You are here

آسمان همه جا به یک رنگ است

زمان تقریبی مطالعه:

۵ دقیقه

 

از خدا که پنهان نیست، از خوانندگان عزیز "کلمه" چه پنهان مخلص‌تان چند صباحی است با انگلیسِ ابری و بارانی وداع کرده و در منطقه‌ای جنگلی در ایالت ویرجینیای امریکا، جایی درست در وسط ناکجاآباد (یا به قول انگلیسی‌ها ‘in the middle of nowhere’) رحل اقامت افکنده است. از جمله دلایل تصمیم به چنین نقل‌مکانی یک سلسله تصورات و پیش‌فرض‌ها در مورد سرزمین جدید بوده که، حال که چندین ماه از این نقل‌مکان می‌گذرد، برخی‌شان درست از آب درآمده است و برخی هم خیر. در این ابتدای مجله بی‌مناسبت ندیدم برخی از مشاهداتِ چندماهۀ خود از محیط زیست جدید را با خوانندگان عزیز در میان بگذارم، باشد که برای کسانی که در آینده خیالِ چنین نقل‌مکانی دارند سودمند افتد:

اول اینکه این ضرب‌المثل که «آسمان هر جا بروی یک رنگ است» دروغی بیش نیست! آسمان نیلگون و آفتابی ویرجینیا کجا و آسمان همیشه ابریِ انگلیس کجا! اما تفاوت کمابیش در همین حد است. پیش از این نقل‌مکان، بنده هم مثل خیلی‌های دیگر دچار این تصور واهی بودم که امریکا سرزمین شیر و شهد و وفور و ارزانی است. جالب است که در خلال یکی دو دیدار کوتاهی که قبلاً از این کشور داشتم، همه چیز واقعاً به نظرم فوق‌العاده ارزان و فراوان آمده بود. در ازای پرداخت چند دلار تا دلت می‌خواست در رستوران‌هایش غذا می‌خوردی، قیمت بنزین به هیچ وجه با اروپا قابل ‌مقایسه نبود، و خانه‌های عظیم‌الجثه‌اش به همان قیمتی به فروش می‌رسید که آلونکی در دهات کرمانشاه! اما به‌قول معروف، «نوای دُهُل از دور خوش است!» اینجا که آمدیم بیش از هر چیز هزینه سرسام‌آور زندگی غافلگیرمان کرد! درست، خانه‌ها ارزان است، و در این رکود اقتصادی ارزان‌تر هم شده، ولی باید سالی دو بار چندین هزار دلار مالیات و عوارض زمین به دولت محلی بدهیم، و از این گذشته تقریباً در همه محله‌ها چیزی هم به اسم "مالیات محل" دارند که آن نیز سالی دو بار جمع‌آوری می‌شود و از چند صد دلار تا چندین هزار دلار متفاوت است! تازه بابت داشتن اتومبیل و موتورسیکلت و شاید حتی دوچرخه‌ هم همه ساله مالیات می‌گیرند! هزینه آب و برق و تلفن و اینترنت را که نپرس! درست دو تا سه برابر انگلیس است! حتی تلویزیون تماشا کردن هم در اینجا خرج دارد و باید ماهانه پرداخت شود (خوشبختانه رادیو گوش کردن هنوز مجانی است)! ضمناً خدا بیامرزد بهداشت رایگانِ انگلیس را! هزینه بیمه پزشکی در اینجا آنقدر کمرشکن است که خیلی‌ها، از جمله بنده و عیال، استطاعت آن را ندارند. باز اگر می‌شد این هزینه‌های اولیه را با اخذ وام پرداخت خوب بود، اما متأسفانه به‌خاطر مشکلات بانکی سال‌های اخیر در اینجا از کارت اعتباری و وام برای افراد تازه‌وارد خبری نیست، مگر آنکه شخص تبعه امریکا یا دارای اقامت دائم باشد.

یکی دیگر از تصورات رایج، فقدان مشکل تبعیض نژادی در کشوری است که مردمش همگی مهاجرند و رئیس‌جمهورش یک سیاه‌پوستِ مسلمان‌زاده است. از لحاظ سیاسی و قانونی ممکن است تبعیض نژادی در امریکا ممنوع باشد، اما وارد زندگی روزمرۀ مردم که می‌شوی می‌بینی چنین تبعیض و سوءظنی هنوز در جامعه بسیار محسوس و انکارناپذیر است و عمیقاً در سطوح مختلف اجتماع ریشه دارد. منتهی در اروپا چنین تبعیضی بیشتر متوجۀ افراد آسیایی‌تبار بود، در اینجا بین سیاهان و سفیدپوستان دیوار غیررسمیِ جدایی وجود دارد. متأسفانه در کمال تعجب متوجه شده‌ام که یکی از بارزترین جلوه‌های این فاصلۀ نژادی در محیط کلیسا دیده می‌شود. ایمان و ارزش‌های مسیحی در امریکا، به‌ویژه در مناطق جنوبی که به "کمربند کتاب‌مقدس" معروف است، در مقایسه با اروپا خیلی جدی‌تر گرفته می‌شود و بسیاری از مردم به‌طور مرتب به کلیسا می‌روند. اما در این مدت کمتر کلیسایی را دیده‌ام که در آن سیاهان و سفیدپوستان در کنار هم برای پرستش خدا جمع شوند. سیاهان کلیساهای خودشان را دارند و سفیدپوستان کلیساهای خودشان را، و ظاهراً چنین فاصله‌ای امری کاملاً طبیعی و پذیرفته شده است. خلاصه آنکه گرانی، تبعیض، ناامنی، جرم و جنایت، فساد، کم‌کاری و کارشکنی، کلاهبرداری، دروغ و هزار و یک آفت اجتماعی دیگر اینجا هم هست، همانطور که در انگلیس و اروپا و ایران و خیلی جاهای دیگر است. بنابراین ظاهراً آسمان به‌راستی نیز در همه جا به یک رنگ است!

با این تفاصیل ممکن است تصور کنید سردبیر "کلمـه" عن‌قریب است که دست از پا درازتر محیط زیست جدید خود را ترک کند و به همان جا که اول بود برگردد. خیر! ممکن است باورتان نشود، ولی با وجود تمام مشکلات ناشی از نقل‌مکان به سرزمینی جدید، با وجود اینکه تا چند ماه اول منزل‌مان تقریباً خالی بود، از عهدۀ خرید خیلی از مایحتاج اساسی زندگی برنمی‌آمدیم و به‌علت نداشتن اتومبیل ناگزیر بودیم به این و آن رو بیاندازیم، شادی و آرامشی که در محیط جدید احساس می‌کردیم در کمتر برهه‌ای از زندگی تجربه کرده بودیم. ما قبل از تصمیم به این نقل‌مکان مدت‌ها در این باره دعا کرده بودیم، و مطمئن بودیم بودن‌مان در اینجا در اراده خداست. مطمئن بودیم خدایی که موانع این مهاجرت را یکی پس از دیگری معجزه‌وار از برابرمان برداشته است، از این پس نیز در کنار ماست و تنهای‌مان نمی‌گذارد، و از این رو آرامش‌خاطر داشتیم. یاد مرحوم پدرم افتادم که وقتی در زندان به ملاقاتش می‌رفتیم، چهره‌اش از شادی و خوشی می‌درخشید و لبانش پر بود از ستایش و شکرگزاری به‌خاطر برکاتی که در خلوت سلول خود از خدا یافته بود. او حتی یک بار هم از شرایط رقّت‌بار مکانی که در آن بود گلایه نکرد، نه نزد من و نه پیش هیچ کس دیگر.

آری، در ارادۀ خدا حتی دشوارترین و طاقت‌فرساترین شرایط همچون بهشت‌ برین شادی‌آور و آرامش‌بخش است، و خارج از ارادۀ او، بهترین جاها جهنمی بیش نیست. آنچه به زندگی و محیطی که برای زندگی انتخاب می‌کنیم هدف و معنا می‌دهد و باعث می‌شود احساس شادی و خوشبختی کنیم، قرار داشتن در اراده خداست، وگرنه «آسمان همه جا به یک رنگ است!»