You are here

مصاحبه با کشیش ژرژیک هوسپیان

زمان تقریبی مطالعه:

۱۴ دقیقه

 

 

 

۱-‏‏‏‏ ممکن است قدری راجع به دوران کودکی و خانواده‌‌ای که در آن بزرگ شدید برای خوانندگان ما صحبت کنید.

من متولد سال ۱۹۶۰ برابر با سال ۱۳۳۹ شمسی هستم و در یک خانواده مسیحی در تهران متولد شدم. از کودکی کلام خدا را می‌‌خواندم و به‌‌همراه خانواده به جلسات نوبنیاد کلیسای جماعت ربانی که در خانه‌‌ها تشکیل می‌‌شد می‌‌رفتیم. در واقع من و برادرم روبیک جز اولین شاگردان کانون شادی کلیسا بودیم و از همان دوران کودکی شاهد معجزات، شفاها، پری‌‌های روح‌‌القدس و وقایع خیلی جالب بودیم.
مادرم که ایماندار صادق و غیوری بود سال‌‌ها قبل از تولد من زمانی که تنها فرزندان‌‌شان برادر هایک و برادر ادوارد بودند در رویایی دیدند که خدا ایشان را از بیماری قلبی‌‌ای که سال‌‌ها به‌‌خاطر آن رنج می‌‌برد شفا داده است. در همان رویا خداوند به او وعده داد که هر چهار فرزندش که پسر هم خواهند بود خدا را خدمت خواهند کرد. برای همین از همان ابتدا ایشان با ایمان و اعتماد به وعدۀ خداوند در جهت رشد ایمانی ما سرمایه‌‌گذاری می‌‌کردند و با جدیت هر هفته ما را به کلیسا می‌‌بردند و در آموختن کلام خدا به ما کمک می‌‌کردند.
 

۲-‏‏‏‏ چگونه به مسیح ایمان آوردید و چه شد که وارد کار خدمت شدید؟

در سال ۱۹۷۴ وقتی که ۱۴ سال سن داشتم در یک اردوی نوجوانان در باغ بشارت در تهران توبه کردم. البته همانطور که گفتم من از همان کودکی آشنایی کاملی با کلام خدا و اصول اولیه ایمان مسیحی داشتم و برادرانم از خادمین فعال کلیسا بودند. اما در آن روز به این نتیجه رسیدم که نجات تنها به‌‌واسطۀ ایمان شخصی من به عیسای مسیح حاصل می‌‌شود و ایمان خانواده‌‌ام و اینکه از کودکی در کلیسا بزرگ شده بودم ضامن ایمان و نجات من نبودند. بنابراین آن روز با انتخاب شخصی عیسی را به‌‌عنوان نجات‌‌دهنده‌‌ام پذیرفتم. جالب است که همان روز از روح‌‌القدس نیز پر شدم و یک هفته بعد در کلیسای جماعت‌‌ربانی مرکز توسط کشیش سام یقنظر تعمید گرفتم.
پس از اتمام دوران دبیرستان و اخذ دیپلم برای دو روز به باغ کلیسا در کرج رفتم و در آنجا در روزه و دعا روی خداوند را طلبیدم و از او خواستم تا مسیر آینده‌‌ام را به من نشان دهد. در آن زمان خداوند توسط لوقا باب ۷ آیه ۱۴ با من سخن گفت. در آن باب ماجرای جوانی را می‌‌خوانیم که توسط عیسای مسیح دوباره زنده شد. جالب بود که خداوند از طریق این داستان و به‌‌طور خاص آیۀ ۱۴ با قلب من صحبت کرد و مرا دعوت نمود تا خودم را وقف خدمت تمام وقت کنم. من هم در آن زمان به خداوند لبیک گفتم. البته متأسفانه در آن زمان نمی‌‌توانستم خدمتم را شروع کنم و بایستی به خدمت سربازی می‌‌رفتم. دو سالِ دوران خدمت سربازی‌‌ام واقعاً دشوار بود. در آن زمان جنگ ایران و عراق بود و ایمان دارم که خداوند به‌‌طرز معجزه‌‌آسایی مرا از هر خطری حفظ کرد تا بتوانم به سلامت این دو سال را به پایان برسانم و به آغوش خانواده برگردم. یک ماه پس از پایان دوران سربازی‌‌ام برای وارد شدن به خدمت به برادر هایک اعلام آمادگی کردم و بلافاصله به‌‌همراه برادر ست و برادر هایک عازم شهر گرگان شدیم. بدین ترتیب در سال ۱۹۸۱ در کلیسای گرگان، در قسمت کتاب‌‌فروشی و امر بشارت خدمت خود را شروع کردم.
بعد از چند ماه برادر هایک از من خواست تا وارد خدمت شبانی شوم و شبانی کلیسای گرگان را برعهده بگیرم. همچنین در آن زمان برادر هایک مرا به شهرهای اطراف می‌‌فرستادند تا به کلیساهای دیگر هم رسیدگی کنم. پس از چهار سال و سه ماه خدمت در آن منطقه به اصفهان منتقل شدم و به‌‌مدت هشت سال و چهار ماه و تا سال ۱۹۹۴ شبان کلیسای اصفهان بودم. پس از فوت برادر هایک به تهران آمدم و شبانی کلیسای مجیدیه را برعهده گرفتم. خداوند این افتخار را به من داد تا بتوانم حدود ۱۳ سال او را در کلیسای جماعت ربانی مجیدیه خدمت کنم.
 

۳-‏‏‏‏ شما برادر اسقف شهید، هایک هوسپیان هستید و به‌‌علاوه به‌‌عنوان همکار سال‌‌ها در کنار ایشان خدمت کردید و ایشان را از نزدیک می‌‌شناختید. ممکن است قدری در مورد شخصیت ایشان، خاطراتی که از ایشان دارید و تأثیری که زندگی و شهادت‌‌شان بر روی شما داشت صحبت کنید. از برادر هایک چه درس‌‌هایی یاد گرفتید؟

من این افتخار را دارم که توسط برادران ارشد کلیسا، برادر هایک، برادر ادوارد، برادر ست و برادر لئون در سال ۱۹۹۱ دستگذاری شدم. خاطرات زیادی از برادر هایک دارم اما یکی را که در اینجا می‌‌خواهم ذکر کنم به دوران کودکی‌‌ام برمی‌‌گردد. زمانی که برادر هایک شبان کلیسای مجیدیه بودند من کلاس دوم ابتدایی بودم. ما در آن زمان در منطقه مجیدیه زندگی می‌‌کردیم و من بچه‌‌ای بی‌‌نهایت بازی‌‌گوش بودم و علاقه‌‌ای به درس خواندن نداشتم. یک روز برادر هایک به‌‌عنوان برادر بزرگ‌‌تر مرا تنبیه کردند و به من گفتند که تو به‌‌عنوان فردی ایماندار موظف هستی که در درس‌‌ها و تکالیفت موفق باشی. تنبیه ایشان چنان روی من تأثیر گذاشت که از آن روز تصمیم گرفتم مسیر زندگی‌‌ام را به‌‌طور کامل عوض کنم و بدین ترتیب از آن سال به بعد هر سال شاگرد ممتاز می‌‌شدم. امروز وقتی به کلام خدا نگاه می‌‌کنم می‌‌بینم که چقدر تنبیه این مرد خدا در زندگی من نقش کلیدی داشت و با کلام خدا همصدا می‌‌شوم و اعتراف می‌‌کنم که «مرد عادل مرا بزند و روغن نیکو بر سر من خواهد بود» (مزمور ۱۴۱:‏۵).
هر چه که در مورد شخصیت ایشان بگویم باز کم گفته‌‌ام. برای شخص من هر دو جنبۀ زندگی‌‌ این مرد خدا جالب بود؛ هم جنبۀ روحانی و هم جنبۀ اجتماعی. ایشان مردی بسیار ساده، بی‌‌ریا، صمیمی و شوخ‌‌طبع بود به‌‌طوری که هر کس این جرأت را پیدا می‌‌کرد تا در مورد هر چیزی با او صحبت کند. همچنین برادر هایک فردی فروتن و در عین حال مقتدر بودند. او از هر لحاظ قابل اعتماد و رازدار بود. یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی برادر هایک صبر بود. جالب بود که وقتی در بعضی شرایط همه از کوره در می‌‌رفتند، او با لبخندی و به آرامی مشکلات را حل می‌‌کرد. حقیقتاً این آیه که «با همه کس، همه چیز شدن» (اول قرنتیان ۹: ۲۲) در زندگی برادر هایک صدق می‌‌کرد. برادر هایک به واقع مرد دعا بود. متأسفانه مردم بسیاری دعا می‌‌کنند اما مردان دعا کم داریم. این دو خیلی با هم فرق دارند. همیشه برادر هایک می‌‌گفتند که شروع دعا با ماست و خاتمه با خدا. جالب است زمانی که در گرگان در کنار ایشان خدمت می‌‌کردم همیشه با هم به خلوتگاهی می‌‌رفتیم و ساعت‌‌ها دعا می‌‌کردیم. در واقع در نتیجه همین دعاها بود که ایشان خود مرد ایمان شده بودند و به ایمان دیگران متکی نبودند. اگر بخواهم شخصیت ایشان را در یک کلمه خلاصه کنم باید بگویم که برادر هایک مردی بود که دائماً منتظر معجزه بود. ایشان تسلیم مطلق خدا بودند و اعتقاد صد در صد به حاکمیت خدا داشتند. این آیه که همه چیز برای خیریت ایمانداران در کار است در اکثر موعظات ایشان شنیده می‌‌شد.
 

۴-‏‏‏‏ با توجه به اینکه اسقف هایک در حالی به شهادت رسیدند که عازم فرودگاه مهرآباد بودند تا همسرتان را بیاورند احتمالاً شهادت ایشان برای شخص شما و خانواده‌‌تان دارای بُعد بخصوصی بوده است. پس از قتل ایشان چگونه توانستید با این موضوع کنار بیایید؟ آیا توانسته‌‌اید قاتلین ایشان را ببخشید؟

این موضوع برای من و خانواده‌‌ام خیلی دشوار بود، شاید بتوانم بگویم که سخت‌‌ترین روزهای زندگی من همان روزها بود. در آن ایام گروهی از خواهران به کنفرانسی در خارج از کشور رفته بودند و در آن روز بخصوص همسر من از این کنفرانس برمی‌‌گشت. در آن زمان من شبان کلیسای اصفهان بودم و نمی‌‌توانستم به دنبال همسرم بروم. البته این وظیفۀ یکی از اعضای شورا بود تا به دنبال ایشان برود، اما از آنجا که برادر هایک فردی فروتن بودند مسئولیت این کار را برعهده گرفتند و به فرودگاه رفتند. بعد از این جریان خواهر تاکوش با چنان بزرگواری‌‌ای همواره به ما می‌‌گفتند که اجازه ندهید هیچ وقت این فکر به ذهن شما خطور کند که شما در این ماجرا مقصر بوده‌‌اید، آنانی که قصد کشتن ایشان را داشتند در هر حال این کار را می‌‌کردند. اوایل بخشیدن کسانی که برادر هایک را به قتل رساندند کار آسانی نبود. عمل بخشش تنها با قوت روح‌‌القدس امکان‌‌پذیر است و در این ماجرا نیز ما با قوت انسانی‌‌مان قادر به بخشش نبودیم. هر بار به این موضوع فکر می‌‌کنم به یاد گفتۀ مسیح می‌‌افتم که در بالای صلیب فرمود: «پدر اینان را ببخش چون نمی‌‌دانند چه کار می‌‌کنند.»

۵-‏‏‏‏ چگونه با همسرتان آشنا شدید و در حال حاضر چند فرزند دارید؟

حدوداً ۲۱ سالم بود و چند ماهی از خدمتتم در کلیسای گرگان می‌‌گذشت که تصمیم گرفتم به‌‌مدت دو هفته به ارومیه سفر کنم. هدف از این سفر یکی این بود که بعد از مدت‌‌ها برادر ادوارد را ملاقات کنم که در آن زمان شبان کلیسای ارومیه بود و هم وقتی برای استراحت داشته باشم. در طی مدتی که در آنجا بودم فرصتی برایم پیش آمد تا در جلسه جوانان پیغامی بیاورم و شهادت زندگی‌‌ام را بدهم. در آن جلسه بود که برای اولین بار ساریک را دیدم. این دیدار ما مقدمه‌‌ای شد برای آشنایی. پس از آن بارها به ارومیه سفر کردم تا بتوانم بیشتر با او آشنا شوم و سرانجام در سال ۱۹۸۹ ازدواج کردیم و نتیجۀ ازدواج ما دو دختر به‌‌نام‌‌های ملینا ۲۶ ساله و ملودی ۲۲ ساله هستند. هر دوی این عزیزان در حال حاضر مشغول تحصیل هستند و در کلیسا نیز در خدمت پرستش به ما کمک می‌‌کنند.
 

۶-‏‏‏‏ چه شد که به امریکا آمدید و در حال حاضر مشغول چه خدماتی هستید؟

من پس از ۲۵ سال خدمت در ایران احساس کردم که خداوند می‌‌خواهد به‌‌طرز جدیدی از من استفاده کند. پس از دعا و تفکر و با هدایت روح‌‌القدس به این نتیجه رسیدم که دوران خدمتم در ایران به پایان رسیده و باید به شکل گسترده‌‌تر خدمت جدیدی را شروع کنم. بنابراین در سال ۲۰۰۷ ایران را ترک کرده و با خانواده به امریکا آمدیم. در همان بدو ورودمان در شهر گلندن در کالیفرنیا جلساتی را در پارک برگزار می‌‌کردیم. بعد از مدتی با حمایت کلیسای جماعت ربانی ساختمانی را کرایه کردیم و از آن پس جلسات را در آنجا برگزار می‌‌کنیم. در حال حاضر حدود ۳۰۰ نفر عضو داریم اما ظرفیت ساختمان کلیسا تنها ۲۰۰ نفر است. در طی این دو سال تنها به فیض خدا است که توانسته‌‌ایم همچنان در این ساختمان جمع شویم. بیشتر اعضای کلیسا ارمنی‌‌ هستند و جلسات نیز به زبان ارمنی است. اما در این بین جلسات تعلیمی‌‌ای به زبان فارسی داریم که برای عموم آزاد است. دعای ما این است که خدا فرصت دهد تا بتوانیم به زودی جلسات فارسی را نیز در کلیسای‌‌مان شروع کنیم.
همچنین در طی این چند سال چندین درس الاهیاتی را که احساس می‌‌کردم برای ادامۀ خدمتم نیاز دارم گذراندم.
خدمت دیگری که در آن فعال هستم خدمت تلویزیونی است. در طی چند سال گذشته خدا فرصت داده تا موعظات زیادی را از طریق برنامه‌‌های تلویزیونی محبت و sat7 ضبط کنم.
 

۷-‏‏‏‏ اکثر ایرانیان خارج از کشور در کالیفرنیا زندگی می‌‌کنند. میزان آمادگی این ایرانیان برای پذیرش پیغام انجیل را چگونه می‌‌بینید؟ آیا به اندازه ایرانیان داخل کشور برای نجات تشنگی دارند؟

ایرانیان اینجا خیلی مشغول هستند. سیستم زندگی در اینجا خیلی متفاوت با ایران است. متأسفانه مردم در اینجا کمتر فرصت دارند تا در مورد خدا فکر کنند. در ایران به‌‌خاطر مشکلات و زحمات و همچنین نوع زندگی مردم بیشتر به یاد خدا هستند و شاید تشنگی هم بیشتر باشد. گرچه شخصاً اعتقاد دارم که تشنگی برای خدا در زمان‌‌های مختلف و مکان‌‌های مختلف فرق می‌‌کند. اینجا هم افراد تشنه‌‌ای دیده می‌‌شود که به بن‌‌بست رسیده‌‌اند، افرادی که تنها و ناامید هستند و به اعتقاد خودشان تمام دنیا را گشته‌‌اند و هنوز خوشی واقعی را پیدا نکرده‌‌اند. امیدواریم مشکلات اقتصادی و فرهنگی‌‌ای که در امریکا و اروپا ایجاد شده کم‌‌کم باعث شود مردم نسبت به شناخت خدا و دریافت نجات تشنه‌‌تر شوند.
 

۸-‏‏‏‏ برای سال‌‌های آینده چه برنامه‌‌ای دارید و احساس می‌‌کنید خدا به‌‌طور خاص شما را برای چه نوع خدمتی خوانده است؟

من همیشه می‌‌‌‌دانستم که خدا به‌‌طور خاص می‌‌خواهد از من در قسمت شبانی و تعلیم استفاده کند. به همین دلیل تصمیم دارم که در سال‌‌های آینده خدمت شبانی‌‌ام را در کلیسایی که الان در آن مشغول به خدمت هستم ادامه دهم و دعایم این است که به فیض مسیح بتوانیم در بین اقوام مختلف کلیساهایی جدید تأسیس کنیم. متأسفانه در اینجا ایرانیان خیلی پراکنده هستند و به قوت و زمان بیشتری نیاز است تا به همه رسیدگی کرد. دومین برنامه‌‌ای که دارم این است که از طریق برنامه‌‌های تلویزیونی هر چه بیشتر به خدمت تعلیم و بشارت برسم. این خدمتی است که نمی‌‌توانستم در ایران انجام دهم و خدا را برای این فرصت شکر می‌‌کنم. همچنین به‌‌همراه برادران دیگری چون شموئیل ایتالیایی در این فکر هستیم که در آینده‌‌ای نزدیک آموزشگاه کتاب‌‌مقدسی تأسیس کنیم تا ایرانیان ساکن در امریکا از هر نژاد و زبانی بتوانند در کلاس‌‌های این آموزشگاه شرکت کنند.
 

۹-‏‏‏‏ سخت‌‌ترین جنبۀ خدمت برای شما چه بوده است؟

من شخصاً اعتقاد دارم که زحمات و برکات همیشه با هم همراه هستند. در کتاب اعمال باب ۱۴ آیه ۲۲ می‌‌‌‌خوانیم که باید با مصیبت‌‌های بسیار وارد ملکوت شد. به همین منظور هر روز باید صلیب‌‌مان را برداریم و به‌‌دنبال مسیح برویم. من فکر می‌‌کنم سخت‌‌ترین جنبۀ خدمت زمانی است که می‌‌خواهی بشارت دهی اما نمی‌‌توانی آزادانه حرف دلت را بزنی و یا زمانی که دید و رویایی تازه از خدا دریافت می‌‌کنی اما دیگران هنوز آمادگی دریافت آن دید و رویا را ندارند. همچنین آنچه که در امر خدمت برای من دشوار بوده و هست عدم راستی است. من همیشه سعی کرده‌‌ام با راستی زندگی و خدمت کنم و زمانی که با ناراستی‌‌ها روبرو می‌‌شوم واقعاً درد می‌‌کشم و برایم قبول این موضوع دشوار است.
در نهایت خود زندگی روحانی یکی از چالش‌‌انگیزترین قسمت‌‌هاست. ما گرچه در این دنیا ساکن هستیم اما باید در مسیح زندگی کنیم و گاهی بدون قوت روح‌‌القدس این امر امکان‌‌پذیر نیست.
 

۱۰-‏‏‏‏ به‌‌عنوان یک مرد خدا مهم‌‌ترین درسی که از زندگی یاد گرفته‌‌اید چه بوده‌‌ است؟

درس‌‌های زیادی یاد گرفته‌‌ام اما به‌‌طور خاص می‌‌توانم به غلاطیان ۲‌‌:‌‌۲۰ اشاره کنم. این آیه تأثیر عمیقی در زندگی من داشته است و همواره سعی می‌‌کنم به خودم یادآور شوم که با مسیح مصلوب شده‌‌ام اما زندگی می‌‌کنم، نه من بلکه مسیح در من زندگی می‌‌کند. در واقع بعد از ایمان به مسیح هر یک از ما باید بر اساس این آیه زندگی کنیم و خود را کامل به مسیح تسلیم کنیم. در ابتدا باید با مسیح مصلوب شد، مُرد، تخریب شد و آنگاه با او زندگی تازه‌‌ای را شروع کرد. تسلیم کامل، کلید برکات است. بنابراین نباید فقط گفت که او مصلوب شد بلکه باید مدام یادآور شویم که ما هم با مسیح مصلوب شده‌‌ایم. در واقع باید گفت که آنانی که مسیح را نشناختند او را مصلوب کردند و آنانی که او را شناختند خود نیز مصلوب شدند. خداوند در دعاهای طولانی‌‌ای که داشتم همواره به من نشان داده است که من باید بمیرم تا او در من دیده شود. معمولاً در مورد شفاها و معجزات موعظات زیادی می‌‌‌‌شنویم اما واقعیت این است که هیچ یک از شفاها و معجزات معنا پیدا نمی‌‌کند اگر صلیبی وجود نداشته باشد. در صلیب ما فروتنی مسیح، آزادی انسان و شکست شریر را می‌‌بینیم.
 

۱۱-‏‏‏‏ بهترین نصیحتی که تا به حال از کسی شنیده‌‌اید چه بوده است؟

نصیحت برادران ارشد همیشه برای من باارزش بوده است. یادم می‌‌آید که برادر ست همیشه به من می‌‌گفت که آتش روح را هیچ وقت خاموش نکن و همواره در دعا باش. برادر لئون نیز همیشه مرا نصیحت می‌‌کردند که نباید بگویی که خدا برای تو چه کرده بلکه باید بگویی که تو برای خدا چه کرده‌‌ای. برادر ادوارد هم همیشه در زمان‌‌هایی که از نظر روحانی خسته بودم با پیام‌‌های تشویق‌‌آمیزشان باعث برکت من بودند. اما در کنار تمام این نصایح می‌‌توانم بگویم که بهترین نصیحت را در روزهای اول خدمتم از برادر بزرگ‌‌ترم هایک شنیدم. ایشان در آن روز برای من از کتاب اول تواریخ باب ۲۸ آیه ۱۰ روخوانی کردند و همانطور که داود سلیمان را تشویق می‌‌کند تا با قوت خدا جلو رود و خانۀ خدا را بسازد، ایشان هم مرا تشویق کردند که هیچ وقت دلسرد نشوم، زیرا خدا مرا خوانده‌‌ است و خود او نیز قوت لازم را در خدمت به من خواهد داد.
 

۱۲-‏‏‏‏ برای کسانی که می‌‌خواهند وارد کار خدمت شوند چه توصیه‌‌ای دارید؟ اگر قرار باشد ماحصل تجربیات خدمتی‌‌‌‌تان را به مسیحیان ایرانی به‌‌الاخص جوان‌‌ترها در چند جمله خلاصه کنید چه خواهید گفت؟

توصیه‌‌ای که من به این عزیزان دارم این است که اگر دعوت خاصی از جانب خدا احساس نمی‌‌کنند وارد خدمت نشوند. دوم به‌‌همراه دعوت الاهی، به مسح الاهی نیز نیاز است. این عزیزان باید بدانند که بدون مسح روح‌‌القدس نمی‌‌توان خدمت کرد و دیر یا زود خسته می‌‌شوند و نمی‌‌توانند ادامه دهند. سوم، زیر دست زورآور خدا فروتنی نمایند تا در وقت معین سرافراز شوند (اول پطرس ۵:‏۶). چهارم باید اشتیاق شدید برای ماندن در حضور خدا، شناخت او و شبیه شدن به عیسای مسیح داشته باشند. این توصیۀ آخر نه فقط برای کسانی است که تازه می‌‌خواهند وارد خدمت شوند بلکه برای تمام کسانی است که به‌‌نوعی در حال حاضر مشغول به خدمت هستند. خدا می‌‌خواهد در زندگی ما عملی اساسی و بنیادی انجام دهد (افسسیان ۳‌‌:‌‌۱۷). بنابراین این عزیزان باید بدانند که نباید به ظواهر نگاه کرد و در زمان‌‌های سختی مأیوس و ناامید شد زیرا مهم‌‌تر از خدمتی که انجام می‌‌‌‌دهند شخصیت روحانی آنهاست که توسط خدا در این فراز و نشیب‌‌ها ساخته می‌‌شود.