You are here

مسیحیت و روانشناسی/۲

زمان تقریبی مطالعه:

۷ دقیقه

 
 

در شمارۀ پیش‌، دیدیم که انسان موجودی است بسیار پیچیده‌. این پیچیدگی گاه مشکلاتی بوجود می‌آورد که انسان از خود مأیوس می‌گردد و می‌پرسد که آیا امیدی برای تغییر هست یا نه‌. در انتهای بخش گذشته این سؤال را مطرح کردیم که آیا روانشناسی می‌تواند کمکی باشد در تغییر انسان‌. حال‌، شما را به مطالعۀ بخش دوم این مقاله جلب می‌کنیم‌.

بسیاری از خصوصیات روانی تحت تأثیر عوامل ژنتیک قرار دارند

از نظر گروهی از روانشناسان‌، انسان موجودی است که برای شناخت او باید به ابعاد زیستی- روانی- اجتماعی (Bio-Psycho-Social) او توجه نمود. ساختار ژنتیکی انسان که از والدین و دیگر پیشینیان وی به او به ارث می‌رسد، حتی پیش از تولد وی بسیاری از خصوصیات و صفات او را تعیین می‌کند. علاوه بر صفات و خصوصیات جسمی و بدنی چون رنگ پوست‌، رنگ چشم‌، قد و ... که توسط عوامل ژنتیک تعیین می‌شوند، بسیاری از خصوصیات روانی چون هوش و خصال رفتاری نیز تحت تأثیر عوامل ژنتیک قرار دارند که کمی جلوتر به این مطلب هم خواهیم پرداخت‌.

در مورد تأثیر عوامل ژنتیک بر روی هوش‌، تحقیقات بسیاری انجام شده است و روانشناسان در این مورد به یافته‌های جالبی دست یافته‌اند. فعل و انفعالات بیوشیمیایی و هورمونی که‌ توسط ژنها کنترل می‌شوند، منشأ بسیاری از اختلالات رفتاری در انسان هستند. لذا از شخصی که ساختار ژنتیکی او بالقوه به‌گونه‌ای است که امکانِ اختلالِ ترشحِ هورمونِ غدۀ تیروئید در وی وجود دارد، می‌توان انتظار داشت که در صورت اختلال ترشح این هورمون‌، دچار بعضی مشکلات رفتاری و روانی شود.

روانشناسان مسئله انتقال توارثی بیماریهای روانی را در خانواده‌های مختلف مورد بررسی قرار داده‌اند. برای مثال مطالعاتی در زمینه درصد بالای شیوع بیماری شیزوفرنی در بعضی خانواده‌ها انجام شده است و نتایج جالبی بدست آمده است‌. در مورد درصد بالای شیوع اشکال خاصی از افسردگی‌ها نیز تحقیقاتی انجام شده است و نتایج جالبی بدست آمده است‌. البته برخی معتقدند که چون فرزندان این خانواده‌ها، در محیط خانوادگی‌ای رشد می‌کنند که والدین بیمار آن محیط را شکل داده‌اند، لذا عامل محیطی می‌تواند عامل اصلی باشد. اما مطالعه بر روی دوقلوهای تک تخمکی در مواردی که یکی از آنان جدا از محیط خانواده‌ای که در آن والدین شیزوفرنیک مشاهده شده‌اند رشد یافته‌اند، درصد بالایی از میزان شیوع شیزوفرنی را در میان آنها نشان می‌دهد. البته متخصصین بر این باورند که این امر به معنای انتقال مستقیم بیماری از والدین به کودک نیست بلکه کودک واجد زمینه‌هایی است که بالقوه امکان ابتلای او را به بیماری بوجود می‌آورند و اگر چنین شخصی در شرایط خاصی قرار گیرد، سریع‌تر از اشخاصی که زمینه‌های بروز بیماری در آنها نیست‌، دچار بیماری می‌شوند. البته تحقیقات در این زمینه ادامه داشته و محققین در پی رسیدن به نتایجی دقیق‌تر و قطعی‌تر هستند.

مسائل مربوط به دوران بارداری تأثیر عمیقی بر روی شخصیت فرد دارند

علاوه بر تأثیر مسائل ژنتیکی بر مسائل روانی و رفتاری که به شکل بسیار خلاصه به آن اشاره کردیم‌، مسائل مربوط به دوران بارداری نیز می‌تواند تأثیر عمیقی بر روی شخصیت فرد برجای بگذارند. سه ماهه نخستین بارداری از حساس‌ترین مراحل رشد جنینی بوده و تأثیرات متفاوت محیط بر مادر می‌تواند صدمات جبران‌ناپذیری بر جنین وارد سازد. حالات عاطفی و روانی مادر در طول دوران بارداری مستقیماً بر روی جنین تأثیر گذاشته و اثرات ماندگاری بر وی برجای می‌گذارند. مصرف برخی داروها، وارد شدن ضربات فیزیکی بر جنین‌، سؤتغذیه و عوامل مشابه نیز می‌توانند آسیب‌هایی به جنین وارد سازند. رابطه این عوامل با بروز انواع عقب‌ماندگی‌های ذهنی تحت بررسی‌های گوناگونی قرار گرفته است و یافته‌های ارزشمندی در این زمینه در دست می‌باشند. تأثیر عوامل فوق بر خصوصیات روانی و رفتاری کودک نیز غیرقابل انکار است‌، اما اینکه دقیقاً تأثیر این عوامل بر مسائل رفتاری و روانی چیست‌، نیازمند تحقیقات بیشتر می‌باشد. مادرانی که در طی دوران بارداری تحت استرس‌ها و ناراحتی‌های گوناگون بوده‌اند و یا داروهای خاصی را مصرف کرده‌اند گاه کودکانی را به‌دنیا می‌آورند که دارای خلق آشفته و تحریک‌پذیر بوده و در مواردی علائم بیش فعالی دارند.

در برخی کودکان هم اختلالات دیگری را می‌توان مشاهده کرد. بدین صورت‌، مشاهده می‌کنیم که ما قبل از اینکه به‌دنیا بیاییم‌، عوامل گوناگون‌ بسیاری در کنار یکدیگر، بسیاری از خصوصیات روانی و رفتاری ما را تعیین می‌کنند یا لااقل زمینه‌های شخصیتی خاصی را شکل می‌دهند که شخصیت ما در چارچوب آنها رشد و تکامل می‌یابد. حال این موضوع که محیط ما در آینده چگونه خواهد بود، در چه خانواده‌ای رشد خواهیم کرد، چگونه تربیت خواهیم شد، محیط اجتماعی ما چگونه خواهد بود و مسائل مشابه‌، مسائلی هستند که به نوبه خود از اهمیت بسیاری برخوردارند و نقش ویژه و انکارناپذیر خود را به‌گونه‌ای دیگر اعمال خواهند نمود. اما در مجموع‌، این موضوع را باید در نظر داشته باشیم که ما پیش از آنکه چشم به جهان بگشاییم و امکان انتخاب یا توسل به عملی را داشته باشیم‌، عواملی متعدد، مسائلی مهم و محوری را در مورد شخصیت ما تعیین کرده‌اند و بدینسان ما یا با ره‌توشه‌ای حقیر و نابسنده قدم به عرصه زندگی می‌گذاریم‌، یا با استعدادها و قابلیت‌ها و ظرفیت‌هایی که در صورت قرار گرفتن در شرایطی مناسب و شکوفایی‌، می‌توانند شخصیتی توانمند و سالم را بوجود آورند.

پایه‌های شخصیت هر فرد در همان سال‌های اولیه زندگی ریخته می‌شود

اما شخص هنگامی که پا به جهان می‌گذارد، باز هم در شرایطی نیست که خود از ابتدا دست به انتخاب بزند و آنچه را که قبل از تولد در اثر دخالت عوامل متعدد ژنتیکی و وقایع دوران بارداری بر او گذشته است‌، تصحیح کند. مکاتب مختلف روانشناسی بر روی سال‌های اولیه زندگی انسان و تأثیر آن بر روی شکل‌گیری شخصیت وی تأکید بسیاری دارند. از نظر بسیاری از نظریه‌پردازان روانشناسی‌، پایه‌های بنیادین شخصیت هر فرد در همان سال‌های اولیه زندگی ریخته می‌شود و شخص پس از آن بر روی شالوده‌ای که به دشواری بتوان آن را تغییر داد شخصیت خود را رشد و تکامل می‌بخشد.

کودک هنگامی که پا به جهان می‌گذارد موجودی ضعیف‌، آسیب‌پذیر و کاملاً وابسته به دیگران می‌باشد. در این زمان مادر تمام نیازهای کودک را برآورده می‌سازد و کودک همۀ وجود خود را در رابطۀ تنگاتنگ و حیاتبخش با مادر ایمن می‌بیند. در مورد حساسیت سال‌های اولیه زندگی و تأثیر حوادث این دوران بر کل زندگی و شخصیت فرد و رابطه حیاتی مادر و کودک‌، مطالعات بسیاری صورت گرفته است و یافته‌های روانشناختی بسیاری در این زمینه در دسترس می‌باشد که اینک به شکل اجمالی به بعضی از این یافته‌ها اشاره می‌کنیم‌. مطالعات نظریه‌پردازِ معروفِ شخصیت‌، اریک اریکسون‌، در مورد دو سال اول زندگی کودک که وی آن را نخستین مرحله رشد روانی کودک می‌داند، بیانگر این است که در صورتی که در دو سال اول زندگی‌، مادر نیازهای مختلف کودکش را برآورده سازد و از نظر عاطفی محیطی گرم و خوشایند برای او فراهم آورد، در کودک نسبت به جهان احساس اعتماد و اطمینانی بوجود می‌آید که اریکسون آن را "اعتماد بنیانی‌" می‌نامد. این رابطه ارضاءکننده و مطمئن کودک با مادر، باعث می‌شود تا کودک پس از اینکه مادرش را موجودی قابل اطمینان یافت نسبت به جهان و اشخاص دیگر نیز احساس اطمینان و اعتماد نماید.

اما در صورتی که مادری نیازهای کودکش را به‌خوبی ارضاء نکند، یا گاهی این نیازها را ارضاء نماید و گاهی ارضاء نکند و بدینسان حالت بلاتکلیفی در کودک بوجود آورد و یا کودک را در برابر خطرات مختلف حمایت نکند و یا یک محیط گرم عاطفی برای او بوجود نیاورد، در این حالت کودک نسبت به مادر و در نتیجه جهان پیرامون و انسان‌های دیگر دچار ترس و بی‌اعتمادی شده و جهان را مکانی غیر قابل اعتماد و ترسناک خواهد دید. این حالتِ اعتمادِ بنیانی که در دو سال اولیه زندگی شکل می‌گیرد، در تمام طول عمر بر نگرش شخص بر جهان و انسان‌ها تأثیر داشته و شخص ممکن است به‌واسطۀ تجارب نامطلوب خود در دو سال اولیه زندگی‌، تا آخر عمر رابطه‌اش با جهان پیرامون و انسان‌ها مبتنی بر ترس و بی‌اعتمادی بوده و جهان را مکانی غیر قابل اطمینان ببیند.

تحقیقات روانپزشک برجسته انگلیسی‌، جان بالبی‌، در مورد اضطراب جدایی در کودک و جدایی زودرس کودکان از مادرانشان نیز امروزه از مباحث مطرح روانشناسی معاصر می‌باشد. بالبی در مورد جدا ماندن کودکان از مادرانشان به مدت‌های طولانی و اثرات وخیم و جبران‌ناپذیر این جدایی‌ها تحقیقات بسیاری انجام داده است و نشان داده است که در ۵ سال اول زندگی‌، جدا ماندن کودک از مادر به مدتی طولانی (بین ۳ تا ۶ ماه‌) باعث آسیب‌های روانی جبران‌ناپذیر و وخیمی می‌شود که می‌تواند کل زندگی شخص را تحت تأثیر قرار دهد. "اشپیتز" در مورد وابستگی کودک به مادر و اختلالاتی که در این رابطه می‌تواند پیش بیاید، تحقیقات گسترده‌ای انجام داده است‌.

"آنا فروید" و "ملانی کلاین‌" در مورد شکل‌گیری رگه‌های مرضی در نخستین سال‌های زندگی کودک مطالعات بسیاری انجام داده‌اند. در مجموع‌، تحقیقاتِ همۀ این محققین بیانگر این است که چند سال اول زندگی‌، یعنی زمانی که انسان قدم به جهانی می‌گذارد که هیچ کنترلی بر آن ندارد و بدون هیچ آگاهی قبلی و شناختی در معرض تجارب گوناگون و اتفاقات غیر مترقبه قرار می‌گیرد، تأثیری عمیق و انکارناپذیر بر شکل‌گیری شخصیت انسان دارد و ریشۀ بسیاری از نابهنجاری‌های روانی و اختلالات شخصیتی را می‌توان در چند سال اول زندگی جستجو کرد.