You are here

نقد تفکر و اندیشۀ‌ مدرن‌ از دیدگاه‌ مسیحیت/۳

زمان تقریبی مطالعه:

۵ دقیقه

(نقد آراء کارل‌ مارکس‌)

در دو شمارۀ‌ گذشته‌، به‌ بحث‌ دربارۀ‌ خصوصیات‌ تفکر مدرن‌ پرداختیم‌. هدف‌ ما این‌ بود که‌ کشف‌ کنیم‌ چرا در دنیای‌ امروز، تفکر ضدمذهبی‌ تا این‌ حد بر جوامع‌ حاکم‌ است‌. دیدیم‌ که‌ علت‌ این‌ امر، طرز تفکر دورۀ‌ تنویر است‌ که‌ از قرن‌ شانزدهم‌ بر غرب‌ حاکم‌ شده‌؛ یکی‌ از خصوصیات‌ طرز تفکر دورۀ‌ تنویر یا تفکر مدرن‌، خصومت‌ با مذهب‌ است‌. برای‌ آشنایی‌ بیشتر با ویژگی‌های‌ این‌ تفکر، در شمارۀ‌ گذشته‌ به‌ بررسی‌ تفکر ژان‌ ژاک‌ روسو پرداختیم‌. در این‌ شماره‌ زندگی‌ و آراء کارل‌ مارکس‌ را مورد بررسی‌ قرار خواهیم‌ داد.

کارل‌ مارکس‌ در سال‌ ۱۸۱۸ در آنچه‌ که‌ آن‌ زمان‌ امپراطوری‌ پروس‌ نامیده‌ می‌شد (یکی‌ از بخش‌های‌ آلمان‌ امروزی‌) چشم‌ به جهان‌ گشود. خانوادۀ‌ او طرفدار سرسخت‌ طرز تفکر دورۀ‌ تنویر بودند. این‌ خانواده‌ گرچه‌ یهودی‌الاصل‌ بود، اما به‌خاطر ملاحظات‌ اجتماعی‌ به‌ مذهب‌ پروتستان‌ گروید. مارکس‌ در سنین‌ نوجوانی‌، مسیحی‌ متعصبی‌ بود، اما دیری‌ نپایید که‌ خردگرایی‌ دورۀ‌ تنویر او را مجذوب‌ خود کرد. مارکس‌ تبدیل‌ به‌ ملحدی‌ دوآتشه‌ شد. بعد از اخذ درجۀ‌ دکترا، حرفۀ‌ روزنامه‌نگاری‌ را پیشه‌ کرد و وارد فعالیت‌های‌ انقلابی‌ و سیاسی‌ شد. او به‌خاطر همین‌ فعالیت‌ها، از شهر خود و بعد از پاریس‌ و بروکسل‌ اخراج‌ شد. در سال‌ ۱۸۴۹ در لندن‌ اقامت‌ گزید و به‌مدت‌ ۳۴ سال‌، وقت‌ خود را در کتابخانۀ‌ British Library به‌ نوشتن‌ کتاب‌ "سرمایه‌" گذراند، کتابی‌ که‌ هرگز تکمیل‌ نشد.

آراء و عقاید مارکس‌

مارکس‌ همچون‌ سایر متفکرین‌ دورۀ‌ تنویر، راه‌ حل‌ مشکلات‌ بشری‌ را در چیزی‌ به‌غیر از خدا و مسیح‌ جستجو می‌کرد. به‌نظر او، راه‌ حل‌ مشکلات‌ انسان‌ و اجتماع‌، این است‌ که‌ انسان‌ خویشتن‌ را به‌عنوان‌ موجودی‌ اقتصادی‌ بازیابد. او شدیداً تحت‌ تأثیر افکار هگل‌ Hegel فیلسوف‌ آلمانی‌ (۱۷۷۰-۱۸۳۱) قرار داشت‌. هگل‌ معتقد بود که‌ تفکر انسان‌ از طریق‌ فرایند دیالکتیک‌، بسوی‌ یک‌ روح‌ یا فکر مطلق‌ پیش‌ می‌رود. دیالکتیک‌ فرایندی‌ که‌ طبق‌ آن‌، نخست‌ اندیشه‌ یا تزی‌ مطرح‌ می‌شود؛ در مقابل‌ این‌ اندیشه‌، فکری‌ متضاد یا آنتی‌تز مطرح‌ می‌شود؛ وقتی‌ تز و آنتی‌تز کنار هم‌ قرار می‌گیرند، اندیشه‌ یا راه‌ حل‌ یا تفکر دیگری‌ حاصل‌ می‌شود که‌ سنتز یا ترکیبی‌ از دو اندیشۀ‌ قبلی‌ است‌. مارکس‌ طرز تفکر دیالکتیکی‌ را پذیرفت‌ اما مفهوم‌ "روح‌ مطلق‌" را رد کرد. مارکس‌ شدیداً معتقد بود که‌ واقعیت‌ مطلق‌ این است‌ که‌ انسان‌ موجودی‌ است‌ اقتصادی‌ با نیازهای‌ مادی‌؛ کار مشخصۀ‌ اصلی‌ انسان‌ بودنِ اوست‌؛ کار است‌ که‌ نیازهای‌ او را برآورده‌ می‌سازد.

اما مشکل‌ بزرگ‌ در زندگی‌ انسان‌، نظام‌ سرمایه‌داری‌ است‌. این‌ نظام‌ از "ارزش‌ افزودۀ‌" کار انسان‌ سود می‌برد. ارزش‌ افزوده‌ یعنی‌ آن‌ میزان‌ سودی‌ که‌ از سرمایه‌دار از کارِ اضافی کارگر می‌برد بدون‌ آنکه‌ دستمزد آن‌ را پرداخت‌ کند. مارکس‌ می‌گفت‌ که‌ کارگر تبدیل‌ به‌ مهره‌ای‌ شده‌ در چرخ‌ بزرگ‌ صنعت‌ و هیچ‌ رابطه‌ای‌ میان‌ او و محصول‌ کارش‌ وجود ندارد. مارکس‌ تاریخ‌ را تاریخ‌ مبارزۀ‌ طبقات‌ می‌دانست‌ و پیش‌بینی‌ می‌کرد که‌ سرمایه‌داری‌ چنان‌ رنجی‌ را برای‌ بشر به‌همراه‌ خواهد آورد که‌ روزی‌ طبقۀ‌ کارگر که‌ مورد بهره‌کشی‌ قرار گرفته‌، برخواهد خاست‌ و نظام‌ سرمایه‌داری‌ را به‌زیر خواهد کشید و دیکتاتوری‌ پرولِتاریا (کارگری‌) و جامعه‌ای‌ بی‌طبقه‌ را بوجود خواهد آورد. در نظر مارکس‌، راه‌ نجات‌ انقلابی‌ است‌ قهرآمیز به‌منظور برچیدنِ مالکیت‌ خصوصی‌ و سرمایه‌. نکتۀ‌ مهم‌ در عقاید مارکس‌ این است‌ که‌ او معتقد بود که‌ ساختار سیاسی‌ و اجتماعی‌ و فرهنگی‌ جامعه‌ را روش‌ تولید یا به‌عبارت‌ دیگر نظام‌ اقتصادی‌ تعیین‌ می‌کند؛ لذا اگر نظام‌ اقتصادی‌ جامعه‌ از طریق‌ انقلاب‌ بهبود یابد، صلح‌ و یکرنگی‌ در جامعه‌ حکمفرما خواهد شد. دین‌ نیز از بین‌ خواهد رفت‌، زیرا دین‌ را سرمایه‌داران‌ به‌عنوان‌ "افیون‌ توده‌ها" ترویج‌ می‌کنند تا نظام‌ سرمایه‌داری‌ را حفظ‌ کنند و از توده‌ها بهتر بهره‌کشی‌ نمایند.

نقد آراء مارکس‌

اعتبار علمی‌ آراء مارکس‌:‌ مارکس‌ دوست‌ داشت‌ که‌ همه‌ او را مردی‌ علمی‌ بپندارند. عالم‌ باید در تحقیقات‌ خود، طرحی‌ منطقی‌ را دنبال‌ کند و مسائل‌ را به‌صورت‌ عینی‌ بررسی‌ کند. اما به‌ شهادت‌ بسیاری‌ از متفکرین‌، هیچ‌ طرح‌ منطقی‌ و عینی‌ در کتاب‌ "سرمایۀ‌" مارکس‌ وجود ندارد. فیلسوف‌ فرانسوی‌ Louis Althusser ساختار این‌ کتاب‌ را چنان‌ مغشوش‌ یافت‌ که‌ اعلام‌ کرد که‌ بخش‌ اول‌ کتاب‌ را باید نادیده‌ گرفت‌ و از بخش‌ دوم‌، یعنی‌ فصل‌ چهارم‌ کتاب‌ را خواند.

مارکس‌ واقعیت‌ها را نیز به‌صورت‌ مخدوش‌ و نادرست‌ بکار می‌برد. تمام‌ اطلاعات‌ آماری‌ مربوط‌ به‌ کارخانه‌ها و پیشرفت‌های‌ اقتصادی‌ انگلستان‌ را طوری‌ گزینش‌ می‌کرد و کنار هم‌ قرار می‌داد که‌ نتیجۀ‌ دلخواه‌ خود را از آنها بگیرد نه‌ آنچه‌ که‌ واقعیت‌ بود. او حتی‌ یکبار گزارش‌ اقتصادی‌ نخست‌وزیر انگلستان‌ را در سخنرانی‌ خود تحریف‌ کرد.

اعتبار فلسفی‌:‌

کارل‌ یاسپرس‌، فیلسوف‌ معاصر می‌نویسد که‌ "نگرش‌ مارکس‌ کلاً دفاعی‌ و توجیهی‌ است‌، نه‌ تحقیقی‌." به‌عبارت‌ دیگر، مارکس‌ کار خود را با یک‌ رشته‌ پیش‌فرض‌ آغاز می‌کند و از تحقیقات‌ خود فقط‌ برای‌ اثبات‌ و توجیه‌ این‌ پیش‌فرض‌ها استفاده‌ می‌کند. در حالیکه‌ درست‌ این‌ می‌بود که‌ او از تحقیقات‌ به‌ نتیجه‌ برسد.

اعتبار عملی‌:‌

تجربۀ‌ چندین‌ دهه‌ در اتحاد شوروی‌ نشان‌ داد که‌ عقاید مارکس‌ در خصوص‌ جامعۀ‌ بی‌طبقه‌ و مالکیت‌ ابزار تولید توسط‌ پرولِتاریا، گرچه‌ در کتاب‌ها بسیار جالب‌ به‌نظر می‌رسد، اما در عمل‌ قابل‌ اجرا نیست‌. واقعیت‌ این است‌ که‌ انسان‌ تا انگیزه‌ای‌ برای‌ کار نداشته‌ باشد، اقدام‌ به‌ عمل‌ نمی‌کند. در مسائل‌ اقتصادی‌، انگیزۀ‌ انسان‌ سود است‌. اگر این‌ انگیزه‌ موجود نباشد، چرا باید زحمت‌ کشید و کار کرد. به‌علاوه‌، گرچه‌ در کشورهای‌ کمونیستی‌، طبقۀ‌ سرمایه‌دار وجود نداشت‌، اما طبقات‌ دیگری‌ بوجود آمد که‌ مارکس‌ پیش‌بینی‌ نکرده‌ بود.

آیا او به‌ عقاید خود عمل‌ می‌کرد؟

مارکس‌ گرچه‌ در تئوری‌ طرفدار منافع‌ طبقات‌ زحمتکش‌ بود، اما گویا او خانوادۀ‌ خود را از این‌ قاعده‌ مستثنی‌ می‌دانست‌. او هیچوقت‌ شغلی‌ نداشت‌ و خانواده‌اش‌ در تنگدستی‌ زندگی‌ می‌کرد. اگر دوست‌ و هم‌مسلک‌ نزدیک‌ او، انگلس‌، به‌ داد این‌ خانواده‌ نمی‌رسید، حتماً همه‌ از فقر می‌مردند.

او برخلاف‌ تعالیمش‌ در خصوص‌ اجرای‌ عدالت‌ دربارۀ‌ زحمتکشان‌، عدالت‌ را در خانوادۀ‌ خود پیاده‌ نمی‌کرد. او اجازه‌ نداد دختران‌ بااستعدادش‌ تحصیل‌ کنند یا شغل‌ خوبی‌ بیابند. او به‌ همسرش‌ خیانت‌ کرد و با خدمتکار منزلشان‌ روابط‌ نامشروع‌ داشت‌. وقتی‌ این‌ خدمتکار آبستن‌ شد، او دوست‌ نزدیکش‌ انگلس‌ را مسبب‌ آن‌ دانست‌. بعدها معلوم‌ شد که‌ آن‌ پسر، فرزند مارکس‌ بوده‌ است‌.

مارکس‌ نیز مانند روسو، به‌ تعالیم‌ خود عمل‌ نکرد.

آیا تعالیم‌ او به‌ بهبود جهان‌ کمکی‌ کرد؟

بسیاری‌ از رهبران‌ سیاسی‌ قرن‌ بیستم‌، نظیر لنین‌، استالین‌، مائوتسه‌تونگ‌، مارکس‌ را پیامبر خود و کتاب‌ "سرمایه‌" را کتاب‌ آسمانی‌ خود می‌دانستند. اما هرجا که‌ تعالیم‌ این‌ "پیامبر" به‌موقع‌ اجرا گذاشته‌ شده‌، جز خون‌ریزی‌، جنایت‌، خشونت‌، فقر و بدبختی‌ نتیجه‌ای‌ به‌بار نیامده‌ است‌. در این‌ کشورها، مردم‌ در مرز فقر زندگی‌ کرده‌اند. مارکس‌، این‌ فرزند تنویر و پدر کمونیزم‌، کاری‌ جز افزودن‌ به‌ رنج‌ بشری‌ انجام‌ نداد.