Displaying 61 - 70 of 226 results
-
شفای بزرگ داستان زندگی کوروش
حدود چند سال پیش فرزندم مریض شد. او را دکترهای زیادی بردیم و آزمایشات زیادی انجام دادیم و یکبار عمل شد ولی این بیماری متأسفانه درمانی نداشت تا اینکه بعد از یک عمل دیگر دکترها به من گفتند که پسرم به بیماری سرطان مبتلاست که MHL سرطان در روده بزرگ است.
-
مرا آرامی بخشید
من ۲۶ سال پیش در یک خانواده نه چندان مذهبی و متوسط در تهران به دنیا آمدم ولی با این وجود شخصاً علاقه شدیدی به وجود خدا داشتم و از همان کودکی در پی رابطه با آفریدگار جهان بودم. هر چه که بزرگتر میشدم، آتش درونیام نیز بیشتر قوت میگرفت و سعی میکردم برای سیراب نمودنِ این عطش و اشتیاق درونی اقداماتی انجام دهم
-
برگرفته از داستان زندگی مراد (التیام ازتعصب)
احساس ترس و ناامیدی همۀ وجودم را آزار میداد و قادر نبودم به کسی اعتماد کنم. تنفر تنها حسی بود که در من اوج میگرفت و کینۀ بزرگی به دل گرفته بودم و...
-
محبتی غیر قابل توصیف
در یك روز زیبای تابستان كه بوی عطر سمبلها همۀ خانه را پر كرده بود و آفتاب زیبا و حرارتش همه جا را گرفته بود و باغچۀ زیبای خانهمان پر از گل و غنچه شده بود، دلم ...
-
برای خدا مینوازم
من چون علاقه بسیاری به یادگیری گیتار داشتم در آن ایام با پسری بهنام مانی آشنا شدم که در کلیسا در گروه پرستش بود و گیتار مینواخت...
-
هویت حقیقی در مسیح
من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و سالهای کودکیام به خوبی گذشت. اما وقتی به نوجوانی رسیدم حسی از یافتن حقیقت در من شروع به رشد کرد. در همان زمانها علاقه زیادی به ورزشهای فلسفی پیدا کردم که کونگ فو یکی از آنها بود. با فلسفه بودایی نیز آشنا شدم و به تزکیه نفس، ریاضت و تمرین ذن
-
در جستجوی حضور خدا
من در شهر بندر انزلی در خانوادهای متوسط بهدنیا آمدم. اگرچه والدینم اعتقادات مذهبی راسخی نداشتند، اما من از همان دوران کودکی تحت نظارت پدربزرگم که فردی مذهبی بود با مراسم دینی آشنا شدم و از نه سالگی شروع به خواندن نماز و بجا آوردن واجبات دینی کردم ...
-
ملاقاتی در خواب
هر چه بیشتر پیش میرفتم بنبست بودن مذهب را بیشتر درک میکردم. با تمام این مسائل در اعماق قلبم به دنبال خدا میگشتم و میدانستم که خدائی وجود دارد. گویی خدا در من فریاد میزد ”من هستم“
-
نجات از آرزوی مرگِ یار داستان زندگی منصوره
من در خانوادهایی بسیار مرفع و سرشناس بزرگ شدم و با شخصی ازدواج کردم که بسیار عاشقش بودم و زندگیمان در اوج خوشبختی سپری میشد. به شوهر و فرزندانم میبالیدم و در خوشی و سعادت از بهترین نعمات خداوند برخوردار بودم ...
-
از موت به حیات
من حدود 73 پیش در شهر خرمشهر واقع در جنوب ایران، در خانوادهای مسلمان و متعصب بهدنیا آمدم. بهعلت نزدیکی خرمشهر به بندر بصره در کشور عراق و همچنین اقامت برخی از اقوام پدریام در عراق، دوران جوانی و تحصیل را بهطور متناوب ...