You are here

عیسی و راز داوینچی

زمان تقریبی مطالعه:

۲۷ دقیقه

 

 

چندی پیش با انتشار کتابِ رازِ داوینچی The Da Vinci Code که فیلمی نیز از آن درست شده است، سؤالات متعددی پیرامونِ اعتبار تاریخی عهد جدید و تصویری که در آن از مسیح ترسیم شده است، لااقل در اذهان عامۀ مردم، مطرح شد. البته، ادعاهای نویسندۀ این کتاب برای کسانی که مطالعات عهد جدید را دنبال می‌کنند، نه تازگی دارد و نه غافلگیرکننده است.

آنچه آقای دانیل براوُن Daniel Brown در قالب داستان خود می‌گوید، مشابه برخی مطالبی است که از سال‌ها قبل پژوهشگران عمدتاً لیبرال عهد جدید، بالاخص اعضای سمینار عیسی Jesus Seminar به انحاء گوناگون گفته و نوشته و برای آن ستایش و تمجید نیز شده‌اند!

آنچه تا حدودی باعث نگرانی است، طرح این مطالب در قالب داستانی است که پای خوانندۀ غیرمتخصص و ناوارد به مباحث الهیاتی را به موضوعاتی می‌گشاید که یا ایمان ساده و صادقانه‌اش را با موجی از تردید روبرو می‌سازد، و یا تصویر مشوش و بدبینانه‌ای از انجیل و بانیان ایمان مسیحی و کلیسا ترسیم می‌کند، و بدتر از همه، عیسایی را به او عرضه می‌دارد که در بهترین حالتش، معلمی‌ اصلاح‌طلب بیش نبوده است. نظر به اینکه کتاب "رازِ داوینچی"، دو بار، به‌وسیلۀ چند مترجم به‌زبان فارسی ترجمه و به‌چاپ رسیده است، صلاح دیدم مقالۀ حاضر را به‌منظور نقد و بررسی محتوایی این کتاب، ترجمه کنم. نویسندۀ مقاله، دکتر جان ارتبرگ دارای مدرک فوق‌لیسانس الهیات از دانشگاه فولر و دکترای روانشناسی بالینی است و کتاب‌های خوب و خواندنی متعددی به نگارش درآورده است. اخیراً یکی از بهترین آثار او به‌نام "اگر می‌خواهید روی آب قدم بزنید، باید از قایق خارج شوید"، به‌وسیلۀ اینجانب به فارسی ترجمه شد و در اختیار جامعۀ مسیحی مملکتم قرار گرفت.

در این مقاله قصد طرح و بررسی آرای نویسنده‌ای به‌نام دانیل براون را داریم که در کتاب خود به نام رازِ داوینچی، مسائلی چالش‌انگیز پیش کشیده است. بسیاری از شما موضوع این کتاب را شنیده، و برخی آن را خوانده‌اید. این کتاب به‌مدت سی و شش هفته در شمار پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز بوده و تا به حال قریب چهار و نیم میلیون جلد از آن به فروش رفته است. حتی عکس روی جلد و اولین مقالۀ برخی از مجلات معروف نیز به معرفی این کتاب اختصاص داشته است. پیش از نقد و بررسی آرای نویسندۀ این کتاب، اجمالاً موضوع آن را معرفی می‌کنیم. شخصیت اصلیِ رازِ داوینچی، مردی است به نام رابرت لانگدن.

 

 

وی استاد دانشگاه هاروارد است، مردی است حدوداً چهل ساله، با موهای جوگندمی، بسیار باهوش و البته خوش‌تیپ و جذاب که تصادفاً رازِ حیرت‌انگیزی را کشف می‌کند. کشفیات وی به‌شرح زیر است:

۱- عیسی به هیچ وجه چنان‌که در انجیل‌ها معرفی شده است، نیست و در واقع، وی با مریم مجدلیه ازدواج کرده و از این وصلت فرزندی حاصل شده بود که اخلاف او شاید هنوز زنده باشند (هفتۀ گذشته، در یکی از برنامه‌های تلویزیونی با مردی اسکاتلندی مصاحبه شد که مدعی بود جزو اخلاف عیسی است!)

۲- خواست عیسی این بود که پس از مرگ وی، مریم مجدلیه رهبری کلیسا را بر عهده بگیرد.

۳- این نقشه، حسادت پطرس را برانگیخت و بنابراین، وی پس از درگذشت عیسی، از تحقق آن جلوگیری کرد.

۴- کلیسای اولیه و اسناد عهد جدید، به هدف تسلط دادنِ مردان بر زنان، به‌طرز گسترده‌ای دست به کتمان حقیقت زدند و موضوع ازدواج و مرگ او را پنهان ساختند. رازِ داوینچی همچنین ادعا می‌کند که حرفی از الوهیت عیسی نبود تا اینکه قرن‌ها پس از مرگ او، امپراتور کنستانتین (قستنطین) اسنادی را که شامل داستان واقعی زندگی عیسی بود، از میان برد و امر کرد که شورای نیقیه عهد جدید را به‌شکلی که امروز در اختیار ما است، تدوین کند. این کتاب سؤالات بسیاری در ذهن خوانندگان مطرح کرده است:

آیا مدارکی قدیمی ‌دربارۀ عیسی غیر از آنچه در عهد جدید می‌بینیم، موجود است؟ اگر هست آیا اعتبار آنها بیشتر است؟ آیا عیسی ازدواج کرد؟ آیا همسرش مریم مجدلیه بود؟ آیا این ازدواج ثمری داشت؟ آیا لئوناردو داوینچی عضو سازمانی مخفی بود که از این راز اطلاع داشت؟ آیا ملاک انتخاب کتاب‌های فعلی عهد جدید را می‌دانیم؟ عیسی خدا بود یا انسان؟ قضیۀ جام مقدس چیست و چقدر طول می‌کشد تا سر از این موضوعات در بیاوریم؟

این سؤالات واقعاً جواب دارند، و جواب آنها به ترتیب عبارت است از: بله، خیر، خیر، خیر، خیر، خیر، بله، هر دو، و خدا می‌داند! باید اعتراف کنم که در این مقاله، مجال پرداختن به تمام جوانب موضوع و پاسخ‌گوئی به تمام سؤالات تاریخی نیست؛ لُب کلام این است که آیا ایمان مسیحی و درک ما از عیسی، بر بنیادِ معتبر و موثقی قرار دارد یا خیر؟ هدف من از جواب‌گوئی به این سؤال، صرفاً افزودن بر اطلاعات خواننده نیست، چون پاسخ به سؤال فوق ما را به فکر وامی‌دارد که قصد داریم زندگی خود را بر چه اساسی بنا کنیم. بنابراین، اگر توضیحاتی که خواهد آمد، طرز زندگی ما را مطابق اراده و خواست خدا تغییر ندهد، فایده‌ای نخواهد داشت. در هر حال، می‌خواهیم زندگی خود را بر مبنای راستی و حقیقت بنا کنیم. نقد و بررسی خود را به‌صورت سؤال و جواب انجام خواهیم داد.

سؤال اول

آیا ممکن است که مردی چهل ‌ساله با موی جوگندمی خوش تیپ و جذاب باشد؟

به گمانم، این اولین ادعای کتاب است که بیش از سایر ادعاهایش کذب و غیر واقعی به‌نظر می‌رسد! از بچه‌های خودم نظرشان را پرسیدم، با قاطعیت تمام بر تخیلی بودن این ادعا رأی دادند! (دوستانی که به سبک نگارش جان ارتبرگ آشنا هستند، می‌دانند که بسیار اهل شوخی و بذله گویی است. مترجم)

سؤال دوم

چگونه می‌توان به اعتبار کتاب‌مقدس اطمینان داشت؟ آیا منابع یا انجیل‌های دیگری نیز وجود داشته‌اند که جزو کتاب‌های رسمی‌عهد جدید پذیرفته نشده‌اند؟

در اینجا نقل‌قولی از کتاب می‌کنیم. یکی از شخصیت‌های رازِ داوینچی می‌گوید: «عزیز من، کتاب‌مقدس را انسان‌ها نوشته‌اند نه خدا. در تاریخ هرگز نسخه‌ای قطعی از این کتاب موجود نبوده است. کتاب‌مقدسی که امروزه در دست ما است، به‌وسیلۀ امپراتورِ بت‌پرست رومی، کنستانتین، در ۳۲۵ م. جمع‌آوری و تدوین شد.» این ادعا، اعتبارِ کتاب‌مقدس را زیر سؤال می‌برد. کتاب‌مقدس چگونه به دست ما رسید؟ و چگونه می‌توان به آن اعتماد کرد؟ عیسی از جایی به جای دیگر می‌رفت و تعلیم می‌داد. تعالیم او در قلب مردم تأثیر می‌کرد. زندگی آنها را تغییر می‌داد و خلاصه، تغییری در آنها حاصل می‌شد. در انجیل یوحنا، سربازان رومی ‌علت امتناع خود را از دستگیری عیسی، چنین بیان داشتند: «تاکنون کسی چون این مرد سخن نگفته است!» (یوحنا ۷:‏۴۶).

به همین علت بود که نام عیسی در یادها ماند. تعالیم او طوری قلب مردم را لمس می‌کرد که امکان فرار برای آنها باقی نمی‌گذاشت، این بود که تعالیم او حفظ و منتقل شد. البته، باید بدانیم که این امر چگونه صورت گرفت. در آن زمان دستگاه ضبط‌صوت وجود نداشت و مردم وقتی موعظۀ بالای کوه را می‌شنیدند، دفتر یادداشت نداشتند تا از گفته‌های عیسی یادداشت‌برداری کنند. بنابراین، در وهلۀ اول، شرح زندگی و تعالیم عیسی نوشته نشد، بلکه به‌صورت شفاهی انتقال یافت، چون مردم این مطالب را به‌یاد سپرده و برای همدیگر نقل می‌کردند. شاید بگوئیم آخر چطور ممکن است انسان اطلاعات نامکتوب را به‌خاطر آورد؟

بعضی از ما به سنی رسیده‌ایم که وارد اتاقی می‌شویم و فراموش می‌کنیم که چرا به آنجا آمده‌ایم؟ در اینجا، مسئلۀ آموزش اولیه مطرح است. در قرن نخست میلادی، مردم دارای فرهنگ شفاهی بودند. یکی از پژوهشگران عهد جدید به‌نام جان دامنیک کروسان می‌گوید که در حوزۀ مدیترانۀ باستان، فقط پنج ‌درصدِ مردم سواد خواندن و نوشتن داشتند و به احتمال قوی، از مردم فلسطین فقط سه درصد باسواد بودند. بنابراین، از هر صد نفر فقط سه نفر می‌توانستند عهد عتیق را شخصاً مطالعه کنند. شب‌ها، آنها تلویزیون تماشا نمی‌کردند و به بازی‌های کامپیوتری نمی‌پرداختند، بلکه دور آتش می‌نشستند و برای همدیگر داستان‌های قدیمی و گفته‌های پندآموز و نغز می‌گفتند، و حتی شجره نامه‌ها را از بَر می‌کردند تا هویت قبیله‌ای خود را حفظ کنند. امروزه نیز بقایای این فرهنگ شفاهی را هنوز می‌توان دید.

 

 

می‌دانید که بچه‌ها کتاب قصۀ محبوب خود را دارند. بعضی قصه‌ها را دوست دارند هر شب گوش بدهند. صد بار که یک داستان را برای آنها خواندیم، یک شب بالاخره حوصله‌مان از این داستانِ تکراری سر می‌رود یا به‌علت خستگی می‌خواهیم سَمَبل کنیم و سر و ته داستان را زود هم بیاوریم. اما همین که یکی دو پاراگراف را نمی‌خوانیم، فوراً دادِ بچه به هوا می‌رود و اشتباه‌مان را تصحیح می‌کند. مردم زمان عیسی نیز همین طور بودند و هوش و استعدادشان کمتر از ما نبود، فقط بیچاره ها از سواد محروم بودند. آنها داستان‌های عیسی را آن قدر که شنیده بودند با همۀ جزئیات از بر می‌دانستند. بنابراین، زمینۀ حفظِ دقیقِ شرح زندگی و تعالیم عیسی، در این فرهنگ شفاهی وجود داشت. یکی از دلایل داستان‌گویی‌های بسیار عیسی همین بود. دانشمندان کتاب‌مقدس تخمین می‌زنند که در حدود هشتاد درصد کارهای عیسی، یا در قالب یک داستان، و یا نوعی ساختار در آمد که در آن تکرار و توازی مطالب، امکان یادسپاری و بازگفتن آن را برای دیگران فراهم می‌ساخت. چند دهه پس از انتقال مطالب به این شکل، شاهدان عینی زندگی عیسی پا به سن گذاشتند، و دیگر آرد خود را ریخته و اَلَک‌شان را آویخته بودند. در این زمان، کلیسا به‌سرعت در حال گسترش بود و معلمان دروغین بسیاری وجود داشتند که بیم آن می‌رفت تعالیم عیسی را تحریف کنند.

رهبران کلیسا به این فکر افتادند که باید شرح زندگی و تعالیم عیسی را بنویسند، تا پس از مرگ آنها نیز مدرک معتبر در این زمینه موجود باشد، و به شکلی واحد در کلیساهای سراسر جهان مورد استفاده قرار گیرد. احتمالاً علت و چگونگی نگارش انجیل‌ها این بوده است. به مرور زمان، چنانکه می‌توان انتظارش را داشت، مدارک دیگری نیز دربارۀ عیسی به رشتۀ تحریر درآمد. برخی از آنها به انجیل‌های گنوستیکی معروف است: گنوستیسیزم نوعی تفکر فلسفی و نسبتاً مذهبی بود که بر اسرار و رموزِ پنهانی بسیاری تأکید داشت که فقط یاران محفل روشن‌ضمیران illuminati از آنها اطلاع داشتند.

میان گنوستیک‌ها داستان‌هایی از زندگی عیسی نقل می‌شد که با آنچه در انجیل‌ها می‌خوانیم به‌کلی متفاوت بود. رهبران کلیسای اولیه به این نتیجه رسیدند که باید معیاری داشته باشند تا بر اساس آن تصمیم بگیرند کدام مدارک انجیل‌ها را می‌توان جزو کانُن Canon (کتاب‌های رسمی) پذیرفت. این کلمه مأخوذ از واژه‌ای یونانی است به معنی "معیار، استاندارد و قاعده".

 

رهبران کلیسا، اعتبار مدارک متفاوت را با توجه به سه معیار زیر محک زدند:

۱- آیا مدرک مورد نظر ارتباطی با یکی از رسولان دارد؟ آیا به‌وسیلۀ یکی از رسولان، یا شاگرد و یا همکارِ یکی از ایشان به نگارش درآمده است؟

در مورد چهار انجیلی که در عهد جدید داریم، این ملاک صادق است. انجیل متی به متای خراج‌گیر منسوب است که همچنین به لاوی شهرت داشت. مرقس شاگرد پطرس بود. لوقا به طبیب حبیب شهرت داشت و دوست نزدیک پولس بود. و انجیل یوحنا به یوحنای رسول منسوب است (به هر حال، در خصوص سایر کتاب‌های عهد جدید نظیر نامه‌های پولس یا نامه‌های یوحنا همین ملاک صادق است). مهم است بدانیم که اکثر دانشمندان کتاب‌مقدس متفق‌القولند که کتاب‌های فوق بین ۳۰ تا ۶۰ سال پس از مرگ عیسی نوشته شده‌اند. به‌عبارت دیگر، همۀ آنها در مدتی به نگارش درآمده‌اند که هنوز شاهدان عینی زندگی عیسی زنده بوده‌اند، و اگر اشتباهی می‌دیدند بلافاصله مخالفت خود را اعلام می‌کردند.

رازِ داوینچی مدعی است که کتاب‌های قدیمیِ بسیاری دربارۀ زندگی عیسی وجود داشته‌اند و شاید کلیسا در صدد پنهان ساختنِ آنها بر آمده است. در واقع، تمام این کتاب‌ها، به دوران بسیار متأخرتری تعلق دارند. برخی از آنها قرن‌ها پس از عیسی به نگارش درآمده‌اند پس از درگذشت تمام شاهدان عینی. اغلبِ آنها نیز اسامی ‌تخیلی و گمراه‌کننده‌ای دارند نظیر "انجیل مریم" یا "انجیل پطرس"، هر چند که قرن‌ها پس از مرگِ پطرس و مریم نوشته شده‌اند.

۲- برای آنکه کتابی جزو کانن پذیرفته شود، بایستی محتوای آن با تعالیم عیسی تطبیق می‌کرد.

شرح دیگری از زندگی عیسی وجود دارد که آن نیز بسیار قدیمی‌ است. احتمالاً پنجاه سال پس از انجیل یوحنا، متأخرترین انجیلِ عهد جدید، به نگارش درآمده است. شاید برخی از شما نام سمینار عیسی را شنیده باشید. این سمینار یا انجمن متشکل از گروهی است که دور هم جمع می‌شوند و دربارۀ اینکه فلان و به‌همان گفتۀ عیسی در کتاب‌مقدس واقعاً متعلق به اوست یا خیر، رأی‌گیری می‌کنند. به عقیدۀ این گروه، "انجیل توما" را کلیسا می‌بایست جدی‌تر می‌گرفت. حال به طرح یکی از دلایل امتناع کلیسا از این امر می‌پردازیم. آیا محتوای این انجیل با روح تعالیم عیسی سازگار است؟ لطفاً به آخرین آیات انجیل توما توجه فرمائید:

«شمعون پطرس گفت: مریم را بفرستید برود دنبال کارش، چون زنان شایستۀ زندگی نیستند. من خودم هدایت او را بر عهده خواهم گرفت تا از او یک مرد بسازم، تا او نیز همچون شما مردان، روحی زنده گردد. چون هر زنی که خود را به مرد تبدیل نسازد، وارد ملکوت آسمان نخواهد شد.»

آیا از اینکه این انجیل جزو کتاب‌مقدس نیست، خوشحال نیستید؟ آیا این گفته به چشم‌تان عجیب و غریب نیست؟

از اینجا به ملاک سوم می‌رسیم که عموماً برای تعیین کاننی بودن مدارکِ عهد جدید به‌کار گرفته شده است:

۳- کتابی می‌توانست جزو کاننی به حساب آید که تأثیر گسترده‌ای بر کلیساها، در فلسطین، آسیای صغیر، روم و ... به جا گذاشته بود و عموم کلیساها هم‌چنان آن را قبول داشتند و به‌کار می‌بردند.

این امر مستلزم زمان بود و همین ملاک، تصمیم‌گیری دربارۀ رسمیت چند کتاب از عهد جدید را با دشواری روبرو کرده بود. ولی در هر حال، انجیل‌ها و سایر کتاب‌های عهد جدید تماماً با سه معیار بالا تطبیق می‌کنند. مورخی در این باره نوشته است: «هیچ‌یک از انجیل‌های غیرکاننی، از لحاظ زمان نگارش، گستردگی کاربرد، یا میزان پذیرش به پای انجیل‌های کاننی نمی‌رسند.» بله، هیچ‌کدام. بنابراین، این ادعا که کنستانتین در ۳۲۵ م. به‌دلیل مقاصد سیاسی امر به تدوین کتاب‌های عهد جدید داد، کاملاً بی‌پایه و اساس است.

واقعیت این است که در ۳۲۵ م. وقتی شوراهای کلیسایی به‌منظور گفتگو دربارۀ مسایل مهم تشکیل یافت، اعتبار و حُجیَتِ کتاب‌های عهد جدید را که به‌مدت چند قرن پیروان عیسی را هدایت کرده بود، و از همان موقع تلویحاً به رسمیت می‌شناخت، کاملاً تأیید کرد. شواهد بسیاری در این باره می‌توان ذکر کرد. بیش از صد سال پیش از کنستانتین، یکی از پدران کلیسا به نام اُریجن گفت: «چهار انجیل متی، مرقس، لوقا و یوحنا یگانه انجیل‌ها در تمام کلیسا و جهان هستند که کسی بحثی در اعتبار آنها ندارد.» این نقل‌قول، حداقل متعلق به یک قرن پیش از کنستانتین و تشکیل شورای نیقیه بوده است. یکی از استادان بزرگ عهد جدید به‌نام ویلیام بارکلی از ادینبورگ اسکاتلند نوشته است: «حقیقت به‌سادگی این است که کتاب‌های عهد جدید در کانن پذیرفته شدند، چون کسی نمی‌توانست جلوی این کار را بگیرد.» به بیان دیگر، این کتاب‌ها خودشان، راه خود را به کانُن گشودند.

سؤال سوم

آیا الوهیت عیسی از جعلیات کلیسا است؟

نویسندۀ رازِ داوینچی می‌گوید: «تا سال ۳۲۵ میلادی، عیسی از نظر پیروانش پیامبری فانی و مردی بزرگ و قدرتمند به‌شمار می‌رفت، ولی در هر حال انسان بود و فانی.» سپس در قالب یکی از شخصیت‌های کتاب به گفته می‌افزاید: «دایرةالمعارف من مؤید این مسئله است که در اولین شورای نیقیه در ۳۲۵ میلادی بود که کلیسا برای نخستین‌بار الوهیت و برابری عیسی با سایر شخصیت‌های تثلیث را اعلام کرد.» به‌عبارت دیگر، آیا حقیقت دارد که تا سیصد سال پس از مرگ عیسی، کسی به الوهیت وی اعتقاد نداشت؟ رازِ داوینچی می‌گوید که کلیسای اولیه از ازدواج عیسی با مریم مجدلیه اطلاع داشت، ولی بر این موضوع و اطلاعات فراوان دیگر سرپوش نهاد، چون در غیر این صورت، همه می‌فهمیدند که عیسی انسانی بیش نبوده است. کلیسا می‌خواست الوهیت عیسی را به خورد مردم بدهد، اگرچه همه به عدم صحت این موضوع واقف بودند. بنابراین، مطابق نظر راز داوینچی، هر انجیلی که از زندگی زمینی عیسی سخن به میان می‌آوَرد می‌بایست از عهد جدید کنار گذاشته می‌شد. این موضوع از نظر من خلاف واقع است، چون انجیل‌ها مدام از زندگی و کارهای عیسی بر روی زمین سخن می‌گویند.

جشن کریسمس به مناسبت تولد عیسی مسیح است، او مانند یک نوزاد واقعی متولد شد. عیسی بر خلاف سرودی که می‌گوید "عیسای نوزاد گریه نمی‌کرد"، مانند همۀ نوزادان گریه می‌کرد. در بزرگسالی هم، گه‌گاه واقعاً گریه می‌کرد و اشک می‌ریخت. وی مانند ما گرسنه می‌شد و غذا می‌خورد. مثل ما تشنه می‌شد و آب می‌نوشید. مانند ما خسته می‌شد و می‌خوابید. وقتی تاج خار بر سرش گذاشتند، پوستِ واقعی او شکافته شد، از آن خونِ واقعی جاری شد، و درد واقعی ایجاد کرد. اتفاقاً داستان‌هایی که گنوستیک‌ها بعداً از زندگی عیسی ارائه دادند، بی‌اندازه تخیلی بود و زندگی بشری عیسی را تا حد ممکن کمرنگ نشان می‌داد. برای مثال، در یکی از این انجیل‌ها آمده است که وقتی عیسی بچه بود، با بچۀ دیگری دعوایش شد و از فرط عصبانیت او را نفرین کرد و آن بچه جا به جا مرد. جای دیگری نیز باز عیسی پسر بچۀ دیگری را لعنت می‌کند و به آن دنیا می‌فرستد. در یکی دیگر از این انجیل‌ها آمده است که پس از مصلوب شدن، وقتی عیسی از قبر خارج شد، بسیار بزرگ و غول‌پیکر شده بود، چیزی شبه گوریل انگوری! در ضمن می‌خوانیم که وقتی عیسی از قبر بیرون آمد، صلیب از پشت سرش می‌آمد و حرف می‌زد. این هم از صلیب سخن گو!

داستان‌های تخیلی این انجیل‌ها موجود است و از فرط تخیلی بودن به کارتون‌های والت دیسنی می‌ماند! در مدارک عهد جدید، از این نوع داستان‌ها خبری نیست، و اگر در آنها عیسی فردی مجرد تصویر شده است، به این دلیل نیست که انجیل‌ها قصدِ سرپوش گذاشتن بر انسانیت او را داشته‌اند. چهار انجیل، انسانیت عیسی را پنهان نمی‌کنند. در آنها عیسی فردی مجرد است، چون واقعاً مجرد بود. در واقع، در هیچ از مدارک موجود به فاصلۀ یکصد سال از زندگی عیسی، کوچک‌ترین اشاره ای به تأهل او نشده است. راز داوینچی می‌گوید که عیسی حتماً بایستی متأهل بوده باشد، چون تمام مردان یهودی بایستی ازدواج می‌کردند. ولی در آن زمان، جوامعی نظیر اسین‌ها نیز وجود داشتند که تجرد اختیار می‌کردند. از این گذشته، مشخصاً انبیایی نظیر ارمیاء و یحیی تعمید دهنده مجرد بوده‌اند. یوسفوس، مورخ قرن اول میلادی، از شخصی به اسم بانوس، نبی بیابان‌نشینی یاد می‌کند که به سبب خدمت خود، تجرد اختیار کرده بود. تجرد عیسی را یقیناً می‌توان جزو این مقوله دانست. از همه مهمتر، ادعای اینکه موضوع الوهیت عیسی تا سیصد سال پس از مرگ وی مطرح نبود، با واقعیات تاریخی تطبیق نمی‌کند.

پولس رسول که به گواهی اکثر پژوهشگران کتاب‌مقدس به فاصلۀ چند دهه از زندگی عیسی نامه‌های خود را نوشته است، دربارۀ او می‌گوید: زیرا الوهیت با همۀ کمالش به صورت جسمانی در مسیح ساکن است (کولسیان ۲:‏۹). جداً حیرت‌انگیز است که یک یهودی قرن اول، آن همه متعهد به وحدانیت خدا، چنین کلماتی بنویسد. در انجیل متی نیز که در دوران شاهدان عینی به نگارش درآمده است، می‌خوانیم که عیسی خطاب به شمعون پطرس می‌گوید: «به نظر شما من کیستم؟» (متی ۱۶:‏۱۵). عیسی به پطرس نمی‌گوید: ای بابا این حرفها کدام است، من هم انسانی مثل تو هستم، بلکه در جواب می‌فرماید: «خوشا به‌حال تو، ای شمعون، این حقیقت را جسم و خون بر تو آشکار نکرد» (متی ۱۶:‏۱۷). در انجیل یوحنا آمده است: «در آغاز کلام بود، و کلام با خدا بود، و کلام خدا بود، و کلام انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید» (یوحنا ۱:‏۱-۱۴). تاریخ گواه بر آن است که بسیاری از پیروان عیسی در قرن نخست میلادی، جان خود را در راه ایمان‌شان فدا کردند. از نظر من، ادعای اینکه این افراد هرچند می‌دانستند عیسی انسانی فانی است، بر این موضوع سرپوش گذاشتند، و سپس حاضر شدند جان خود را پای چیزی که می‌دانستند دروغ است بگذارند، ادعایی است بی‌اساس.

سؤال چهارم

آیا مسیحیت، چنانکه در عهد جدید ارائه شده است، تلاشی است از سوی مردان برای تسلط بر زنان؟

این یکی دیگر از ادعاهای رازِ داوینچی است. بر عکس این ادعا، یکی از انقلابی‌ترین خصوصیات عیسی، ارج و قربی بود که وی برای زنانِ مذکور در عهد جدید قائل می‌شد. باید دانست که رابیها یا همان معلمان یهودی زمان عیسی، عموماً هر چند استثنائاتی وجود داشت زنان را پائین‌تر از مردان به‌شمار می‌آوردند. یکی از رابیها گفته بود، بهتر است تورات را بسوزانند تا آن را به زنی تعلیم دهند. لااقل، در برخی محافل، چنین احساسات تندی نسبت به معلمی‌که به زنان آموزش بدهد وجود داشت. یکی از دعاهای مرسوم رابی‌ها در روزگار عیسی، چنین بود: خدایا شکر درگاهت که مرا زن نیافریدی. رابیها دعای خود را با این عبارت اخیر آغاز می‌کردند.

از این گذشته، گروهی از رابی‌ها نیز وجود داشتند که از بیم نجس شدن به‌وسیلۀ زنان، نه فقط از حرف زدن و تعلیم دادن به آنها پرهیز داشتند، بلکه به زنان نگاه هم نمی‌کردند. و اگر از گوشۀ چشم، نزدیک شدن زنی را می‌دیدند، چشم‌های خود را آن‌قدر می‌بستند تا مطمئن شوند که وی از دید آنها خارج شده است. تعجبی ندارد که مدام سکندری می‌خوردند و سر و صورت‌شان به در و دیوار و درختان می‌خورد! اینها را من از خود نمی‌گویم! این افراد به رابی‌های "زخمی‌و خونین" معروف بودند. باور کنید. آنها حاضر بودند زخمی‌شوند ولی به زنی نگاه نکنند.

حال، با توجه به این واقعیت‌های تاریخی، نگاهی به این آیات از انجیل لوقا می‌اندازیم: «پس عیسی شهر به شهر و روستا به روستا می‌گشت و به پادشاهی خدا بشارت می‌داد. آن دوازده تن نیز با وی بودند، و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مجدلیه که از او هفت دیو اخراج شده بود؛ یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر» (لوقا ۸:‏۱-۳).

می‌خواهم لحظاتی به تأمل دربارۀ این آیات بپردازیم، چون معمولاً آنها را بدون تأمل کافی می‌خوانیم و متوجۀ تأثیر تکان‌دهندۀ آنها بر یهودیان قرن نخست نمی‌شویم. عیسی جامعۀ کوچکی را تشکیل می‌دهد، ولی این جامعه متشکل از مردان و زنانی است که با همدیگر سفر می‌کنند و تعلیم می‌گیرند و خدمت می‌کنند. آیا می‌توانید تصور کنید که این امر چقدر در جامعۀ یهودی قرن نخست، انقلابی و مغایرِ اصول فرهنگی بود؟ می‌توانید تصور کنید که چه شایعاتی دربارۀ این جامعۀ مردان و زنانی که تحت سرپرستی یک رابی، با هم سفر می‌کردند، زندگی می‌کردند، و تعلیم می‌دیدند، دهان به دهان می‌گشت؟ لطفاً به آیۀ آخر توجه کنید: «این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک می‌دیدند» (لوقا ۸:۳).

خرج این جامعۀ کوچک را چه کسی می‌داد؟ زنان. حتی امروز نیز ما دید چندان مثبتی به این موضوع نداریم که درآمد زن بیشتر از مرد باشد. عیسی نه فقط این امر را کسر شأن یا تهدیدآمیز نمی‌دانست، بلکه از آن استقبال می‌کرد. عیسی پیوسته با روشی که در سخن گفتن با زنان، تعلیم دادن به آنها، شنیدن حرفهای‌شان و ارتباط با آنها داشت، مایۀ تعجب شاگردان می‌شد. این امر منجر به تشکیل جامعه‌ای شد که پولس رسول در توصیف آن نوشت: «دیگر نه یهودی معنی دارد و نه یونانی، نه غلام، نه آزاد، نه مرد ، نه زن، زیرا شما همگی در مسیح عیسی یکی هستید» (غلاطیان ۳:‏۲۸).

آیا می‌دانید که تا قبل از زمان عیسی، چنین جامعه‌ای هرگز وجود نداشته است؟ چیزی شبیه کلیسا وجود نداشته است. هیچ چیز! راز داوینچی می‌گوید که مذاهب بت‌پرستیِ روم بیش از مسیحیت، به زنان احترام می‌گذاشتند، چون در کنار خدایان مذکر، خدایان مؤنث (الهه) نیز داشتند. واقعیت این است که در قرون نخست، زنان دسته‌دسته به کلیسا هجوم می‌بردند. در روم، اگر زنی به فاصلۀ دو سال از بیوه شدنش ازدواج نمی‌کرد، ممکن بود از نظر مالی سربار کسی شود و به‌خاطر آن مورد مجازات قرار گیرد. در کلیسا، بیوه‌زنان حرمت داشتند، و مراقبت از آنها قسمتی از وظایف جامعۀ ایمانداران بود. مورخی به نام رابین فوکس می‌گوید: «به احتمال قوی، زنان در کلیسای اولیه در اکثریت بودند.»

باستان‌شناسان اخیراً در نتیجۀ کاوش در بقایای یکی از کلیساهای قرون نخست که در طی جفاها ویران شد، شانزده پیراهن مردانه یافته‌اند که نشان می‌دهد لااقل شانزده مرد عضو این کلیسا بوده‌اند. ولی در عین حال، سی و هشت روسری یافته‌اند، که احتمالاً همۀ آنها مورد استفادۀ زنان بوده است، همچنین هشتاد و دو لباس زنانه، چهل و هفت جفت صندل زنانه، و ششصد رژلب یافته‌اند! قسمت رژ لب را برای مزاح گفتم، اما بقیۀ کشفیات عین واقع است. از مجموع این شواهد، چنین برمی‌آید که زنان در کلیسا احساس پذیرفتگی داشتند. یکی از ایراداتِ قیل و قال بر سر اینکه آیا مریم مجدلیه همسر عیسی بوده یا خیر، غفلت از نقش برجستۀ او در عهد جدید است. در پای صلیب عیسی، بر طبق انجیل‌های نوشته شده به‌دست مردان چه کسانی حضور داشتند؟ در پای صلیب عیسی، وقتی همۀ مردان از بیمِ جان فرار را بر قرار ترجیح دادند، در پای صلیب عیسی، وقتی مردی که دل و جرئت ماندن داشته باشد، نبود، چه کسانی حضور داشتند؟ زنان.

مریم مجدلیه در آنجا حضور داشت. پولس رسول می‌گوید: «و اگر مسیح برنخاسته، هم وعظ ما باطل است، هم ایمان شما» (اول قرنتیان ۱۵:‏۱۴). بقیۀ حرفها باد هواست! رستاخیز نقطۀ عطف مسیحیت است، و شاهد رستاخیز یک زن بود. بر طبق انجیل یوحنا، مریم مجدلیه اولین و مهمترین شاهدِ رخدادِ رستاخیر بود. به همین سبب، وی «رسولی به جهت رسولان» بوده است. حال، چطور می‌توان ادعا کرد که انجیل یوحنا را شخصی نوشته است که با زنان خصومت داشته است! در واقع، مورخی رومی‌به نام کلسوس (که به جامعه ای بت‌پرست تعلق داشت که ادعا می‌شود زنان را به دلیل وجودِ خدایانِ مرد و زن در مذهب خود، بیشتر حرمت می‌داشتند) نوشته است که رستاخیز حاصل داستان‌های خیالی یک مشت زنان پریشان‌حال است.

در دنیای باستان که زنها از نظر قانونی نمی‌توانستند شاهد باشند، این زنان بودند که بر واقعۀ رستاخیز، بر پایه و اساس ایمان مسیحی، شهادت دادند. بر خلاف ادعای راز داوینچی، وقتی کتاب‌مقدس از خدای پدر سخن می‌گوید، مقصودش این نیست که خدا بیش از زنان به مردان شبیه است. آیا خدا بدنی مردانه دارد؟ خیر. آیا خدا مردان را بیش از زنان دوست دارد؟ خیر. آیا خدا از فیلم‌های اکشن بیش از سریال‌های آبدوغ خیاری خوشش می‌آید؟ بله، معلوم است، ولی این به سلیقه برمی‌گردد و فاقد اهمیت الهیاتی است! (از شوخی‌های نویسنده! م.) نویسندگان کتاب‌مقدس با کمال احتیاط اعلام می‌کنند که خدا روح است وی برخلاف ما، فاقد بدنی است که مبین جنسیت او باشد و زنان هم به اندازۀ مردان، حامل صورت خدا هستند. آیا کلیسا همواره بر طبق این واقعیت زیسته است؟ خیر، غالباً این طور نبوده.

به اعتقاد من، مطالعۀ دقیق کتاب‌مقدس نشان می‌دهد که هدف خدا برای مردان و زنان این بوده است که در این جامعۀ جدیدِ حیرت‌انگیز، به‌عنوان افرادی هم‌طراز و هم‌شأن که به یک اندازه حامل صورت خدا هستند، در کنار یکدیگر قرار بگیرند. آیا از اینکه جزو کلیسایی هستید که در آن مردان و زنان در کنار یکدیگر، بر مبنای عطایا و توانمندی‌ها و نه جنسیت خود، مسئول خدمت و رهبری و تعلیم هستند خوشحال نیستید؟

سؤال آخر

آیا مطالبِ راز داوینچی از نظر تاریخی معتبر است؟

به عبارت دیگر، آیا مسیحیت از نظر تاریخی بر بنیاد سست و لرزانی قرار دارد؟ اجازه بدهید این مطلب را دربارۀ کتاب فوق عرض کنم: راز داوینچی کتابی تخیلی برای گذران وقت است. محتوای این کتاب را نمی‌توان اثری تحقیقی به‌شمار آورد. یک دلیل برای این امر آن است که کتاب هیچ زیرنویسی ندارد، ادعاهای آن به‌طور جدی مورد نقد و بررسی کارشناسانه قرار نگرفته است، و فاقد هر گونه حواشی و ملحقاتی است که نشان از تعهد و وابستگی آن به یک جامعۀ آکادمیک باشد. بنابراین، اگر اعتبار تاریخی مطالب آن را در نظر بگیریم با معضلات متعددی روبرو می‌شویم. مثالی دیگر از راز داوینچی: خوشبختانه برای مورخان، قسمتی از انجیل‌هایی که کنستانتین در صدد نابود ساختن آنها بر آمد (نظیر انجیل‌های گنوستیک‌ها) از بین نرفته‌اند. طومارهای دریای مرده در دهۀ ۱۹۵۰، در غاری نزدیک قمران در بیابان یهودیه کشف شد.

آیا برای برخی از شما نامِ طومارهای دریای مرده آشنا نیست؟ این طومارها در کنار چه دریایی پیدا شدند؟ بله، کاملاً درست است، دریای مرده! این طومارها نه در دهۀ ۱۹۵۰، بلکه در ۱۹۴۷ پیدا شدند. یک چوپانِ عرب صحرانشین مشغول پرتاب سنگ به داخل غارها بود که ناگهان از داخلِ یکی از غارها، به جای صدای برخورد سنگ با زمین، صدای شکستنِ چیزی آمد. صدا از کوزه‌ای بود که طومارهای دریای مرده را در آن گذاشته بودند. بدین‌ترتیب، این طومارها کشف شدند. داستان حیرت‌انگیزی است.

کشف این طومارها در ۱۹۴۷ بزرگترین دستاورد قرن گذشته بوده است. در میان طومارهای دریای مرده هیچ نسخه‌ای از انجیل‌های گنوستیک‌ها موجود نبوده است. این طومارها اکثراً شامل نسخه‌هایی از کتاب‌های عهد عتیق بودند به اضافۀ اسنادی مربوط به زندگی داخلی جامعۀ قمران. کشف این طومارها از اعتبار مسیحیت نکاست، بلکه باعث تقویت اعتبارِ نسخه‌های فعلی عهد عتیق شد. نسخه هایی که تا زمان کشف طومارها در اختیار ما بود، در برخی موارد، به چند سدۀ قبل تعلق داشت و پژوهشگران کتاب‌مقدس وقتی آنها را با طومارهای دریای مرده مقایسه کردند، از دیدن دقت و صحت آنها انگشت به دهان ماندند. کار جداً دشواری است که مانند نقل‌قول فوق از راز داوینچی، این همه اطلاعات غلط را در چند جمله جا داد.

راز داوینچی باعث شده است که عدۀ زیادی دربارۀ مطالب یاد شده صحبت کنند، و به گمانم این خوب است. این کتاب عدۀ زیادی را واداشته است تا از سر کنجکاوی، مطالعاتی انجام دهند، این هم خوب است. از این گذشته، عدۀ زیادی را به تفکر دربارۀ خدا و ایمان واداشته است، و این بسیار خوب است. مجدداً لازم به اعتراف است که من منتقد ادبی نیستم، ولی گمان می‌کنم که این کتاب با داستان مهیج خود عدۀ زیادی را سرگرم کرده است. با این حال، در خصوص محتوای تاریخی آن، متخصصی می‌گوید: «رازِ داوینچی تنها کتابی است که پس از خواندن آن، معلومات‌تان از اول هم کمتر می‌شود.» علت اهمیتی که ما برای محتوای تاریخی چنین مباحثی قائل هستیم این است که ایمانِ مسیحی ما ریشه در تاریخ دارد. برای بررسی این کتاب وقت گذاشتیم و از شما خواستم تا زحمت بررسی این مطالب را بر خود هموار کنید چون ایمان مسیحی صرفاً داستانی زیبایی که می‌تواند درک استعاری زیبایی از زندگی عرضه کند نیست، بلکه بر مبنای این حقیقت استوار است که خدا واقعاً در تاریخ عمل کرده است، در جسم و خون. یوحنای رسول این حقیقت را در نامۀ اول خود چنین بیان داشته است:

«در باب آنچه در آغاز بود و ما آن را شنیده و با چشمان خود دیده‌ایم، آنچه بدان نگریستیم و با دست‌های خود لمس کردیم، یعنی کلام حیات: حیات ظاهر شد؛ ما آن را دیده‌ایم و بر آن شهادت می‌دهیم. ما حیات جاودان را به شما اعلام می‌کنیم، که با پدر بود و بر ما ظاهر شد. ما آنچه را دیده و شنیده‌ایم به شما نیز اعلام می‌کنیم تا شما نیز با ما رفاقت داشته باشید؛ رفاقت ما با پدر و پسرش عیسی مسیح است» (اول یوحنا ۱:‏۱-۳).

یوحنا می‌گوید که این اتفاق واقعاً روی داد. این، افسانه نیست. داستانی زیبا نیست. من در آنجا حضور داشتم. عیسی را دیدم. لمس کردم. شناختم. و حاضرم به خاطر او گوشۀ زندان بپوسم و بمیرم. حالا می‌توانید خودتان امتحان کنید. این حقیقت را کاملاً بررسی کنید. تصمیم با شما است. این گوی و این میدان، ولی نگوئید که این هم، یک داستان زیبا است و بس. نگوئید که این حرف‌ها هیچ‌کدام سندیت تاریخی ندارند. یوحنا می‌گوید که من شاهد عینی زندگی عیسی بوده‌ام. به دنبالش رفتم. نگاهش کردم. شناختمش. و این چیزها را می‌نویسم تا شما هم او را بشناسید.

حال، می‌خواهم راه دیگری برای بررسی اعتبار و حُجّیَت انجیل‌های عهد جدید نشان دهم. آنها را بخوانید و ببینید چه اتفاقی در زندگی‌تان می‌افتد. اخیراً گروهی از کلیسای ما برای ارائۀ خدمات پزشکی به چین سفر کرده بودند. در عکس، یکی از اعضای گروه را دیدم که کنار یک بیمار جذامی ایستاده بود. وقتی به این عکس نگاه می‌کردم، با خود می‌گفتم دو هزار سال است که مردم شرح حالِ شخصی به نام عیسی را در کتاب‌مقدس می‌خوانند که بیمارِ جذامی را لمس می‌کرد و به سینۀ پر مهر و محبتش می‌فشرد، حال آنکه هیچ‌کس حتی با یک چوب بلند هم حاضر نبود چنین بیمارانی را لمس کند. کسانی که این مطلب را دربارۀ عیسی می‌خوانند، با خود می‌گویند: من می‌خواهم این مرد را بشناسم. می‌خواهم از او پیروی کنم، و اگر ممکن باشد، می‌خواهم شبیه او شوم. می‌خواهم کارهایی از نوع کارهای او انجام دهم. می‌خواهم شبیه او زندگی کنم. کسانی که این سخنان را می‌گویند، با عیسی در صفحات کتاب‌مقدس ملاقات می‌کنند. صدها سال، میلیون‌ها نفر در هزاران فرهنگ به‌وسیلۀ عیسی زندگی جدیدی یافته‌اند، و این امر واقعیتی کاملاً تاریخی است. عیسی زندگی جدیدی می‌بخشد، چون واقعاً و به‌راستی وجود دارد. این واقعیت را می‌توان به محکِ تجربۀ شخصی آزمود.

ترجمه و تلخیص: میشل آقامالیان

 

کلیۀ حقوق این مقاله برای سازمان ایلام محفوظ است. چاپ، تکثیر و یا انتشار این مقاله به هر شکل، اکیداً ممنوع می‌باشد.

 All Contents © Copyright 2006, Elam Ministries. All International Rights Reserved