما فقط «برکت گرفتن» نبود… بلکه یه شهادت زنده بود از کار خدا بین ما.
ما شهادت میدیم به خدایی که هنوز وعدههاش رو انجام میده، هنوز از طریق کلامش سخن میگه، و هنوز هم ما رو برکت میده.
-
یک ایمان ساده، آغاز یک مشارکت0:000:00مشارکت هفتگی ما با همت و پشتکار پسرم که معلول هست شکل گرفت و خیلی زود شروع به رشد کرد. قبل از اینکه بخوام از شروع مشارکتمون بگم دوست دارم از شهادت زندگیم با شما صحبت کنم.
۹سال قبل تصمیم گرفتیم بریم مسافرت. توی مسیر بودیم که یک کامیون از مسیر خودش خارج شد و ما تصادف وحشتناکی کردیم و متاسفانه در همون لحظه همسر من فوت شد. من و پسرم که اون موقع ۹ سالش بود رو به بیمارستان بردن. پسرم به خاطر ضربه شدید به کمرش، حرکت پاهاش کم و... Read more
مشارکت هفتگی ما با همت و پشتکار پسرم که معلول هست شکل گرفت و خیلی زود شروع به رشد کرد. قبل از اینکه بخوام از شروع مشارکتمون بگم دوست دارم از شهادت زندگیم با شما صحبت کنم.
۹سال قبل تصمیم گرفتیم بریم مسافرت. توی مسیر بودیم که یک کامیون از مسیر خودش خارج شد و ما تصادف وحشتناکی کردیم و متاسفانه در همون لحظه همسر من فوت شد. من و پسرم که اون موقع ۹ سالش بود رو به بیمارستان بردن. پسرم به خاطر ضربه شدید به کمرش، حرکت پاهاش کم و کمتر شد و یک سال بعد دیگه هرگز نتونست راه بره و با کمک ویلچر زندگی میکنه. من یک سال پیش قلبمو به مسیح دادم و به او ایمان آوردم و بعد شروع کردم به پسرم بشارت دادم و خدا رو شکر امروز پسرم در خداوند داره زندگی میکنه. من و پسرم از طریق برنامههای مشارکت هفتگی، مشارکت خودمون رو شروع کردیم و برای بیشتر شدن اعضای مشارکتمون دعا میکردیم و اتفاقا پسرم پیشنهاد عالی داد. گفت: بیا از اعضای خانواده خودمون شروع کنیم. پس شروع کردیم به خالهها، عموها و داییها و خلاصه تمام نزدیکامون بشارت دادیم. اونا هم چون میدیدن پسرم چقدر با عیسی خوشحاله، یکی پشت یکی دیگه ایمان میآورد.
ما الان ۸ نفر هستیم. خدا روشکر!
این برای من نشونهایه که خدا حتی در سختترین شرایط با وجود محدودیتهای جسمی هم میتونه از زندگی ما برای گسترش محبت و نجاتش استفاده کنه. امروز وقتی به پسرم نگاه میکنم، میبینم کسی که با ویلچر زندگی میکنه ولی ایستادهترین قلب رو داره؛ اون الهامبخش مشارکت ماست و ما هم شاهد قدرت خدا در تبدیل دردها به برکتها هستیم.
-
انقلاب محبت در خانواده0:000:00مشارکت هفتگی تو روابط خانوادگی ما واقعاً تاثیرگذار بوده. ما یک خانواده هستیم که با هم مشارکت رو انجام میدیم اما قبلاً روابط خیلی خوبی با هم نداشتیم، بیشتر دعوا داشتیم وکمتر با هم حرف میزدیم. ولی حالا بعد انجام مشارکتها خیلی چیزها رو یاد گرفتیم. انگار یه نرمی و محبتی توی خانوادمون ایجاد شده. مخصوصاً وقتی با هم دعا میکنیم یا دربارهی موضوعات جلسات حرف میزنیم، انگار پیوندمون محکمتر شده. حتی خانومم هم کمکم داره یاد... Read more
مشارکت هفتگی تو روابط خانوادگی ما واقعاً تاثیرگذار بوده. ما یک خانواده هستیم که با هم مشارکت رو انجام میدیم اما قبلاً روابط خیلی خوبی با هم نداشتیم، بیشتر دعوا داشتیم وکمتر با هم حرف میزدیم. ولی حالا بعد انجام مشارکتها خیلی چیزها رو یاد گرفتیم. انگار یه نرمی و محبتی توی خانوادمون ایجاد شده. مخصوصاً وقتی با هم دعا میکنیم یا دربارهی موضوعات جلسات حرف میزنیم، انگار پیوندمون محکمتر شده. حتی خانومم هم کمکم داره یاد میگیره که تو سختیها به خدا تکیه کنه، نه به دنیا. همین مشارکتها باعث شده ایشون هم ایمان بیاره و به جمع مشارکتی ما بپیونده! خدا رو شکر برای برکات مشارکت هفتگی.
-
خدا بیماری قلبیم رو شفا داد!0:000:00من بطور مادرزادی یکی از حفرههای قلبم بسته بود.
زمانی که من به پزشک مراجعه کردم به محض اینکه من رو معاینه کرد به من گفت صدای قلب من طبیعی نیست و باید به متخصص قلب مراجعه کنم. دكترها بعد از معاینه و نوار قلب و اکو ، گفتن یکی از حفرههای قلبم بستهست. درست از زمانی که من ایماندار شدم به مدت یکسال در جلسات مشارکت هفتگی با خواهر و برادرهای ایمانی برای من دعا میشد.
اخیرا دوباره پیش دکتر رفتم و بعد از چکاپ کامل... Read more
من بطور مادرزادی یکی از حفرههای قلبم بسته بود.
زمانی که من به پزشک مراجعه کردم به محض اینکه من رو معاینه کرد به من گفت صدای قلب من طبیعی نیست و باید به متخصص قلب مراجعه کنم. دكترها بعد از معاینه و نوار قلب و اکو ، گفتن یکی از حفرههای قلبم بستهست. درست از زمانی که من ایماندار شدم به مدت یکسال در جلسات مشارکت هفتگی با خواهر و برادرهای ایمانی برای من دعا میشد.
اخیرا دوباره پیش دکتر رفتم و بعد از چکاپ کامل دکتر با تعجب گفت: قلب شما نرماله! چطوری الان صدای قلبت نرمال و طبیعی شده؟ دکتر دیگهای رفتی؟ مکثی کردم و گفتم: بله!
دکتر گفت: حتما خارج از کشور رفتی؟
گفتم: دکترم هم خارج از کشور هست و هم داخل کشور!
دکتر گفت : چه خوب!
پس برای اطمینان بیشتر نوار قلب جدید بگیریم. بعد از چک مجدد گفت: وضعیت سلامت قلبت عالیه! پیش کدوم دکتر رفتی؟ منم گفتم: من دوساله و اندی هست که مسیحی شدم و خداوند عیسی مسیح دکتر منه! اون من رو شفا داده!
مکث طولانی کرد همینطور که خودکار دستش بود به میز نگاه میکرد و بعد از مکثی طولانی گفت: بهشون بگو من رو هم ویزیت کنن…
من اون لحظه به قدری خوشحال بودم که بغض کردم و نمیتونستم خوشحالیم رو پنهان کنم. گفتم اگه شما کتاب مقدس رو بخونین تازه میفهمین با چه خدایی طرف هستین. دکتر به من گفت: حتما اون کتاب و واسه من بيار! و من به قدری خوشحال بودم از شفای خدا و بشارتی که دادم، که توی خیابون گریه میکردم و خدا رو شکر میکردم و ستایش میکردم که چقدر من رو مورد لطف قرار داده. این ثمره دعا در مشارکتهای هفتگیه. من دعا میکنم که هر روز به تعداد این خانواده الهی افزوده بشه و شفا در همهی عزیزان چه ایمانداران چه غیر ایمانداران جاری باشه!
-
انفجار ایمان در مشارکت0:000:00مشارکت هفتگی ما خیلی غیرمنتظره شکل گرفت و من سورپرایز شدم
زمانی که ایمان آوردم، خیلی دوست داشتم حداقل یک نفر رو کنار خودم داشته باشم تا با او دعا کنیم باهم کلام خدا رو بخونیم
به برادرم که ازم کوچیکتر بود خیلی هم دوستش داشتم هر موقع بشارت میدادم از مسیح میگفتم قبول نمیکرد، خیلی دوست داشتم برادرم ایمان بیاره.
۶ ماه بعد، اتفاق خوبی افتاد، دوست برادرم که سالها بود ازش خبری نبود، بهش پیام داد که... Read moreمشارکت هفتگی ما خیلی غیرمنتظره شکل گرفت و من سورپرایز شدم
زمانی که ایمان آوردم، خیلی دوست داشتم حداقل یک نفر رو کنار خودم داشته باشم تا با او دعا کنیم باهم کلام خدا رو بخونیم
به برادرم که ازم کوچیکتر بود خیلی هم دوستش داشتم هر موقع بشارت میدادم از مسیح میگفتم قبول نمیکرد، خیلی دوست داشتم برادرم ایمان بیاره.
۶ ماه بعد، اتفاق خوبی افتاد، دوست برادرم که سالها بود ازش خبری نبود، بهش پیام داد که میخواد اونو ببینه.
برادرم به من گفت تو هم میای باهم بریم؟ خوب منم
خوشحال بودم دوست داشتم برم. وقتی رفتیم دوست برادرم شروع کرد از مسیح گفتن برای من جالب بود، اونجا گفتم منم مسیحی هستم یک شور و اشتیاقی اونجا برای خود منم پیش اومد.
هم من خوشحال شدم هم اون چون هردوتامون تنها بودیم. باهم شروع کردیم به مشارکت و برای برادرم دعا میکردیم و دو هفته بعد، خیلی غیرمنتظره خداوند قلب برادر منو لمس کرد و به مسیح ایمان آورد.
خیلی خیلی خوشحال بودیم و هردوی ما رو سورپرایز کرد خداوند و از خدا تشکر کردیم برای کار بزرگی که برای برادرم انجام داد. -
یه قدم کوچیک برای بخشش0:000:00تمرینای کاربردی مشارکت هفتگی خیلی پربرکته. هر بار یه چیز تازه یاد میگیریم. یه بار موضوع تعلیم و تمرین کاربردی بخشش بود. یه بار توی مشارکت صحبت کردیم و قرار شد اون هفته یک قدم کوچیک در این زمینه برداریم. خدا به یادم آورد که با شخصی که مدتها باهاش قهر بودیم آشتی کنم. منم این قدمو برداشتم و خدا رابطمونو شفا داد. امروز ما دوستای خوبی برای هم هستیم. من متوجه شدم که خدا، خدای صلح و آشتیه و نمیخواد که ما به عنوان فرزندانش رابطه... Read more
تمرینای کاربردی مشارکت هفتگی خیلی پربرکته. هر بار یه چیز تازه یاد میگیریم. یه بار موضوع تعلیم و تمرین کاربردی بخشش بود. یه بار توی مشارکت صحبت کردیم و قرار شد اون هفته یک قدم کوچیک در این زمینه برداریم. خدا به یادم آورد که با شخصی که مدتها باهاش قهر بودیم آشتی کنم. منم این قدمو برداشتم و خدا رابطمونو شفا داد. امروز ما دوستای خوبی برای هم هستیم. من متوجه شدم که خدا، خدای صلح و آشتیه و نمیخواد که ما به عنوان فرزندانش رابطههای شکسته یا پر از مشکل داشته باشیم. ارادهی خدا صلح و دوستی و سلامتی توی رابطههامون هست.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
تو به عیسی نیاز داری0:000:00تو به عیسی نیاز داری صاحبکار من از وقتی که متوجه شده بودن من یک مسیحی هستم، رفتار مناسبی با من نداشتن. گاهی اوقات حتی جواب سلامم رو هم نمی دادن. بنا به شرایطی من محیط کارم رو عوض کردم و بعدها متوجه شدم که ایشون از همسرش جدا شده و اجازه دیدن بچههاش رو نداره. سالنش رو از دست داده. ثروتش رو و شاید تمام چیزهایی که روزی بهشون فخر میکرد. توسط یکی از دوستان مشترک ما به جلسات هفتگی ما دعوت شدن و وقتی که ما با همدیگه چشم تو چشم شدیم... Read more
تو به عیسی نیاز داری صاحبکار من از وقتی که متوجه شده بودن من یک مسیحی هستم، رفتار مناسبی با من نداشتن. گاهی اوقات حتی جواب سلامم رو هم نمی دادن. بنا به شرایطی من محیط کارم رو عوض کردم و بعدها متوجه شدم که ایشون از همسرش جدا شده و اجازه دیدن بچههاش رو نداره. سالنش رو از دست داده. ثروتش رو و شاید تمام چیزهایی که روزی بهشون فخر میکرد. توسط یکی از دوستان مشترک ما به جلسات هفتگی ما دعوت شدن و وقتی که ما با همدیگه چشم تو چشم شدیم فقط تونستم یک چیز رو بهشون بگم و اون این بود که: تو به عیسی نیاز داری. یک لحظه مکثی کردن و زدن زیر گریه. توی همون جلسه بود که حضور خدا قلبش رو پراز آرامش کرد و قلبش رو به عیسی مسیح تسلیم کرد. و میگفت که ماهاست که از خونه بیرون نیومده بود و احساس تنهایی زیادی داشت. بهش گفتم تو دیگه دختر خدا هستی و عضوی از خانواده الهی. بیا مشارکت هفتگی و لطفاً تنها نمون. تو همون جلسه همه با اتحاد براش دعا کردیم. ایمان دارم که از طریق این با هم بودنها میتونه از دل این شرایط سخت بهتر و راحتتر عبور کنه.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
برکت توی دستای توئه0:000:00من یه تعداد انجیل از یه خواهری گرفته بودم و گذاشته بودم توی کمد خونم ولی یادم رفته بود. توی یکی از جلسات مشارکت، در مورد بشارت صحبت شد و اینکه هر کدوممون چه قدمی برداشتیم و چه کارهایی انجام دادیم. وقتی برگشتم خونه خداوند به یادم آورد که اون کتابهای انجیل که برای بشارت گرفته بودم همینطور مونده بود توی کمدم پس تصمیم گرفتم انجیلها رو به دست افرادی که مدنظرم بود برسونم.
اون روز از تعالیم و صحبتهای برادر و خواهرم در مشارکت... Read more
من یه تعداد انجیل از یه خواهری گرفته بودم و گذاشته بودم توی کمد خونم ولی یادم رفته بود. توی یکی از جلسات مشارکت، در مورد بشارت صحبت شد و اینکه هر کدوممون چه قدمی برداشتیم و چه کارهایی انجام دادیم. وقتی برگشتم خونه خداوند به یادم آورد که اون کتابهای انجیل که برای بشارت گرفته بودم همینطور مونده بود توی کمدم پس تصمیم گرفتم انجیلها رو به دست افرادی که مدنظرم بود برسونم.
اون روز از تعالیم و صحبتهای برادر و خواهرم در مشارکت برکت گرفتم و خداوند بهم یادآوری کرد که وظایف مهمی که به دستم سپرده میشه رو پشت گوش نندازم و انجام بدم تا باعث برکت دیگران باشم.
-
هر روز با خدا یه زندگی تازه0:000:00شهادت من از انجام دادن تمرین های کاربردیه مشارکته و تشویق میکنم حتما انجام بدین. یک بار توی مشارکت، موضوع دربارهی وقتگذاشتن با خدا بود. من خیلی با خدا وقت نمیگذاشتم پس قرار شد حتی یک قدم کوچیک روزانه برداریم. با خدا و کلام خدا وقت بگذاریم. من تصمیم گرفتم هر روز ده دقیقه با خدا وقت بگذارم و با این قدم کوچیک ۱۰ دقیقه ای شروع کنم. انجامش دادم و دیدم چقدر آرامش گرفتم. این قدمها شاید کوچیک به نظر بیان، اما وقتی جدی بگیریمشون... Read more
شهادت من از انجام دادن تمرین های کاربردیه مشارکته و تشویق میکنم حتما انجام بدین. یک بار توی مشارکت، موضوع دربارهی وقتگذاشتن با خدا بود. من خیلی با خدا وقت نمیگذاشتم پس قرار شد حتی یک قدم کوچیک روزانه برداریم. با خدا و کلام خدا وقت بگذاریم. من تصمیم گرفتم هر روز ده دقیقه با خدا وقت بگذارم و با این قدم کوچیک ۱۰ دقیقه ای شروع کنم. انجامش دادم و دیدم چقدر آرامش گرفتم. این قدمها شاید کوچیک به نظر بیان، اما وقتی جدی بگیریمشون تأثیر خیلی بزرگی دارن.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
دعا معجزه کرد!مدتی با یه خواهر ایماندار افغان در ارتباط بودم، ولی با هم مشارکت هفتگی نداشتیم. وقتی ایران شروع کرد افغانها رو بیرون کردن، دلم خیلی گرفت و با خودم گفتم: «باید برم به این خواهر یه سر بزنم.» بهش زنگ زدم و رفتم خونشون. یه هدیهی کوچیک براشون بردم، با هم دعا کردیم و یکی از برنامههای مشارکت هفتگی رو باهم انجام دادیم. همونجا دخترش قلبش لمس شد و به مسیح ایمان آورد.
الان با این اتفاق یه مشارکت جدید شکل گرفته! علاوه بر اینکه... Read moreمدتی با یه خواهر ایماندار افغان در ارتباط بودم، ولی با هم مشارکت هفتگی نداشتیم. وقتی ایران شروع کرد افغانها رو بیرون کردن، دلم خیلی گرفت و با خودم گفتم: «باید برم به این خواهر یه سر بزنم.» بهش زنگ زدم و رفتم خونشون. یه هدیهی کوچیک براشون بردم، با هم دعا کردیم و یکی از برنامههای مشارکت هفتگی رو باهم انجام دادیم. همونجا دخترش قلبش لمس شد و به مسیح ایمان آورد.
الان با این اتفاق یه مشارکت جدید شکل گرفته! علاوه بر اینکه خودم توی یه جمع مشارکت هستم و به اونها هم کمک میکنم که مشارکت خودشون رو داشته باشن. کلام خدا میگه: از نیکوکاری خسته نشویم، زیرا اگر سست نشویم، در وقت معین درو خواهیم کرد. -
قدمهای کوچیک اما تاثیرات بزرگ!0:000:00توی یکی از مشارکتهای هفتگی قدم عملی این بود: هر جایی که در هفته میریم لحظهای صبر کنیم و بعد شروع کنیم صلح و آرامش مسیح رو اونجا اعلام کنیم.سعی میکردم هر جایی که میرم اون قدم عملی رو انجام بدم و شاهد این بودم خدا چطور کار میکنه. اگر توی کارم مشکلی به وجود میومد به طور شگفت انگیزی حل میشد و خدا خیلی بهم برکت داد. وقتی توی موقعیتهای مختلف دعا میکردم و صلح و آرامش رو اعلان میکردم کارم به شکل شگفتانگیزی پیش میرفت. دوست عزیزم قدم... Read more
توی یکی از مشارکتهای هفتگی قدم عملی این بود: هر جایی که در هفته میریم لحظهای صبر کنیم و بعد شروع کنیم صلح و آرامش مسیح رو اونجا اعلام کنیم.سعی میکردم هر جایی که میرم اون قدم عملی رو انجام بدم و شاهد این بودم خدا چطور کار میکنه. اگر توی کارم مشکلی به وجود میومد به طور شگفت انگیزی حل میشد و خدا خیلی بهم برکت داد. وقتی توی موقعیتهای مختلف دعا میکردم و صلح و آرامش رو اعلان میکردم کارم به شکل شگفتانگیزی پیش میرفت. دوست عزیزم قدمهای عملی مشارکت هفتگی رو جدی بگیر! خدا به طور عجیبی وقتی ما قدمی برمیداریم ما رو برکت میده.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
از یک مشارکت ۳ جوونه زد!0:000:00ما مشارکت رو با کسی که به من بشارت داده بود شروع کردیم. بعد از یک هفته دو تا فرزند من قلب خودشون رو به خدا دادن و اینطوری مشارکت ما چهار نفره شد. بعد از شش ماه خواهرم و همسرش به عیسی ایمان آوردند و جلسه ما شش نفره شد! بعد از هشت ماه مادرم و برادرم به مسیح ایمان آوردند. اینطور شد که بعد از یکسال از خانواده درجه یک من ۱۱نفر به مسیح ایمان آوردند. الان درحال حاضر در هفته سه تا مشارکت هفتگی داریم که هر مشارکت حداقل ۶نفرهست.
... Read more
ما مشارکت رو با کسی که به من بشارت داده بود شروع کردیم. بعد از یک هفته دو تا فرزند من قلب خودشون رو به خدا دادن و اینطوری مشارکت ما چهار نفره شد. بعد از شش ماه خواهرم و همسرش به عیسی ایمان آوردند و جلسه ما شش نفره شد! بعد از هشت ماه مادرم و برادرم به مسیح ایمان آوردند. اینطور شد که بعد از یکسال از خانواده درجه یک من ۱۱نفر به مسیح ایمان آوردند. الان درحال حاضر در هفته سه تا مشارکت هفتگی داریم که هر مشارکت حداقل ۶نفرهست.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
منو واسه خودم خواست! همونجوری که بودم…از همون نوجوانی دوست داشتم که مردم دلشون برام بسوزه و دوستم داشته باشن. توی ۲۱ سالگی رفتم سمت مواد مخدر و بازم دلیلش این بود که بتونم توجه همه رو به خودم بگیرم. خیلی کارها کردم مثل دزدی، فرار از خونه، به دفعات زیاد خودکشی، مهمونیها و شب نشینیها، و خیلی کارهای اشتباه... به مرور اعتیاد پیدا کردم و اعتیادم شدید شد و خانوادم با اجبار بردنم برای ترک.
همیشه به مامانم میگفتم تو مسبب تمام بدبختیهای منی.
شده... Read moreاز همون نوجوانی دوست داشتم که مردم دلشون برام بسوزه و دوستم داشته باشن. توی ۲۱ سالگی رفتم سمت مواد مخدر و بازم دلیلش این بود که بتونم توجه همه رو به خودم بگیرم. خیلی کارها کردم مثل دزدی، فرار از خونه، به دفعات زیاد خودکشی، مهمونیها و شب نشینیها، و خیلی کارهای اشتباه... به مرور اعتیاد پیدا کردم و اعتیادم شدید شد و خانوادم با اجبار بردنم برای ترک.
همیشه به مامانم میگفتم تو مسبب تمام بدبختیهای منی.
شده بودم باعث شرم و خجالت خانواده… دکترم به خانوادم گفت که برای درمان، بهتره که تو بیمارستان اعصاب و روان مدتی بستری بشم و برای منم فرقی نمیکرد که خونه باشم یا تو بیمارستان.
مدتی بود که دیگه مامانم بهم فحش نمیداد و نفرینم نمیکرد. ازش پرسیدم: خسته شدی اینقدر نفرینم کردی و نفرینت نگرفت؟ گفت نه، برات دعا میکنم! گفت مسیحی شدم. اولش مسخرش کردم اما چند روز بعدش بهش گفتم اگه خواستی کلیسا بری منم باهات میام. وقتی وارد شدم اینقدر همه بهم محبت کردن و بهم حس خوبی دادن که تا آخرش نشستم. یک خانمی بهم گفت ! میدونی خدا عاشقته؟ میدونی که تو رو تا حد حسادت دوست داره؟
این سوال دقیقا همون چیزی بود که من میخواستم! یعنی مورد توجه باشم! تو جلسه بعد که با مامانم رفتم من هم قلبم رو به عیسی تسلیم کردم.
از اون روز همه چیز توی زندگی من تغییر کرد. چون میدونستم عیسی به من توجه داره و من براش مهم هستم.
من الان با شناخت بیشتر از عیسی میدونم که خدا من رو شفا داده. الان میفهمم که چرا همیشه خودکشیهام ناموفق بود! از طریق من چند نفر با عیسی آشنا شدن و عیسی رو پذیرفتن..
دکترم هم هنوز از این تغییر من در تعجبه و به اونم گفتم که عیسی مسیح من رو شفا داده!اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'از خدا خواستم با من هم حرف بزنه و مشتاق صداش بودم'من دلیلی که وارد مشارکت ها شدم این بود که مادرم و خواهرم ایماندار شده بودن و دو تایی با هم مشارکت هفتگی رو انجام میدادن. وقتی با هم حرف میزدن و از خدا میگفتن و ویدیوهای مشارکت رو نگاه میکردن خیلی حرفای قشنگی میزدن و برکت های زیبایی میگرفتم و این باعث شد که وقتی من میدیدم خدا چطور با اونها صحبت میکنه و معجزات رو در زندگیشون میدیدم و میدیم مسیح چطور در زندگیشون عمل میکنه باعث شد من خودم هم به عیسی مسیح ایمان... Read more
من دلیلی که وارد مشارکت ها شدم این بود که مادرم و خواهرم ایماندار شده بودن و دو تایی با هم مشارکت هفتگی رو انجام میدادن. وقتی با هم حرف میزدن و از خدا میگفتن و ویدیوهای مشارکت رو نگاه میکردن خیلی حرفای قشنگی میزدن و برکت های زیبایی میگرفتم و این باعث شد که وقتی من میدیدم خدا چطور با اونها صحبت میکنه و معجزات رو در زندگیشون میدیدم و میدیم مسیح چطور در زندگیشون عمل میکنه باعث شد من خودم هم به عیسی مسیح ایمان بیارم و اولین باری که منم تو مشارکتشون شرکت کردم از خدا خواستم با من هم حرف بزنه و مشتاق صداش بودم.
از طریق این مشارکت ها من صدای خدا رو شنیدم و هنوز هم میشنوم. خدا با من حرف میزنه و من واقعا مشارکت هفتگی رو دوست دارم.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'فقط همین جمله زندگیمو عوض کرد!'مدتی بود از جمع مشارکتیمون فاصله گرفته بودم و به مصرف الکل پناه برده بودم تا جایی که کارم به بیمارستان کشیده شده بود. یه شب به یکی از اعضای مشارکت هفتگیمون زنگ زدم و فقط گریه و شکایت میکردم. توی ذهنم چراهای بیجواب زیادی داشتم. مثلا میگفتم: چرا پدر آسمانی من رو نمیبینه؟ چرا حالم خوب نمیشه؟ و یه عالمه چرا های دیگه. اون شخص فقط به حرفام گوش کرد و در نهایت گفت: ما برای گذشتهی تو کاری از دستمون بر نمیاد ولی بدون که... Read more
مدتی بود از جمع مشارکتیمون فاصله گرفته بودم و به مصرف الکل پناه برده بودم تا جایی که کارم به بیمارستان کشیده شده بود. یه شب به یکی از اعضای مشارکت هفتگیمون زنگ زدم و فقط گریه و شکایت میکردم. توی ذهنم چراهای بیجواب زیادی داشتم. مثلا میگفتم: چرا پدر آسمانی من رو نمیبینه؟ چرا حالم خوب نمیشه؟ و یه عالمه چرا های دیگه. اون شخص فقط به حرفام گوش کرد و در نهایت گفت: ما برای گذشتهی تو کاری از دستمون بر نمیاد ولی بدون که باهات همدردی میکنیم. در مورد گذشتهات کاری از دستمون بر نمیاد چون گذشته! اما برای امروزت ما اینجاییم تا دستتو بگیریم. از اون چهار دیواری که خودت و توش حبس کردی و گریه میکنی بیا بیرون و دوباره به مشارکت برگرد! همین یک جمله برام کافی بود و منو تکون داد. از همون موقع تصمیم گرفتم دوباره به جمع مشارکتیمون وصل بشم. از اون روز دارم میبینم که هر روز یک راه تازه داره برام باز میشه. برای شغلم، مسائل مالیم و خیلی چیزای دیگه…همه چیز داره برام معجزهوار فراهم میشه! دیگه الکل مصرف نمیکنم و خدا داره منو محبت میکنه. از اون روز بود که فهمیدم وقتی خدا میگه ما در مسیح اعضای یک بدنیم یعنی چی.
خدا رو شکر میکنم برای این جمع مشارکتی که داریم و باعث شد همه چیز توی زندگیم تغییر کنه!اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'ما هیچ امکاناتی نداریم اما خدا باهامونه!'ما توی روستا زندگی میکنیم، امکاناتمون خیلی کمه، اما بازم شکرِ خدا که همین گوشی ساده هم شده وسیلهای برای انجام کارهای خدا. ما اول بلد نبودیم چطوری مشارکت هفتگی داشته باشیم. ولی مسئول گروهمون خیلی چیزا رو بهمون یاد داد.
خیلی وقتا اشتباه پیش میرفتیم اما ایشون اصلاً خسته نمیشدن، با دل خوش کمک کردن.
الان شکر خدا نزدیک یه ساله که مشارکتهای هفتگی رو حضوری داریم برگزار میکنیم. اول با یه نفر شروع شد، ولی حالا... Read moreما توی روستا زندگی میکنیم، امکاناتمون خیلی کمه، اما بازم شکرِ خدا که همین گوشی ساده هم شده وسیلهای برای انجام کارهای خدا. ما اول بلد نبودیم چطوری مشارکت هفتگی داشته باشیم. ولی مسئول گروهمون خیلی چیزا رو بهمون یاد داد.
خیلی وقتا اشتباه پیش میرفتیم اما ایشون اصلاً خسته نمیشدن، با دل خوش کمک کردن.
الان شکر خدا نزدیک یه ساله که مشارکتهای هفتگی رو حضوری داریم برگزار میکنیم. اول با یه نفر شروع شد، ولی حالا با لطف خدا چهار تا گروه مشارکت هفتگی داریم. این جلسات باعث شده که ایمان مردم قویتر بشه. بعضی وقتا خواهر و برادرایی میان جلسه که غصه دارن، خستهان، بعضی وقتا اشک میریزن، ولی بعد از جلسه یه شادی عجیبی تو وجودشونه، بدون اشک و نگرانی برمیگردن خونههاشون.
خیلی خوشحالم که توی روستا هستیم و خدا همین جا، تو جاهای محروم داره کار میکنه. زندگی خیلی از اهالی روستا عوض شده. مخصوصاً بچهها تو این مشارکتها خیلی رشد کردن.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
نجات در میانهی وحشتصدای موشک اومد و همه توی خیابونها ترسیده بودن. همونجا شروع کردم به پرستیدن خدا و در همون حین یک خانواده چهارنفره رو دیدم که خیلی ترسیده بودن. رفتم پیششون وگفتم اجازه میدین براتون دعا کنم؟ اونا قبول کردن و بعد از دعا کردن از عیسی مسیح بهشون گفتم و یکی از اونها همونجا قلبش رو به عیسی مسیح داد!
همون جا با آقایی حدودا ۳۵ ساله آشنا شدم و ایشون گفت: عیسی هم شخص خوبیه! بیشتر از عیسی بهش گفتم و در نتیجه ایشون هم قلبش... Read moreصدای موشک اومد و همه توی خیابونها ترسیده بودن. همونجا شروع کردم به پرستیدن خدا و در همون حین یک خانواده چهارنفره رو دیدم که خیلی ترسیده بودن. رفتم پیششون وگفتم اجازه میدین براتون دعا کنم؟ اونا قبول کردن و بعد از دعا کردن از عیسی مسیح بهشون گفتم و یکی از اونها همونجا قلبش رو به عیسی مسیح داد!
همون جا با آقایی حدودا ۳۵ ساله آشنا شدم و ایشون گفت: عیسی هم شخص خوبیه! بیشتر از عیسی بهش گفتم و در نتیجه ایشون هم قلبش رو به عیسی داد.
و دو تا خانواده ی دیگه رو هم همینطور بشارت دادم. این همون پادشاهی خدا و آزادی و نجاتیه که داره میاد تو ایران. -
'توی روزهای جنگ، مشارکت هفتگی ما تبدیل شد به مشارکت روزانه.'0:000:00مسئول گروه وقتی با بچههای مشارکت صحبت میکرد، متوجه شد خیلیها ترسیدن و نگرانن. همونجا خدا یه رؤیا بهش داد؛ اینکه بچههای مشارکت رو توی حیاط خونش جمع کنه.
اون و همسرش باهم تصمیم میگیرن یه مقدار طلایی که داشتن رو بفروشن. بعد با پلاستیکهای گلخونهای، حیاط خونشون رو تبدیل میکنن به ۷–۸ تا غرفه. حتی با همون پلاستیکا سقف هم درست میکنن!
اونجا میشه یه پناهگاه برای ۷–۸ تا خانواده. یه قسمت رو میذارن برای... Read moreمسئول گروه وقتی با بچههای مشارکت صحبت میکرد، متوجه شد خیلیها ترسیدن و نگرانن. همونجا خدا یه رؤیا بهش داد؛ اینکه بچههای مشارکت رو توی حیاط خونش جمع کنه.
اون و همسرش باهم تصمیم میگیرن یه مقدار طلایی که داشتن رو بفروشن. بعد با پلاستیکهای گلخونهای، حیاط خونشون رو تبدیل میکنن به ۷–۸ تا غرفه. حتی با همون پلاستیکا سقف هم درست میکنن!
اونجا میشه یه پناهگاه برای ۷–۸ تا خانواده. یه قسمت رو میذارن برای کانون شادی، یه قسمت رو میکنن اتاق دعا، تشک و پنکه و خوراکی هم تهیه میکنن. بعد به همه زنگ میزنن که بیان و همه در کنار هم باشن. بچههای گروه میان، با هم جمع میشن، مشارکت میکنن، غذا میخورن، استراحت میکنن، دعا میکنن و حتی برای بشارت هم قدم برمیدارن.
جالب اینجاست که خانوادههای این عزیزان به دیدنشون میرن. وقتی میرن، میبینن چه فضای گرم و صمیمانهای شکل گرفته، بدون اینکه هیچ نسبت فامیلیای بینشون باشه.
همین باعث میشه قلبشون لمس بشه و از بین خانوادهها، چهار نفر ایمان میارن.
و این دقیقاً کاریه که خدا تو همین روزهای جنگ و شلوغی داره انجام میده... از دل سختیها استفاده میکنه و کلامش رو به گوش کسانی که نشنیدن میرسونه. -
نور بر تاریکی پیروزهبا یکی از دوستان و چند تا از اقوام که خیلی ترسیده بودن،صحبت کردم ،دعا کردم براشون و آرامی خداوند و براشون خواستم، به آرامش دعوتشون کردم و گفتم خدای زنده محافظ همگی ماست. من و دختر نوجوانم آیهای از کلام خداوند رو که شخصی استوری کرده بود رو برای دادن آرامش و تسلی برای همه فرستادیم. مزمور ۱۲۱: ۷-۸
خداوند تو را از هر بدی حفظ خواهد کرد، او حافظ جان تو خواهد بود، خداوند آمد و شد تو را پاس خواهد... Read moreبا یکی از دوستان و چند تا از اقوام که خیلی ترسیده بودن،صحبت کردم ،دعا کردم براشون و آرامی خداوند و براشون خواستم، به آرامش دعوتشون کردم و گفتم خدای زنده محافظ همگی ماست. من و دختر نوجوانم آیهای از کلام خداوند رو که شخصی استوری کرده بود رو برای دادن آرامش و تسلی برای همه فرستادیم. مزمور ۱۲۱: ۷-۸
خداوند تو را از هر بدی حفظ خواهد کرد، او حافظ جان تو خواهد بود، خداوند آمد و شد تو را پاس خواهد داشت، از اکنون و تا به ابد.
من و دخترم ایمان داریم که نور برتاریکی پیروزه. -
'خیلی زانوهام درد میکرد و نمیتونستم راه برم'روزی که قرار بود به مشارکت هفتگی بریم خیلی زانوهام درد میکرد و نمیتونستم راه برم ولی همسرم تشویقم کرد که حتما به مشارکت هفتگیمون بریم. اون روز در جلسه حضور روح خدا حقیقتا ملموس بود. در زمان پرستش یک لحظه نگاه کردم و دیدم همه روی زانوهاشون نشستهاند، اشک میریزن و دعا میکنن. منم روی زانوهام اشک میریختم و دعا میکردم. همونجا بود که یکی از عزیزان برای من هم دعا کرد. به خودم اومدم و متوجه شدم زانو دردم خوب شده و شفا... Read more
روزی که قرار بود به مشارکت هفتگی بریم خیلی زانوهام درد میکرد و نمیتونستم راه برم ولی همسرم تشویقم کرد که حتما به مشارکت هفتگیمون بریم. اون روز در جلسه حضور روح خدا حقیقتا ملموس بود. در زمان پرستش یک لحظه نگاه کردم و دیدم همه روی زانوهاشون نشستهاند، اشک میریزن و دعا میکنن. منم روی زانوهام اشک میریختم و دعا میکردم. همونجا بود که یکی از عزیزان برای من هم دعا کرد. به خودم اومدم و متوجه شدم زانو دردم خوب شده و شفا پیدا کردم! وای خدای من! دیگه زانوهام درد نمیکنه. خدا روشکر میکنم که شفا یافتم.
اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'من به هیچ چیز باور ندارم'مدتها بود که برای برادر زادهام دعا میکردم که قلبشو به مسیح بده؛ من هر موقع راجعبه مسیح صحبت میکردم میگفت: «دوست ندارم راجعبه این موضوعات چیزی بشنوم، من به هیچ چیز باور ندارم»
اما من خسته نشدم و براش در دعا ادامه دادم.
تا اینکه روز جلسه مشارکت هفتگی ما رسید. ازش دعوت کردم که اگر دوست داره، میتونه همراه من بیاد.
خوشحال شدم که دعوتم رو پذیرفت و آمد.
در اون ... Read moreمدتها بود که برای برادر زادهام دعا میکردم که قلبشو به مسیح بده؛ من هر موقع راجعبه مسیح صحبت میکردم میگفت: «دوست ندارم راجعبه این موضوعات چیزی بشنوم، من به هیچ چیز باور ندارم»
اما من خسته نشدم و براش در دعا ادامه دادم.
تا اینکه روز جلسه مشارکت هفتگی ما رسید. ازش دعوت کردم که اگر دوست داره، میتونه همراه من بیاد.
خوشحال شدم که دعوتم رو پذیرفت و آمد.
در اون جلسه من یکبار دیگه راجعبه خداوندی عیسی بهش گفتم و در کمال تعجب برادر زادهام حرفهای من رو شنید و پذیرفت! بهش گفتم حاضری قلبت رو به عیسیِ خداوند بدی؟ گفت: آره! همونجا قلبشو به مسیح سپرد. هللویاه!
ما هر بار در مشارکت هفتگی یک برکت جدید رو تجربه میکنیم.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'چندین سال هیچ فرصتی برای مشارکت با افراد مسیحی نداشت.'من و مادرم شروع کردیم با این اپ کار کنیم و برای شروع، چند بار با هم مشارکت رو آنلاین انجام دادیم. همین باعث شد مادرم تشویق بشه، اپ رو به خواهرم بده و الان خودشون با هم مشارکت رو شروع کردن.
خیلی خوشحال شد، چون چندین سال بود در مسیح عیسی حتی فرصت و اجازه نداشت با افراد مسیحی جمع بشه و توی خونه خودش هم مورد جفا بود.
خدارو شکر برای این اپ که تونستیم از طریقش قدم اول رو برداریم. خواستم شما رو هم تشویق کنم که از... Read moreمن و مادرم شروع کردیم با این اپ کار کنیم و برای شروع، چند بار با هم مشارکت رو آنلاین انجام دادیم. همین باعث شد مادرم تشویق بشه، اپ رو به خواهرم بده و الان خودشون با هم مشارکت رو شروع کردن.
خیلی خوشحال شد، چون چندین سال بود در مسیح عیسی حتی فرصت و اجازه نداشت با افراد مسیحی جمع بشه و توی خونه خودش هم مورد جفا بود.
خدارو شکر برای این اپ که تونستیم از طریقش قدم اول رو برداریم. خواستم شما رو هم تشویق کنم که از این اپ استفاده کنید برای عزیزانی که تو ایران واقعاً دسترسی به کلیسا ندارن. میتونه کمککننده باشه برای اینکه کنار همدیگه حرکت کنیم و از امکاناتی که داریم برای پیشروی ملکوت خدا استفاده کنیم.
دعا میکنم هرجا هستید، در دستان امن خدا باشید و با هدایت روح خدا حرکت کنید.
ممنون از تیم ایلام برای اپ کلمه که واقعاً مورد استفادهست و کمک میکنه برای بازسازی کلیسا. -
'اگر خدا هست چرا ما انقدر عذاب میکشیم؟'مدتی بود که ناامید بودم و به خاطر شرایط کشورمون حال خوبی نداشتم و میگفتم: اگر خدا هست چرا ما انقدر عذاب میکشیم و تموم نمیشه؟
ولی توی آخرین جلسه مشارک هفتگیمون در مورد حبقوق صحبت شد و خدا اونجا مستقیم با من صحبت کرد.
من خیلی اشک ریختم و باورم نمیشد چند دقیقه قبل از شروع جلسه به همسرم میگفتم اگر خدا هست چرا انقدر ما عذاب میکشیم؟
دقیقا بین جلسه مشارکت، خدا خیلی واضح و مشخص جواب من... Read moreمدتی بود که ناامید بودم و به خاطر شرایط کشورمون حال خوبی نداشتم و میگفتم: اگر خدا هست چرا ما انقدر عذاب میکشیم و تموم نمیشه؟
ولی توی آخرین جلسه مشارک هفتگیمون در مورد حبقوق صحبت شد و خدا اونجا مستقیم با من صحبت کرد.
من خیلی اشک ریختم و باورم نمیشد چند دقیقه قبل از شروع جلسه به همسرم میگفتم اگر خدا هست چرا انقدر ما عذاب میکشیم؟
دقیقا بین جلسه مشارکت، خدا خیلی واضح و مشخص جواب من رو داد. شکر میکنم که خدا اینقدر به ما نزدیکه!اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
بعد از ۱۹ سال بخشیدم!تو یکی از جلسات مشارکت هفتگی که داشتیم یک خواهری برای من دعا کرد و قلبم عمیقا لمس شد. توی اون دعا من تونستم بعد از ۱۹ سال یک نفر رو توی زندگیم ببخشم. خداوند بهم کمک کرد تا بتونم با ایشون پیغام خوش انجیل رو در میون بذارم و ایشون هم به مسیح ایمان آورد! خداوند این فیض رو هم داد که ایشون رو شاگردسازی کنم.
توی یکی از جلسات مشارکت هفتگی، کار عملی اون روز مرتبط با اشعیا باب ۶۱ بود و تشویق میکرد تا بشارت... Read moreتو یکی از جلسات مشارکت هفتگی که داشتیم یک خواهری برای من دعا کرد و قلبم عمیقا لمس شد. توی اون دعا من تونستم بعد از ۱۹ سال یک نفر رو توی زندگیم ببخشم. خداوند بهم کمک کرد تا بتونم با ایشون پیغام خوش انجیل رو در میون بذارم و ایشون هم به مسیح ایمان آورد! خداوند این فیض رو هم داد که ایشون رو شاگردسازی کنم.
توی یکی از جلسات مشارکت هفتگی، کار عملی اون روز مرتبط با اشعیا باب ۶۱ بود و تشویق میکرد تا بشارت بدیم و از مسیح با مردم صحبت کنیم. خدا بهم یک فرصت دوباره داد تا این کار عملی رو با همون شخص باهمدیگه انجام بدیم. خدا رو برای این جلسات و دعاها شکرگزارم، چون نه تنها تونستم ببخشم، بلکه شریک نجات این عزیز شدم.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
وقتی تغییر پسرخواهرم رو دیدن همه میپرسیدن چه اتفاقی افتاده؟من از یک خانواده پرجمعیت هستم؛ از وقتی که به مسیح ایمان آوردم تونستم با چند نفر از اعضای خانوادم در مورد مسیح صحبت کنم.
پسر خواهرم مدتی بود که بخاطر اعتیاد، ناآروم بود و تقریبا همه از دستش فراری بودن. وقتی از مسیح بهش گفتم، ایمان آورد و خیلی تغییر کرد. انگار یه آدم دیگه شده بود. بهم میگفت دیگه نمیتونم کارهای قبلی رو انجام بدم و حالم بد میشه.
خانوادم وقتی تغییر پسرخواهرم رو دیدن میپرسیدن چه... Read moreمن از یک خانواده پرجمعیت هستم؛ از وقتی که به مسیح ایمان آوردم تونستم با چند نفر از اعضای خانوادم در مورد مسیح صحبت کنم.
پسر خواهرم مدتی بود که بخاطر اعتیاد، ناآروم بود و تقریبا همه از دستش فراری بودن. وقتی از مسیح بهش گفتم، ایمان آورد و خیلی تغییر کرد. انگار یه آدم دیگه شده بود. بهم میگفت دیگه نمیتونم کارهای قبلی رو انجام بدم و حالم بد میشه.
خانوادم وقتی تغییر پسرخواهرم رو دیدن میپرسیدن چه اتفاقی افتاده؟ منم فرصت رو غنیمت میشمردم و میگفتم که این مسیحِ که تغییر میده چون مسیح زنده است! بعد از اون اتفاق ۸نفر دیگه از خانوادم به مسیح ایمان آوردن.
الان ما ۱۰ نفر هستیم و مشارکت ما هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه.
برامون دعا کنید که بقیه خانوادهام هم ایمان بیارن.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
بشارت با یک ایده تازهآخرین جلسهی قبل سال نو دعا میکردیم که خدا یک برنامه برای بشارت در سال جدید بهمون بده.
احساس کردیم خدا ازمون میخواد مسافرهایی که به شهر ما اومدن بشارت رو بشنون.
حدودا ۱۰۰ تا بسته درست کردیم که از سوغاتیهای شهرمون به اضافه انجیل، داخلشون گذاشته بودیم؛ البته خیلی کوچیک بود ولی برای تک تک اون بستهها دعا کردیم.
با دوستامون به جاهایی که مسافر زیاد بود میرفتیم و بهشون از این بستهها هدیه می... Read moreآخرین جلسهی قبل سال نو دعا میکردیم که خدا یک برنامه برای بشارت در سال جدید بهمون بده.
احساس کردیم خدا ازمون میخواد مسافرهایی که به شهر ما اومدن بشارت رو بشنون.
حدودا ۱۰۰ تا بسته درست کردیم که از سوغاتیهای شهرمون به اضافه انجیل، داخلشون گذاشته بودیم؛ البته خیلی کوچیک بود ولی برای تک تک اون بستهها دعا کردیم.
با دوستامون به جاهایی که مسافر زیاد بود میرفتیم و بهشون از این بستهها هدیه میدادیم؛ وقتی سرصحبت باز میشد خبر خوش انجیل رو باهاشون درمیون میذاشتیم.
این بشارت برای ما خیلی متفاوت بود. خدا رو شکر از بینشون ۳ نفر قلبشون رو به مسیح دادن.
خدا اینبار راه تازهای بهمون نشون داد و خوشحالم که این سال با سالهای قبل برام خیلی متفاوت شد. -
'خدا شفا و قوتی بینظیر به من داد. من شفا رو از مسیح گرفتم'بعد از زایمانم افسردگی گرفته بودم و اصلا نمیتونستم مثل قبل توی مشارکتهای هفتگی که داشتیم شرکت کنم و بیشتر دوست داشتم تنها باشم. ولی با اصرار دوستام به جمع مشارکت هفتگیشون رفتم، اما اصلا حال خوبی نداشتم. حتی حوصله نداشتم به فرزندمون رسیدگی کنم. اون شب بعد از تموم شدن جلسمون همه دوستام دورم حلقه زدن و شروع کردن به دعا کردن. من هم توی دلم عمیقا دعا کردم که خدایا من رو از این افسردگی و بی حوصلگی شفا بده. شب که به خونه... Read more
بعد از زایمانم افسردگی گرفته بودم و اصلا نمیتونستم مثل قبل توی مشارکتهای هفتگی که داشتیم شرکت کنم و بیشتر دوست داشتم تنها باشم. ولی با اصرار دوستام به جمع مشارکت هفتگیشون رفتم، اما اصلا حال خوبی نداشتم. حتی حوصله نداشتم به فرزندمون رسیدگی کنم. اون شب بعد از تموم شدن جلسمون همه دوستام دورم حلقه زدن و شروع کردن به دعا کردن. من هم توی دلم عمیقا دعا کردم که خدایا من رو از این افسردگی و بی حوصلگی شفا بده. شب که به خونه برگشتم، یه حس متفاوت داشتم. حس دختر بچهای رو داشتم که پر از انرژی و هیجانه...
یکدفعه یادم اومد که دوستام برام دعا کردن که قوت و اشتیاقی بیشتر از قبل داشته باشم و خدا شفا و قوتی بینظیر به من داده. من شفا را از مسیح گرفته بودم.
خدا رو شکر میکنم که دوستام پیگیری کردن و اون شب اومدن دنبالم. اونا به حال بد من نگاه نکردن و الان من حال خیلی خوبی دارم.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'تجربه مشارکت خانگی باعث شد اختلافاتشون رو کنار بذارن.'مدتی پیش، خانومی که با همسرش دچار اختلاف بود، بعد از مشاجره، با اشکها خونه رو ترک کرد. از قبل میدونست که همسایهش مسیحی هست، اما از برگزاری جلسات مشارکت خانگی ایشون اطلاعی نداشت، و بعد از دعوا به خونه اون همسایه پناه برد.
اون شب، خونهی همسایش جلسه مشارکت هفتگی بود و اعضا با آغوش باز ازش استقبال کردن و در پرستش، دعا و شنیدن کلام خدا همراهیش کردن.
شنیدن پیام، تأثیر عمیقی به قلبش گذاشت. بعد از برگشت... Read moreمدتی پیش، خانومی که با همسرش دچار اختلاف بود، بعد از مشاجره، با اشکها خونه رو ترک کرد. از قبل میدونست که همسایهش مسیحی هست، اما از برگزاری جلسات مشارکت خانگی ایشون اطلاعی نداشت، و بعد از دعوا به خونه اون همسایه پناه برد.
اون شب، خونهی همسایش جلسه مشارکت هفتگی بود و اعضا با آغوش باز ازش استقبال کردن و در پرستش، دعا و شنیدن کلام خدا همراهیش کردن.
شنیدن پیام، تأثیر عمیقی به قلبش گذاشت. بعد از برگشت به خونه، تجربه مشارکت خانگی و درمیان گذاشتن آن با همسرش، باعث شد اختلافاتشون رو کنار بذارن.
پس از این اتفاق، این زوج تصمیم گرفتن که با هماهنگی مسئول جلسات، هفتهی بعد هر دو در مشارکت خانگی حضور داشته باشن. در اون جلسه، هر دو با تمام قلب به عیسی مسیح ایمان آوردن و مسیر تازهای رو در زندگیشون آغاز کردن. وارد دورهی شاگردسازی شدن و بعد از تکمیل این دوره، در حال گسترش پیام خوش انجیل بین دیگران هستن. دعای ما اینه که این زوج مبارک خودشون برگزار کننده جلسات مشارکت هفتگی در منزلشان باشند.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
'خدا به فکر همهی مشکلات ما هست'من در یک شرکتی کار میکردم که اخیراً تعطیل شد و بیکار شدم.
اوضاع مالیم خیلی بهم ریخت، اجاره خونه، قسطها، و همهچیز بهم فشار میآورد.
روزی که مشارکت داشتیم به عزیزان گفتم که شرایطم چطوره و نیاز به کار دارم، تا برام دعا کنند.
عزیزان برام دعا کردند و بعد از جلسه، زمان مشارکت یکی از خواهرها گفت من دوستی دارم که چند روز قبل به من گفته بود که دنبال کارمند میگرده، بهش زنگ میزنم و شرایط شما رو توضیح... Read moreمن در یک شرکتی کار میکردم که اخیراً تعطیل شد و بیکار شدم.
اوضاع مالیم خیلی بهم ریخت، اجاره خونه، قسطها، و همهچیز بهم فشار میآورد.
روزی که مشارکت داشتیم به عزیزان گفتم که شرایطم چطوره و نیاز به کار دارم، تا برام دعا کنند.
عزیزان برام دعا کردند و بعد از جلسه، زمان مشارکت یکی از خواهرها گفت من دوستی دارم که چند روز قبل به من گفته بود که دنبال کارمند میگرده، بهش زنگ میزنم و شرایط شما رو توضیح میدم.
شرایط من رو گفت و ایشون هم قبول کرد که از فردا مشغول کار بشم.
خدا رو شکر میکنم که به فکر همه مشکلات ما هست و برای ما بهترینها رو فراهم میکنه.اگر مایل هستی تجربه مشارکت حضوری داشته باشی، روی دکمه زیر بزن!
-
”ذرهای ایمان داشته باشیم، کوهها را جابهجا خواهیم کرد!“شکر برای کارهای عجیب خدا! خواهری در گروه ما یه مدت درخواست دعا برای یکی از همسایههاش داشت، میگفت خیلی حالش بده و سه ساله زمینگیر شده بطوری که هر دکتری میبرنش جوابگو نیست؛ هیچ دارویی براش کارساز نیست، انگار تو کماست و هیچکس رو نمیشناسه. تقریبا ۲ هفته پیش برای مشارکت رفته بودیم خونهی اون خواهر و موضوع مشارکت «خدایی که میفرسته » بود؛ پیغامی که شنیدیم درباره یعقوب و یوحنا بود که برای دعا به معبد میرن و مفلوجی که سالها... Read more
شکر برای کارهای عجیب خدا! خواهری در گروه ما یه مدت درخواست دعا برای یکی از همسایههاش داشت، میگفت خیلی حالش بده و سه ساله زمینگیر شده بطوری که هر دکتری میبرنش جوابگو نیست؛ هیچ دارویی براش کارساز نیست، انگار تو کماست و هیچکس رو نمیشناسه. تقریبا ۲ هفته پیش برای مشارکت رفته بودیم خونهی اون خواهر و موضوع مشارکت «خدایی که میفرسته » بود؛ پیغامی که شنیدیم درباره یعقوب و یوحنا بود که برای دعا به معبد میرن و مفلوجی که سالها اونجا افتاده بود با قدرت نام عیسی شفا میگیره، بعد از دیدن پیغام مشارکتهفتگی از من خواستن که به دیدن اون همسایه بیمارشون بریم؛ ما همگی باهم به خونه همسایه رفتیم، به محض ورود به خونه، متوجه جو سنگین شدیم! همگی باهم دعا میکردیم، چشمهای اون مرد برای خود من به شخصه ترسناک بود، اما وقتی دعا کردیم بلند شد با کمک همسرش نشست، آب دهانش بیرون آمد و اون لحظه ما با قدرت نام عیسی بهش اعلام میکردیم که بلند شو و حرف بزن، چندبار به ما گفت منو ول کنید، انگار کسی این مرد رو گرفته بود و نمیذاشت بهوش باشه، با ادامه دادن دعا نگاه و حالت چشمش عوض شد و من توی نگاه ایشون چشمان عیسی رو میدیدم!
همون روز همسرش قلبش رو به مسیح داد و نجات خداوند رو دریافت کرد و ایمان دارم که خداوند از این مرد برای پیشبرد ملکوت خودش استفاده میکنه. ما از قدرت نام عیسی و معجزهی او که ۲۰۰۰ سال پیش برای شاگردان عمل میکرد و هنوز همون قدرته، هنوز همون قوت داره کار میکنه، خیلی متعجب بودیم! خداوند میگه اگر ذرهای ایمان داشته باشید میتونید کوهها رو جابهجا کنید! آمین که خداوند هر روز از تک تک ما برای کار خودش استفاده کنه و هر کدوم از ما بتونیم انجام دهنده کار خداوند روی زمین باشیم.در این شهادت خواندید که کار عملی بسیار تاثیر گذار است و خدا از طریق شما کار خواهد کرد. اگر شما هم مشتاق هستید که خدا از طریقتان ارادهاش را به عمل رساند، حتما به منابع مشارکت هفتگی سر بزنید!
-
"شوهرم اعتیاد داشت و من همیشه برای ترک اعتیادش دعا میکردم"وقتی ایمان آوردم، شوهرم که فهمید خیلی مخالفت کرد. اعتیاد داشت و من همیشه براش دعا میکردم که ترک کنه ولی اصلا حاضر نمیشد؛ و از عیسی هم بهش میگفتم، بهم میگفت اینا رو به من نگو..
یک روز تو جمع مشارکتمون بغضم ترکید و دعا کردم که شوهرم ایمان بیاره و اعتیادش رو ترک کنه..
چند هفته کار ما تو جلسات این بود که براش دعا کنیم.
یک هفته که میخواستم برم به مشارکت، شوهرم گفت میخوام منم... Read moreوقتی ایمان آوردم، شوهرم که فهمید خیلی مخالفت کرد. اعتیاد داشت و من همیشه براش دعا میکردم که ترک کنه ولی اصلا حاضر نمیشد؛ و از عیسی هم بهش میگفتم، بهم میگفت اینا رو به من نگو..
یک روز تو جمع مشارکتمون بغضم ترکید و دعا کردم که شوهرم ایمان بیاره و اعتیادش رو ترک کنه..
چند هفته کار ما تو جلسات این بود که براش دعا کنیم.
یک هفته که میخواستم برم به مشارکت، شوهرم گفت میخوام منم بیام که ببینم اونجا چکار میکنین..
اون شب فقط نگاه میکرد، بعد گفت منم میخوام ایمان بیارم، و اون شب ایمان آورد..
بعد از چند هفته که با خودش برای اعتیادش دعا کردیم، تصمیم گرفت ترک کنه و واقعا ترک کرد! الان ۲ ماهه که پاکه..اگر شما نیز مشتاق به داشتن مشارکت حضوری هستید، بر روی دکمه زیر بزنید.
-
"هر شب برای اضافه شدن افراد به مشارکتمون دعا میکردیم"من و همسرم وقتی مشارکتها رو شروع... Read more
من و همسرم وقتی مشارکتها رو شروع کردیم فقط ۲ نفر بودیم؛ هر شب برای اضافه شدن افراد به مشارکتمون دعا میکردیم.
بعد از مدت کوتاهی، خانوادم رو به مشارکتمون دعوت کردیم و قلبشون لمس شد و یکی یکی، به مسیح ایمان آوردن. علاوه بر اینکه خدا مشارکت دو نفرهی ما رو برکت داد، شرایطی رو هم فراهم کرد که نوجوونا به ما بپیوندن و ما باهاشون یک مشارکت جدید شروع کردیم.
همچنین، بعضی از دوستام هم ایمان آوردن و در کنارشون یک مشارکت دیگه هم شکل گرفت.
امروز، مشارکت دو نفرهی ما تبدیل به سه تا مشارکت شده، با اعضایی خیلی بیشتر از اونچه که اولش تصور میکردیم.
خدا رو برای این برکات عظیم شکر میکنیم!اگر شما نیز مشتاق به داشتن مشارکت حضوری هستید، بر روی دکمه زیر بزنید.
-
"امروز اونها رو به خداوند سپردم و احساس رهایی دارم."خدا رو شکر میکنم بابت مشارکت هفتگی.
بعد از دعایی که باهمدیگه داشتیم، از طریق روحالقدس مسائلی بهم یادآوری شد که توبه کنم و با شهامت تونستم همه رو بنویسم. با وجود اینکه قبلا بطور کلی توبه میکردم و نمیتونستم رها بشم، اینقدر اینبار ریز و موشکافانه این اتفاق برای من افتاد و مسائل جزئی بهم یاد آور شد که باور نکردنیه! در حضور یک شخص امین روحانی که من رو شبانی میکنن اعتراف کردم. امروز اونها رو به... Read more
خدا رو شکر میکنم بابت مشارکت هفتگی.
بعد از دعایی که باهمدیگه داشتیم، از طریق روحالقدس مسائلی بهم یادآوری شد که توبه کنم و با شهامت تونستم همه رو بنویسم. با وجود اینکه قبلا بطور کلی توبه میکردم و نمیتونستم رها بشم، اینقدر اینبار ریز و موشکافانه این اتفاق برای من افتاد و مسائل جزئی بهم یاد آور شد که باور نکردنیه! در حضور یک شخص امین روحانی که من رو شبانی میکنن اعتراف کردم. امروز اونها رو به خداوند سپردم و احساس رهایی دارم.
خدا رو شکر برای هدایت روحالقدس در زندگی من.
اگر شما نیز مشتاق به داشتن مشارکت حضوری هستید، بر روی دکمه زیر بزنید.
-
'با هم بودن این امکان را میداد که حضور خداوند و مشارکت با یکدیگر را عمیقتر تجربه کنند.'من یادم هست که در ایران، مشارکت هفتگی را با یک شهر کوچک شروع کردیم که آنلاین و به صورت اینترنتی با هم جمع میشدند. آن زمان، من آنها را تشویق میکردم که به دلیل نزدیکیشان به هم، بهتر است یک روز مشخص کنند و حضوری دور هم جمع شوند. اما این عزیزان به دلیل شرایط ایران، ترس و دلنگرانیهایی داشتند و معمولاً میگفتند بهتر است همچنان آنلاین ادامه بدهیم.
آنها به حضور هم در فضای آنلاین عادت کرده بودند، اما من دعا میکردم که خداوند... Read more
من یادم هست که در ایران، مشارکت هفتگی را با یک شهر کوچک شروع کردیم که آنلاین و به صورت اینترنتی با هم جمع میشدند. آن زمان، من آنها را تشویق میکردم که به دلیل نزدیکیشان به هم، بهتر است یک روز مشخص کنند و حضوری دور هم جمع شوند. اما این عزیزان به دلیل شرایط ایران، ترس و دلنگرانیهایی داشتند و معمولاً میگفتند بهتر است همچنان آنلاین ادامه بدهیم.
آنها به حضور هم در فضای آنلاین عادت کرده بودند، اما من دعا میکردم که خداوند راهی باز کند تا این عزیزان بتوانند حضوری جمع شوند. تا اینکه یک روز به من زنگ زدند و گفتند که بالاخره با هم حضوری جمع شدهاند و یکی از بخشهای مشارکت هفتگی را با همدیگر برگزار کردهاند.
آنها با خوشحالی گفتند که برکت بیشتری دریافت کردهاند و حضور خدا را به شکلی ملموستر احساس کردهاند. بودن در کنار یکدیگر باعث شد از حضور خداوند و از با هم بودن بیشتر لذت ببرند. این خبر من را بسیار خوشحال کرد و من آنها را تشویق کردم که این نوع از جمع شدن را ادامه دهند و روزهای مشخصی را برای این کار در نظر بگیرند.
من میخواهم تمام عزیزانی را که ممکن است به دلیل ترس یا دلنگرانیهایی مانند این که "اگر جمع شویم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟" مردد هستند، تشویق کنم. تنها کافی است یک بار این مشارکت هفتگی را به صورت حضوری تجربه کنید. پس از آن، هیچ جایگزینی برای این نوع از مشارکت پیدا نخواهید کرد. چون قوتی که در مشارکت حضوری است را نمیتوان در مشارکتهای آنلاین پیدا کرد.
خداوند شما را برکت دهد!
اگر شما نیز مشتاق به داشتن مشارکت حضوری هستید، بر روی دکمه زیر بزنید.