You are here

آزادی از ارواح ناپاک

زمان تقریبی مطالعه:

۳ دقیقه

شهادتی از خواهر م.

«تفأل مزنید و شگون مکنید. به اصحاب اجنه توجه مکنید و از جادوگران پرسش منمائید تا خود را به ایشان نجس سازید. من یهوه خدای شما هستم.» (لاویان ۱۹:‏۲۶ و ۳۱)

بسیاری از مردم به عالم ارواح و در نتیجه جادوگری، فالگیری، و احضار ارواح اعتقادی ندارند اما همانطور که از کلام خدا بارها و بارها خوانده‌ایم همواره در طول تاریخ افرادی بوده‌اند که در این رشته‌ها تخصص داشته‌اند و کارهای شگفت‌انگیز آنها موجب حیرت بسیاری ‌شده است. تجربۀ خانوادگی که با شما در میان می‌گذارم حقیقی است و باور من بر این است که آنچه سال‌ها باعث از هم پاشیدگی خانوادۀ من بود نتیجۀ ارواح شریری بود که شاید از توجۀ خانوادۀ من لذت می‌بردند.

در سال ۱۳۶۱ به دلیل یک سری مسائل خانوادگی به شمال ایران مهاجرت کردیم، ویلای بسیار زیبایی در کنار دریا خریدیم و زندگی ساده‌ای را شروع کردیم. خانوادۀ چهارنفرۀ ما سعی می‌کرد کانون خانوادگی را با وجود تمام مشکلات حفظ کند.

در آن ایام سرگرمی مادر و پدرم به‌همراه گروهی از دوستانشان احضار ارواح بود. پدر من که بیشتر از همه هیچ‌گونه اعتقادی به عالم ارواح نداشت فقط به‌عنوان سرگرمی و تفریح در جمع آنها وارد شده بود اما متأسفانه آنچه که کم‌کم تجربه می‌شد فراتر از زنگ تفریح بود. آنها به مرور به این باور رسیده بودند که قادرند با عالم ارواح ارتباط برقرار کنند.

از آن ایام که تازه ۵ سالم بود فقط درگیری و مشکلات گوناگون را به یاد می‌آورم. من و برادرم شاهد تغییرات فاحشی بودیم  که در خانوادۀ ما هر لحظه بیشتر می‌شد. به مرور زمان مادرم به بیماری ناشناخته‌ای دچار شد و درد او را به‌طور کامل از پا انداخت و بیماری دامن پدرم را نیز گرفت و او هم بستری شد. نفرت عجیبی در بین آنها ایجاد شده بود به‌طوری که به گفتۀ مادرم حتی رغبت دیدن پدرم را نیز نداشت.

آنها تعریف می‌کنند یک شب به‌طور تصادفی هر دو با فشار و سنگینی خاصی از خواب بیدار شدند. دود عجیبی خانه را پر کرده بود. برای افرادی که در شمال ایران زندگی کرده‌اند این موضوع شاید عادی باشد زیرا مواقعی که در بیرون خانه مه غلیظی وجود دارد به داخل خانه نیز نفوذ می‌کند. ولی پدرم تعریف می‌کرد که هوای بیرون کاملاً صاف بود و هیچ مه‌ای در آن دیده نمی‌شد. بعد از دقایقی این مه عجیب خانۀ ما را ترک کرد. همچنین آنها می‌گفتند که هر شب از زیرشیروانی صدای دارکوب شنیده می‌شد در حالی که بارها تمام زیرشیروانی و اطراف آن را بررسی کرده بودند و هیچ اثری از جویدگی چوب دیده نمی‌شد.

شاید بیان این خاطرات برای عده‌ایی از شما عزیزان خنده‌آور باشد و حتی باورشان برای خود من هم سخت است اما به مرور نتیجه‌اش را در خانواده‌ام می‌دیدم.

سرانجام ما مجبور شدیم آن منطقه را ترک کنیم و به دلیل بیماری سخت مادرم به تهران منتقل شدیم اما همچنان بیماری مادرم ناشناخته ماند تا زمانی که او به مسیح ایمان آورد. به‌طرز معجزه‏‌آسایی دکتر متخصص معالج او در کنفرانسی در آمریکا بیماری مادرم را مطرح کرد و بعد از بحث‌های فراوان سرانجام بیماری او را تشخیص دادند. شاید هنوز هر از گاهی دردهایی مادرم را آزار می‌دهد اما اعتقاد ما این است که تنها مسیح بود که اجازه داد ذهن بستۀ پزشکان باز شود تا بیماری او و راه علاجش را دریابند.

خانوادۀ من از فالگیری، احضار ارواح ... توبه‌ کردند. گرچه هنوز هم مشکلاتی در زندگی ما وجود دارد اما مطمئن هستیم که خون مسیح خانوادۀ ما را پاک کرده‌ است و او حافظ جان ماست. نباید فراموش کنیم که ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که زیر لعنت و محکومیت است. اما یقین داریم که روزی فرا می‌رسد که تمامی ناپاکی‌ها و ارواح شریر در دریاچۀ آتش افکنده خواهد شد و آسمان و زمین جدید به‌وجود خواهد آمد که در آنجا دیگر مرگ نخواهد بود؛ و ماتم و شیون و درد وجود نخواهد داشت. او به ما وعده داده است که «هر که غالب آید، این همه را به میراث خواهد برد، و من خدای او خواهم بود و او پسر من خواهد بود. اما نصیب بزدلان و بی‌ایمانان و مفسدان و آدمکشان و بی‌عفتان و جادوگران و بت‌پرستان و همۀ دروغگویان، دریاچۀ مشتعل به آتش و گوگرد خواهد بود» (مکاشفه ۲۱:‏۱-۸).