نمایش 81 - 90 از 153 نتیجه
-
در جستجوی محبت
من در سال ۱۳۵۷ در ایران متولد شدم. تا سن ۱۴ سالگی در زندگی با پستی و بلندیهای زیادی روبرو بودم: مشکلاتی از قبیل اختلافات خانوادگی، بیماری، مشکلات مالی و غیره ...
-
مرهم زخم (داستان زندگی ایمانی مریم)
روزها به همین صورت گذشت تا اینکه به سن ازدواج رسیدم و قصد داشتم که به خواستگارم جواب مثبت بدهم و یکی از بهترین دوستانم به من گفت که مگر تو با او رابطۀ نامشروع داشتی که میخواهی با او ازدواج کنی؟ این تهمت برایم خیلی سنگین بود
-
چون آن نادیده را بدید، استوار ماند!
بسیاری از مردم به وجود خدا اعتقاد دارند، اما انتقاد میكنند كه چرا نمیتوانند خدا را ببینند؛ این قبیل افراد سطحینگر معتقدند كه اگر میشد خدا را دید، همه مردم به او ایمان میآوردند...
-
سیر اندیشه در دنیای الهیات مسیحی/۷
در شماره قبل، دیدیم که چگونه پژوهشگران قرون وسطی میکوشیدند نقش خرد را در الهیات مشخص سازند. یکی دیگر از تلاشهای مهم پژوهشگران علوم الهی در این دوره، ...
-
دبوره، شیرین عبادی و یاعیل چادرنشین
چند روزی است که با خواندن سرگذشت خانم شیرین عبادی، در کتاب بیداری ایران،1 مسحور و شیفتۀ این زن بینظیر، مصمم و پرشهامت شدهام. او که بهخاطر مبارزات خود ...
-
تماس با منبع نور و حیات
من در یک خانواده مسلمان و کاملاً مذهبی به دنیا آمدم. یادم است که از بچگی نماز خواندن را یاد گرفتم و کتاب دینی خود یعنی قرآن را به زبان عربی گوش میکردم. وقتی به سن جوانی رسیدم بهطور جدی به این موضوع فکر کردم که چرا من خدای خود را به زبان عربی پرستش میکنم
-
بیتلحم امروزی: نه آرام و نه نورانی!
سرودِ کریسمسیِ "یک شب مقدس، آرام و نورانی..." را حتماً بهخاطر دارید. بیتلحم معمولاً در ایام کریسمس، بر کارتهای تبریک و در سرودهای ویژه این ایام، شهر کوچک و آرامی ترسیم میشود که فرشتگان در آسمانِ آن در حال پروازند ...
-
شبی استثنائی
شبی ظلمانی و سرد بود و صحرا در خلوت و سکوتی عظیم فرورفته بود. طبق معمول، در ناحیۀ بیتلحم، شبانان در کنار گوسفندانِ خود که دیگر حرکت و جنبشی در آنان دیده نمیشد، آرمیده بودند ...
-
تأملات روحانی/۳۷
عیسی خود این را به من گفتتور ماهیگیری را زمین گذاشتم و بهدنبال او رفتمتنها بهخاطر حرف او این جرأت را پیدا کردمکه همه چیز را رها کنم و بهدنبال او روم. تو صیاد مردم خواهی شد. عیسی خود این را به من گفت؛
-
درک تولد تازه
از خودم تنفر داشتم و به همین دلیل با تیغ و شیشه بدنم را پاره پاره میکردم و خودم را آزار میدادم تا شاید کمی روحم آرامی بیابد. از لحاظ روحی تحت فشار عجیبی بودم. ولی هیچ چیزی پیدا نمیکردم که مرا آرام کند. نه مصرف مواد مخدر، نه مواد الکلی و نه زنا هیچ کدام مرا آرام نمیکرد.