Search

Displaying 41 - 50 of 226 results

  • خداوندِ تبدیل

    فکر کردم که زندگی‌‌ام به بن‌بست رسیده است. باور داشتم که هیچ راه فراری غیر از مرگ ندارم پس دست به خودکشی زدم.

  • تهمت

    وقتی به پادگان برگشتم متوجه شدم که به من تهمت رشوه گرفتن از سربازها را زدند و این در صورتی بود که من هیچ گونه رشوه‌ای از کسی نگرفته بودم ...

  • آرامش حقیقی در مسیح

    پدرم بیشتر وقت‌اش را با دوستانش سپری می‌کرد و برای ما خیلی کم وقت می‌گذاشت شاید بهتر باشد بگویم اصلاً وقت نمی‌گذاشت. حتی گاهی اوقات پدرم کاملاً فراموش می‌کرد که ما به کدام مدرسه می‌رویم و در چه مقطعی درس می‌خوانیم.

  • برگرفته از داستان زندگشی علی(تابش عدالت خدا بر روی انتقام‌جویی‌هایم

    در همان روزها بود که در یک صانحه روح از بدن من جدا شد. اول فکر کردم که خواب می‌بینم ولی همه چیز عادی بود و بعد دوباره روح به بدنم بازگشت خیلی ترسیده بودم و از آن زمان به بعد باور کردم که زندگی پس از مرگ هم وجود دارد. تصمیم گرفتم که دنیای بعد از مرگم را بخرم

  • سعادتِ شخص خدا طلب سرگذشت ایمانی عفت

    در دوران جوانی با پسری آشنا شدم که فکر می‌کردم اگر با او ازدواج کنم به تمام خوشبختی‌ها می‌رسم و واقعاً عاشق او بودم . ما ازدواج کردیم و خدا به ما ۳ فرزند داد. ولی با گذشت زمان و وقوع مشکلات فهمیدم که آن رویایی که برای خود ساخته بودم سرابی بیش نبود

  • چرا به مسیح ایمان آوردید؟

    گاه از ما سؤال می‌شود که چرا به مسیح ایمان آوردیم و به اصطلاح چرا مسیحی شدیم‌. اگر از شما سؤال کنیم که "شما" چرا به مسیح آوردید، چه جواب می‌دهید؟

  • تولدی دوباره

    در سال ۱۹۶۰ در یک خانوادۀ مسیحی آشوری به‌دنیا آمدم. وضع مالی متوسطی داشتم، اما همیشه از زندگیم راضی بودم ...

  • هدیه‌ای به نام انجیل

    در یک خانواده نه چندان مذهبی در تهران به‌دنیا آمدم. از کودکی علاقه زیادی به ورزش داشتم، به‌طور خاص فوتبال و کشتی، که حتی در سنین نوجوانی به مدارج خوبی هم رسیدم. از همان دوران نوجوانی هم علاقه‌مند به انجام دادن فرایض دینی مثل نماز و روزه و قرآن خواندن بودم. مخصوصاً در ماه‌های رمضان، محرم و صفر این قبیل اعمال مذهبی

  • چون جلال و شکوه مسیح را دیدم جانم رستگار شد

    من در یک خانوادۀ غیرمسیحی بدنیا آمدم‌. پس از اخذ دیپلم فنی‌، عشق عجیبی در عمق وجودم بود که در میان مردم زحمتکش فقیر در روستاهای آذربایجان خدمت کنم‌. تحصیلات و دوره‌های فنی را پشت سرگذاشته و در سال ۱۳۵۷شمسی با یک دورۀ فشرده۶ ماهه

  • دانستم که گناه‌کارم برگرفته از داستان زندگی صادق

    در یکی از شهرهای ایران در خانواده‌ای پر جمعیت، متعصب و مذهبی به دنیا آمدم. خاطرات کودکی من به چند کلمه خلاصه می‌شود، فقر، نا‌امنی، کتک.در محله‌ای عاری از فرهنگ و سرشار از شرارت بزرگ شدم. در مدرسه‌ای درس خواندم که جز فریب چیزی نیا‌موختم.

Pages