مذهب نازيسم!!/۲
۵ دقیقه
به مناسبت پنجاهمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم
در شماره گذشته، مقالهای را به مناسبت پنجاهمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم آغاز کردیم. در آن شماره، گفتیم که نازیسم نه یک نظام سیاسی صرف، بلکه یک نظام عقیدتی و مذهبی میباشد. "پیامبر" این نظام، هیتلر و مرام آن، نیایش نژاد آریا بود. دیدیم که در مقابل جنایتهای این نظام سیاسی - مذهبی، کلیساهای آلمان خاموش ماندند. اینک دنبالۀ مقاله.
در مقابل نازیسم، کلیساهای آلمان به سه گروه تقسیم شدند: مسیحیان "آلمانی"؛ کلیسای معترف (با ایمان صحیح)؛ و کاتولیکها. مسیحیان "آلمانی" شاخۀ محافظهکار، میهنپرست، و ضد دموکراسی کلیسای انجیلی آلمان بودند و فعالانه از نازیسم حمایت میکردند. ایشان اکثر قسمتهای کتابمقدس را نفی میکردند و عیسی را یا از صلیب پایین میآوردند تا از او قهرمانی بسازند و یا به سادگی او را به فراموشی میسپردند و هیتلر را بهعنوان نجاتدهنده جدید معرفی میکردند. یکی از شبانان این کلیسا یکبار چنین گفت: "مسیح در قالب آدولف هیتلر نزد ما آمده است." طبق نظر این گروه، وظیفه یک مسیحی این بود که آلمانی باشد. این عده بهطور خاص از سیاست ضد سامی نازیسم حمایت میکردند. رهبر کل مسیحیان "آلمانی" در سال ۱۹۳۵ به نشان وفاداری به هیتلر، گروه جوانان مسیحی کلیسای خود را در گروه جوانان هیتلری ادغام کرد.
هیتلر از این امر استقبال کرد. اما بعد از استفده از این عده از مسیحیان، ایشان را کنار زد. هیتلر در ذهن خود این عقیده راسخ را داشت که در رایش سوم، جایی برای کلیسا وجود ندارد.
اما بسیاری از پروتستانها که نمیتوانستند تعالیم نژادپرستانه مسیحیان "آلمانی" را بپذیرند، کلیسای معترف را تشکیل دادند. بسیاری از پروتستانها به این کلیسا پیوستند. این کلیسا از نازیسم حمایت نمیکرد. رهبر آن در سال ۱۹۳۶ شدیداً به سیاست ضد سامی نازیسم، به وجود اردوگاهها، و به ستایش هیتلر اعتراض کرد. نتیجه چیزی نبود جز تبعید رهبر این کلیسا به یکی از همین اردوگاهها و دستگیری صدها شبان. برای این اعتراض دیگر دیر شده بود. مسیحیان میبایست در همان بدو تأسیس حزب نازی اعتراض خود را عنوان میکردند.
در سال ۱۹۳۳ هیتلر معاهدهای با کلیسای کاتولیک امضا کرد و متعهد شد به حقوق آن تجاوز نکند. اما کلیسای کاتولیک فریب خورده بود. هیتلر نخست به گروه جوانان کاتولیک حمله برد، سپس تعداد جلسات کلیسایی را محدود کرد و بعد صدها کشیش را به اتهام مسائل اخلاقی مجازات کرد. بسیاری از روحانیون، بهخصوص در لهستان، به اردوگاهها گسیل شدند. کلیسای کاتولیک جفا دید اما نه در اثر اعتراض به نازیسم.
کلیسای کاتولیک هیچگاه سیاستهای ضدانسانی نازیسم را محکوم نکرد، بلکه سربازان کاتولیک آلمانی را تشویق به اطاعت مینمود. صدای چند اسقف معترض نیز کاری از پیش نمیبرد.
با برشمردن تمام این عوامل، میتوان بهراحتی درک کرد که چگونه نازیسم اینگونه آسان بر آلمان مسلط شد. مردم آلمان بهخاطر جراحتی که غرور ملیشان پس از جنگ جهانی اول برداشته بود، و نیز بهخاطر تورم و بیکاریای که در دهه ۱۹۳۰ حاکم شده بود، بدنبال راهحل و پاسخی بودند. کلیسا میتوانست این پاسخ را به مردم ارائه دهد.
کلیسا میتوانست با موعظه پیام راستین انجیل، مردم آلمان را به بخشش دعوت کند و قدرت خدا را برای احیای ملی نمایان سازد. اما کلیسا کنار ایستاد و گذاشت تا هیتلر انجیل انتقام، غرور ملی و تنفر نژادی خود را موعظه کند. کلیسا از پر کردن خلاء روحانی آلمان قاصر ماند. بنابراین، ظهور نازیسم را میتوان تا حدی در اثر قصور کلیسا در ایفای نقش روحانی خود در جامعه دانست. این حقیقت که مسیحیان آلمان هیتلر را حمایت میکردند و فقط اقلیتی لب به اعتراض گشود، حاکی از این است که شهادت کلیسا چقدر ضعیف بوده است. تجلیل از شهدای شجاع مسیحی نظیر دیتریش بونهوفر بسیار مهم است. اما به همان اندازه مهم است که بهخاطر بسپاریم که نازیسم در کشوری بهظهور رسید که ۷۰٪ جمعیتش مسیحیان معتقد بودند.
علت قصور کلیسا چه بود؟ چرا کلیسای آلمان نتوانست نقش خود را در جامعه ایفا کند؟ چهار علت عمده برای این امر میتوان متصور شد. نخست آنکه کلیسا اجازه داده بود تا روح ضدیهودی در تار و پود آن رسوخ کند. زیر یک نقاشی که قتل عام یهودیان را در یک دهکده آلمانی در قرون وسطی تصویر میکرد، نوشته شده بود که "خدایا عطا فرما تا سرزمین ما از لوث وجود این نژاد اهریمنی پاک باشد!" بذری که کلیسا اجازه داد در زمین دل مسیحیان کاشته شود، درختی شد که دنیایی را به آتش کشید.
ثانیاً تعلیم کلیسا مسیحیان را به نوعی انزوای دیندارانه کشانده بود و باعث شده بود که مسیحیان وظیفه خود را در قبال جامعه و سرنوشت سیاسی ملت خود نادیده بگیرند. علت سوم که به علت دوم بسیار نزدیک است، این است که کلیسا ماهیت قدرتطلبانه جامعه آلمان را در خود جذب کرده بود، طوری که در امور سیاسی و مدنی فقط رومیان باب ۱۳ را میدید و اعمال ۵:۲۹ را فراموش کرده بود. این به آن معنا بود که مسیحیان آلمان طالب یک رهبر مقتدر بودند و به محض دستیابی هیتلر به قدرت، تمایل چندانی به مخالفت با او به چشم نخورد.
مهمتر از همه، علت چهارم، اعتقادات لیبرالی است که از قرن نوزدهم به بعد بر مسیحیت آلمان حاکم شده بود. طبق این عقاید، کتابمقدس فاقد اعتبار و اقتدار میگردید و اصول اخلاقی والای آن مورد سؤال قرار میگرفت. با پذیرفتن اصول لیبرالی در الهیات، دیگر نه موعظهای در مورد محبت و بخشش باقی میماند و نه بشارتی در مورد توبه و ایمان.
در پنجاهمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم، بجاست که نه فقط یاد شهدای دوران نازیسم را گرامی بداریم، بلکه باید با عزم و اعتقادی راسخ، آن اصولی را موعظه کنیم که کلیسای آلمان از اعلامش قاصر ماند، آن هم درست زمانی که سایه شوم هیتلر بر ملت آلمان حکمفرما میشد. باید با هشیاری، نژادپرستی را از هر نوع آن ریشهکن کرد. باید همواره بهخاطر سپرد که مسیحیت فقط دینی مبتنی بر ایمان انزواگرایانه نیست، بلکه مسیحیان دعوت دارند تا نور و نمک جهان باشند و باید که فعالانه، معیارهای اخلاقی مسیح را به جامعه اعلام و موعظه کنند. باید از اطاعت کورکورانه و بدون تفکر و مخفی شدن در پس قدرتطلبیها دوری جست و آگاهانه مسؤولیت خود را پذیرفت.
و از همه مهمتر باید دانست که سلامت کلیسا و جامعه وابسته است به اعتقاد راسخ به تمامیت کتابمقدس بهعنوان کلام الهام شده و معتبرِ خدا. شاید مهمترین درسی که از این واقعه میتوان بهخاطر سپرد این است که اگر اجازه دهیم تخم شک به کلام خدا در دلمان کاشته شود، یقیناً گردباد مرگ را خواهیم دروید.
نوشتۀ توماس