You are here

کتاب‌مقدس دربارۀ سرزمین اسرائیل چه می‌گوید؟/۳

زمان تقریبی مطالعه:

۱۲ دقیقه

 

وقتی سیاست و مذهب بیش از حد ادغام می‌شوند، اغلب، مردم عادی به رنج و زحمت می‌افتند. و این اصل دقیقاً در مورد اسرائیل نیز صادق است که می‌تواند جرقه‌ای باشد برای برافروختن آتش جنگ در تمامی خاورمیانه. در چنین شرایطی است که به حکمت آسمانی نیاز هست، حکمتی که طاهر، صلح‌آمیز، ملایم، نصیحت‌پذیر، و پر از رحمت است (یعقوب ۳:‏۱۷). هرچند برخی از مسیحیان در سال‌های اخیر بیاناتی متعصبانه اظهار کرده‌اند که نه صلح‌آمیز به‌نظر می‌رسد و نه نصیحت‌پذیر.

آنها اظهار داشته‌اند که خدا سرزمین اسرائیل را برای ابد به یهودیان بخشیده است، و نیز گفته‌اند که بازگشت یهودیان به فلسطین در سال ۱۹۴۸ تحقق نبوت‌های عهد عتیق بوده است، و حوادثی که به تبع آن رخ داده است پیش‌درآمدی است برای بازگشت ثانوی عیسی مسیح.

با پیشرفت و توسعۀ ارتباطات ماهواره‌ای، مسیحیان می‌توانند در هر نقطۀ جهان چنین تعالیمی را بشنوند و دچار سردرگمی بشوند. بنابراین، دست‌اندرکاران مجلۀ "کلمه" در صدد برآمده‌اند تا صحت و سقم این تعالیم و ادعاها را به محَک کلام خدا بسنجند. ما در قسمت اول به بررسی مفهوم سرزمین پرداختیم و دیدم که از دیدگاه عهد جدید، عبارت "سرزمین" مفهومی روحانی دارد نه تحت‌الفظی. در قسمت دوم دیدیم که اغلب نبوت‌های عهد عتیق در مورد بازگشت یهودیان به سرزمین موعود، به بازگشت‌شان از اسارت بابل اشاره می‌کند. همچنین گفتیم که در عهد جدید نیز به سرزمینی "این‌جهانی" اشاره‌ای نشده است. به‌علاوه تمامی تعالیم عهد جدید علیه مظاهر و جلوه‌های ظاهری مذهب است. در این شماره سومین ادعا را بررسی می‌کنیم:

"آیا بازگشت یهودیان در سال ۱۹۴۸ و وقایع متعاقب آن پیش‌درآمدی است بر بازگشت ثانوی مسیح؟"

نگرش فوق بر بحرانی که پیرامون این موضوع حاکم است، می‌افزاید. این تعلیم براساس خطابۀ بازگشت مسیح (متی ۲۴، مرقس ۱۳ و لوقا ۲۱) بنا شده است. آنگاه که شاگردان در حال تحسین و توصیف زیبایی سنگ‌های معبداند (مرقس ۱۳:‏۱) و عیسی همان‌دم نبوت می‌کند که سنگی بر سنگی نخواهد ماند (آیۀ ۲). سپس شاگردان می‌پرسند:"کی این امور واقع خواهد شد؟" (آیۀ ۴). بدین‌سان این سؤال تمامی این متن را به خود اختصاص می‌دهد، یعنی موضوع ویرانی معبد اورشلیم، که برای یهودیت قرن اول، مهمترین سمبل مذهبی به‌شمار می‌آمد. و پاسخ بسی مبهم بود - واقعه‌ای هولناک در انتظار اورشلیم بود که بر زندگی مسیحیان نیز تأثیر می‌گذاشت. واقعه‌ای که با شروع آن، مسیحیان در کنیسه‌ها مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتند و به ناچار باید به بلندی‌های یهودیه می‌گریختند. و تمامی این وقایع در پرتو شرایط قرن اول میلادی معنا و مفهوم می‌یابد.

هرچند به‌نظر می‌رسد که مرقس ۱۳:‏۲۴-۲۶ به بازگشت ثانوی مسیح نیز اشاره داشته باشد، که به‌شکلی اسرارآمیز به "آن روزها" ارتباط پیدا می‌کند، که خود اشاره‌ای بود بر ویرانی اورشلیم.

در این متن دو جملۀ کوتاه وجود دارد که برخی مسیحیان اغلب آنها را به گواه می‌گیرند تا استنباط کنند که ایام آخر، با بازگشت یهودیان به فلسطین آغاز شده است. اولین اشاره در لوقا ۲۱:‏۲۴ آمده است "و اورشلیم پایمال امت‌ها خواهد شد تا زمان‌های امت‌ها به انجام رسد." و اشارۀ بعدی در آیۀ ۳۲ذکر شده است "هرآینه به شما می‌گویم که تا جمیع این امور واقع نشود، این فرقه نخواهد گذشت".

بنابراین برخی از مفسرین چنین بحث می‌کنند که تصرف محل معبد توسط یهودیان در سال ۱۹۶۷ نشانگر آن است که زمان امت‌ها به کمال رسیده است. و به‌خاطر این ارتباط، ایام آخر باید در دوران ما به‌وقوع بپیوندد، همان‌گونه که عیسی گفت "هرآینه به شما می‌گویم که تا جمیع این امور واقع نشود، این فرقه نخواهد گذشت".

اگرچه بر این بحث دو ایراد وارد است. اول آن‌که در این خطابه در خصوص بازگشت یهودیان به فلسطین هیچ اشاره‌ای نشده است. عبارت "تا زمان‌های امت‌ها به کمال برسد" بدین‌معنا است که زمان امت‌ها به پایان خواهد رسید. این متن دربارۀ بازگشت یهودیان مطلقاً چیزی نمی‌گوید. دیگر آنکه، تفسیری چنین، این خطابه را از متن طبیعی خود خارج می‌سازد؛ متنی که به وضوح در مورد ویرانی اورشلیم سخن می‌گوید. تقریباً هر آیه‌ای از این خطابه به وقوع حادثه‌ای عظیم اشاره دارد، حادثه‌ای که عیسی به عنوان نبی آن‌را پیش‌بینی کرد.

و برخی محققین بزرگ نظیر آقای تام رایت چنین استدلال می‌آورند که حتی واقعه‌ای نظیر بازگشت پرجلال پسر انسان که در مرقس ۱۳:‏۲۴-۲۶ آمده است، می‌تواند اشاره‌ای باشد به سقوط اورشلیم؛ زیرا در آن زمان استفاده از زبان سمبلیک برای بیان یک واقعۀ آخرت‌شناسی امری رایج و مصطلح بوده است. بنابراین، از آنجا که ویرانی اورشلیم و معبد تماماً تحقق ادعاهای مسیح بود، برای مسیحیان به مثابه واقعه‌ای پرجلال به شمار می‌آمد. آنها به آسمان می‌نگریستند و رهایی خود را نزدیک می‌دیدند؛ واقعه‌ای که ادعاهای نبی‌شان را اثبات می‌کرد. و حق کاملاً با عیسی بود، زیرا نسلی که در موردشان سخن می‌گفت "این فرقه (نسل)" - که متعادل‌ترین معنای این عبارت است- "درنگذشت" یا به‌عبارتی از بین نرفت تا شاهد عینی وقایع دهشتناکی باشد که تحقق پیش‌گویی‌های عیسی بود.

اگر چه برخی مفسرین با خلوص نیت از خطابۀ بازگشت مسیح چنین استنباط کرده‌اند که عیسی مسیح در دوران ما بازخواهد گشت، اما باید اذعان داشت تکه این تنها و یگانه تفسیر این متن نیست. بنابراین، نمی‌توان بر اساس این دو آیه از خطابۀ مسیح بحثی بنا کرد و اثبات نمود که به‌دلیل بازگشت یهودیان به فلسطین، عیسی در دوران ما بازخواهد گشت.

همچنین در کتب دیگر عهد جدید نیز شواهدی موجود نیست دال بر آن‌که بازگشت یهودیان به فلسطین می‌تواند بازگشت ثانوی مسیح را تسریع نماید. پولس در نامۀ خود به تسالونیکیان، ایمان‌داران را از این حقیقت آگاه می‌سازد که پیش از بازگشت مسیح، مقدسینی که در خداوند آرمیده‌اند قیام خواهند نمود، و بدین‌ترتیب به آنان آرامش می‌بخشد. او این بازگشت را به "آمدن دزد در شب" تشبیح می‌کند، و می‌گوید چون او بیاید "آن بی‌دین" را هلاک خواهد ساخت.

این مطلب به بازگشت یهودیان به فلسطین هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. به‌علاوه پولس همچنان مسیح به آنان که در تلاشند تا برای پایان جهان زمانی تعیین کنند، هشدار می‌دهد. همچنین در کتاب مکاشفه - که منبعی است مورد علاقه برای آنان‌که ادعا دارند پایان جهان را می‌دانند - حتی یک‌بار نیز به بازگشت یهودیان به فلسطین اشاره نشده است. اگر چه از مهر شدن ۱۴۴۰۰۰ (۷:‏۴) تن از قبایل اسرائیل سخن به میان آمده، اما حتی اگر این عبارت را تحت‌الفظی نیز تفسیر کنیم، باز بدین‌معنا نیست که اسرائیلی‌یان به فلسطین بازخواهند گشت. و در رویا به یوحنا امر می‌شود که "معبد خدا را" اندازه بگیرد (۱۱:‏۱)، اما این به وضوح قسمتی از رویای یوحنا است نه نبوتی در مورد بازسازی معبد قدیمی.

اگر چه در کتاب مکاشفه نبوتی روشن دربارۀ آیندۀ معبد و اورشلیم وجود دارد. این‌که "اورشلیمی نوین خواهد بود که از آسمان نزول خواهد کرد" - شهری که معبدی نخواهد داشت زیرا معبد آن "خدای قادر مطلق و برۀ قدس آن است" (۲۱:‏۲ و ۲۲). بدین‌سان کتاب مکاشفه نیز هم‌راستا با سایر کتب عهد جدید، ایمان‌داران را هشدار می‌دهد که نباید چشم‌انتظار موطنی "این‌جهانی" یا زمینی باشند بلکه "موطنی بهتر" که آسمانی است (عبرانیان ۱۱:٬۱۶).

بدین‌سان چنین استنباطی منصفانه است که بگوییم در عهد جدید شواهد محکم و قطعی دال بر این ادعا وجود ندارد که بازگشت یهودیان به سرزمین‌شان آغاز وقایعی است که وقوع‌شان به‌مثابه پایان زمان و پیش‌درآمدی است بر بازگشت ثانوی عیسی مسیح.

نتیجه‌گیری

دامن‌زدن به قوم‌گرایی به مثابه صدمه به رسالت و مأموریت کلیسا است

برخی مسیحیان از روی تعصب اظهار می‌دارند که خدا سرزمین اسرائیل را برای ابد به یهودیان وعده داده است، و بازگشت یهودیان به اسرائیل در سال ۱۹۴۸ و وقایع مابعد آن پیش‌درآمدی است بر فرارسیدن زمان‌های آخر. اما کلام خدا می‌فرماید که حکمت آسمانی معقول است و منطق‌پذیر.

بدین‌روی، هدف از نگارش این مجموعه مقالات بیان این مطلب بوده است که نمی‌توان با تعصب و جزم‌اندیشی از کلام خدا برای حمایت و پشتیبانی چنین ادعاهایی بهره جست. بدیهی است که اگر مسیحیان به‌طور تک‌بعدی و با جانب‌داری ذهن خود را بر چنین موضوعی معطوف دارند، کلیسا با مشکلات عدیده‌ای روبرو خواهد شد.

حال به بررسی برخی از مشکلاتی که ناشی از این تعلیم است می‌پردازیم:

الف) این تعلیم ذهن مسیحیان را متمرکز سمبل‌های ظاهری می‌سازد. به‌عنوان مثال برخی مسیحیان به یکی از سفارت‌خانه‌های مسیحی در اورشلیم میلیون‌ها دلار پرداخت کرده‌اند تا دولت اسرائیل را در جهت گسترش و توسعۀ مرزهای خود کمک مالی کند. بدین‌سان، برای ما مسیحیان بسی خطرناک است که تشکیل دولت اسرائیل را به مثابه انجام و کمال ایمان مسیحی بدانیم. زیرا خدا ما را فراخوانده است تا چشم‌انتظار موطنی برتر باشم که آسمانی است (عبرانیان ۱۱:‏۱۶).

ب) دیگر این‌که مأموریت کلیسا را که همانا سخن گفتن از عدالت است، در ابهام فرومی‌برد (اشعیا ۵۶:‏۱؛ عاموس ۵:‏۲۴؛ متی ۵:‏۱۶؛ مکاشفه ۱۶:‏۵). همچنان مسیحیان آفریقای جنوبی که برای سرپوش گذاردن بر بی‌عدالتی ناشی از حاکمیت آپارتاید (تبعیض نژادی) به برخی از آیات مبهم کتاب‌مقدس استناد می‌کردند، برخی مسیحیان نیز بی‌عدالتی‌های آشکاری را که بر فلسطینی‌یان روامی‌رود، با خوشحالی نادیده می‌انگارند. عمده‌ترین تأکید عهدهای عتیق و جدید بر این است که خدا عادل است؛ خدایی که میان انسان‌ها تبعیضی قائل نیست.

ج) نکتۀ درخور توجه دیگر این‌که، چنین تعلیمی به بنیادی‌ترین باور مسیحیان که همانا بشارت جهانی انجیل است، خدشه وارد ساخته است. باور و حمایت برخی مسیحیان در مورد بازگشت یهودیان و استقرار حکومت اسرائیل، سبب شده که میلیون‌ها دلار پول و نیروی انسانی را که باید صرف بشارت جهانی انجیل بشود، به امور دیگر اختصاص بدهند. و این رویدادی است در نقطۀ مخالف تعلیم عیسی مسیح، زیرا او به پیروان خود فرمان نداد که از دول سیاسی خاص حمایت کنند بلکه آنان‌را حکم نمود تا پیام رهایی‌بخش انجیل را به گوش جهانیان برسانند. علاوه بر آن، هیچ‌گاه نیز در مورد بازگشت قوم خود به اسرائیل سخنی به میان نیاورد بلکه بر این نکته تأکید نمود که پیش از بازگشت ثانوی او، پیام انجیل باید در سراسر جهان انتشار یابد (مرقس ۱۳:‏۱۰).

دیگر آن‌که این تعلیم انتشار و توسعۀ انجیل را در کشورهای اسلامی که در فقر بشارت انجیل به‌سر می‌برند، کند ساخته است. آنان که بازگشت یهودیان به اسرائیل را پیش‌درآمدی بر بازگشت ثانوی مسیح می‌دانند، به‌نوعی تمایل دارند که اسلام و اعراب را به شریر و نیروهای پلیدی نسبت دهند. بدین‌سان، اعراب به‌جای شنیدن پیام نجات مسیح - همو که برای گناهان و رهایی تمامی جهان جان خود را فدا ساخت - چنین می‌شنوند که دشمنان خدایند و باید در انتظار داوری و مجازات از جانب او باشند؛ مجازاتی که در واقع اسرائیل مجری آن است! این تکرار دورۀ تاریخی دردناکی است که مسیحیان در آن با اِعمال قوانین تبعیض نژادی بر یهودیان ظلم و جور روا می‌داشتند؛ و اکنون نیز در جهان اسلام بر رسالت کلیسا منبی بر بشارت پیام نجات خدا خدشه وارد می‌آورد.

در جمع‌بندی معضلاتی که این تعلیم پدید می‌آورد، می‌توان گفت:

این تعلیم به ملی‌گرایی دامن می‌زند و بشارت انجیل را مخدوش می‌سازد؛ حال آن‌که عهد جدید بر ملی‌گرایی خط بطلان می‌کشد و حکم به بشارت انجیل می‌دهد!

از سوی دیگر، در شرایط کنونی که وقوع جنگی خانمان‌برانداز در خاورمیانه قریب‌الوقوع است، چنین تعلیمی می‌تواند مانع پیشرفت روند صلح باشد. جنگی که هدف آن بازپس‌گرفتن سرحدات پیشین اسرائیل - همان‌طور که در کتاب پیدایش آمده - است. حال آن‌که نه اعراب و فلسطینی‌یان و نه مجامع جهانی این را عملی عادلانه می‌شمارند. این برخورد تنها روند صلح را مخدوش ساخته و بر خشونت‌های موجود در منطقه می‌افزاید. بدتر از همه این‌که چنین تعلیمی به جنگ و آشوب دامن می‌زند زیرا وقوع آن‌را بر اساس نبوت‌های عهد عتیق توجیه می‌کند.

اگر این باور گروه کوچکی از مسیحیان بود که از نفوذ زیادی برخوردار نیستند، مشکل عمده‌ای محسوب نمی‌شد. اما به‌طور تقریبی چهل میلیون تن از مسیحیان آمریکا این تعلیم را باور دارند. بدین‌ترتیب، چنین برداشتی بدین می‌ماند که این گروه از مسیحیان مستقیماً به بالا گرفتن شعله‌های جنگ در خاورمیانه دامن بزنند. حال آن‌که این در تضاد با تعالیم خداوند و مولای‌شان است که همواره خود را از آنان که طرفندهای سیاسی و جنگ را چارۀ کار می‌دانستند، جدا می‌ساخت.

آیا مسیحیان می‌توانند در پاسخ به این وضعیت بغرنج سهمی ایفا کنند؟

کلیسا به‌رغم سوگواری پیوستۀ بیوه‌زنان عرب و یهودی خاورمیانه، هنوز می‌تواند در پاسخ به این وضعیت نقشی ایفا کند.

نخست این‌که مسیحیان، خصوصاً مسیحیان غرب، باید توبه کنند. آنان که کلیسای‌شان را مهد تفکر ضدیهودی ساختند؛ تفکری که راه را برای راه حل شریرانۀ هیتلر هموار ساخت. همچنین باید توبه کنند زیرا بیش‌تر بدان پرداخته‌اند که اعراب را شریر و دشمن مسیح بدانند تا آن‌که در پی صید جان‌های‌شان برای مسیح باشند.

مسیحیان باید بدانند که تاسیس دولت فلسطین پاسخی سیاسی بود به رنج و محنتی که یهودیان در خلال قرن‌ها در ممالک مسیحی اروپایی کشیده بودند؛ رنجی که نقطۀ اوج آن اردوگاه‌های مرگ نازی بود! پس قصور اسفناک ممالک مسیحی بود که نیاز به تشکیل دولت اسرائیل را در یهودیان ایجاد کرد، نه تحقق ناگزیر نبوت‌های عهد عتیق!

وقتی مسیحیان این نکته را دریابند، می‌توانند همچنان مسیحیانی که در آفریقای جنوبی و ایرلند شمالی به‌شکلی خستگی‌ناپذیر در پی ایجاد صلح و آرامش بوده‌اند، برای استقرار صلح در خاورمیانه تلاش کنند. یکی از راه‌ها حمایت از سیاست‌مدارانی است که در پی ایجاد مصالحه و سازش میان اعراب و اسرائیل‌اند.

اگر مسیحیان می‌خواهند صادقانه برای استقرار صلح و آرامش در اورشلیم دعا کنند ناگزیر باید صادقانه باور داشته باشند که برای حل مشکلی که از آغاز سیاسی بوده، راه حلی سیاسی نیز وجود دارد. البته این بدان معنا نیست که مسیحیان باید با موجودیت دولت اسرائیل به مخالفت برخیزند. زیرا اغلب مسیحیان و همین‌طور اکثر مردمان منصف باور خواهند داشت که واقعۀ دردناکی چون قتل عام یهودیان در اردوگاه‌های مرگ نازی، ایجاد انگیزۀ تاسیس حکومت و موطنی مستقل را در آنان ناگزیر می‌ساخت. و این بدان معنا است که یهودیان به‌حق در پی ایجاد مرزهایی امن‌اند. اما در عین حال بدان معنا نیز هست که آنان باید حقوق فلسطینی‌یان را نیز محترم بشمارند؛ هر چند برخی تفسیرها پیرامون نبوت‌های عهد عتیق این امر را غیرممکن می‌سازد.

و عاقبت این‌که مسیحیان باید حمایت هرچه بیش‌تر خود را نه برای پشتیبانی از عنوان تحت‌الفظی اسرائیل بلکه در تقویت اسرائیل حقیقی که همانا قوم خدا است اعلام کنند - مسیحیانی که در فلسطین به‌سر می‌برند و پیام خوش و رهایی‌بخش عیسی مسیح را به ساکنان آن منطقه بشارت می‌دهند. مسیحیان می‌توانند عامل ایجاد تحولی روحانی و راستین در قلوب مردمان این دیار باشند و بدین‌طریق در پاسخ به بحران این منطقه نقشی مؤثر ایفا کنند.

هرچند در نهایت تأسف، برخی از مسیحیان به‌جای آن‌که در پی پاسخی باشند، خود در پی دامن زدن به مشکل‌اند!!

یادداشت سردبیر:

آنچه در این سری مقالات ذکر شد صرفاً نظرات نویسندۀ این مقالات است. مؤسسۀ ایلام در خصوص موضوع فلسطین هیچ‌گونه نقش یا ارتباط قانونی ندارد. و خوانندگان گرامی مختارند تا در حمایت یا انتقاد از ادعاهایی که در این مجموعه مقالات مورد نقد و بررسی قرار گرفت، دست به نگارش ببردند.