Displaying 51 - 60 of 226 results
-
دانستم که گناهکارم برگرفته از داستان زندگی صادق
در یکی از شهرهای ایران در خانوادهای پر جمعیت، متعصب و مذهبی به دنیا آمدم. خاطرات کودکی من به چند کلمه خلاصه میشود، فقر، ناامنی، کتک.در محلهای عاری از فرهنگ و سرشار از شرارت بزرگ شدم. در مدرسهای درس خواندم که جز فریب چیزی نیاموختم.
-
داستان زندگی رضا سیاهچالِ شهوت
روز به روز بیشتر در گناه فرو میرفتم و حالت شکستگی و غم و اندوه خیلی عجیبی به من دست داده بود که در نهایت دست به خودکشی زدم و وقتی که چشمانم را باز کردم خودم را در بیمارستان دیدم و قرار بود که مرا به بخش روانی بفرستند.
-
پیرمرد مرموز
او با زبان ساده و دهاتی خود اقرار میکرد که من نه مسلمان، نه مسیحی و نه پیرو هیچ دین دیگری هستم. من در این مدت ۳۵ سال فقط یک چیز فهمیدهام که همه چیز و همه کس من عیسی مسیح است...
-
در انتظار سخنی از خدا
زمانی که به سن هفده سالگی رسیدم باز یک اتفاق دیگر باعث شد که زخم عمیقی در دلم ایجاد شود. مادرم جلوی چشمانم زیر ماشین رفت و من در حالی که در کنارش گریه میکردم و فریاد میزدم
-
هویت حقیقی در مسیح
من سالهای زیادی به دنبال خدای حقیقی که مهربان، با محبت و نیکوست میگشتم و از راههای مختلف میخواستم چنین خدایی را پیدا کنم و با او رابطه داشته باشم. برای رسیدن به چنین هدفی بود که به راههایی مانند عرفان، فلسفه، درویشمسلکی و مدیتیشن روی آوردم تا به پاسخهایی در این زمینه دست یابم
-
اینک بهزودی بازمیگردم
من در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در ساختمان کناری کلیسای جماعت ربانی مرکز در تهران بهدنیا آمدم. از همان کودکی کنجکاو بودم بدانم پشت شیشههای رنگی این کلیسا چه میگذرد. شنیدن صدای پرستش و دعاهای مردمی که به کلیسا میآمدند
-
دختری تشنۀ خدا
من در یک خانوادۀ مسلمان متولد شدم. خوب بهیاد دارم که در کوچکی مادربزرگم که با ما زندگی میکرد و شخص متدینی بود، هر روز ساعتها به نماز میایستاد و من هم پشت سرِ او میایستادم و نگاهش میکردم ...
-
نام مسیح، تنها رهاییدهنده از بندها
علاوه بر مشکل اعتیاد جسمی، روح و فکرم نیز بیمار شده بود و خلع درونی بتدریج بیشتر میشد. تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم و زندگی جدیدی را شروع کنم...
-
مسیح در پای چوبۀ دار
خوشحالیم که در این صفحه از مجله، شهادت برادر آ. ف. یکی از خوانندگان مجله را از سوئد تقدیم حضورتان میکنیم و ...
-
بازسازی درونی شهادت یک برادر افغانی
در سال ۱۹۸۱در یک خانواده مسلمان در شهر کابل چشم بهجهان گشودم. از دوران کودکی خوابی را بهیاد دارم که در شب نخستین، قبل از رفتن به صنف (کلاس) اول در سال ۱۹۸۷ دیده بودم ...