You are here

مروری بر زندگی شهدای کلیسای ایران

زمان تقریبی مطالعه:

۱۰ دقیقه

  مهدی دیباج

اکنون قریب به ده سال از زمانی‌که سه تن از مردان برجستۀ کلیسای ایران به‌خاطر ایمان‌ به مسیح به‌دست کوردلانی خدانشناس ناجوانمردانه به‌قتل رسیدند می‌گذرد. اسقف هایک هوسپیان، کشیش طاطه‌ووس میکائلیان، پدر من مهدی دیباج و سایر شهدای کلیسای ایران همگی مصداق عینی این فرمایش عیسی مسیح بودند که: «زمانی می‌رسد که هر که شما را بکشد، می‌پندارد که خدا را خدمت کرده است» (یوحنا ۱۶:‏۲).

به‌همین مناسبت، بخش "شخصیت مسیحی" این شماره و شمارۀ آینده را به مروری اجمالی بر زندگی و افکار این دلیرمردان ایمان اختصاص داده‌ایم. باشد که پایمردی و ایستادگی‌شان الگویی باشد برای هر یک از ما.

تا آنجا که من اطلاع دارم، کلیسای ایران از آغاز انقلاب تاکنون هفت تن از رهبران خود را تقدیم خداوند کرده است. البته تردیدی نیست که در این مدت، هم در ایران و هم در افغانستان، شهدای گمنامی نیز بوده‌اند که شرح‌حال‌ دلاوری‌های‌شان را کسی به ثبت نرسانده است. ارزش فداکاری این عزیزان در نظر خدا به‌هیچ وجه کمتر از شهدای شناخته‌شدۀ کلیسا نیست، و آنان بی‌گمان پاداشی عظیم نزد خدا خواهند داشت.

بررسی تاریخچۀ زندگی هر یک از این عزیزان براستی موضوع سلسله مقالاتی جداگانه است، اما به‌علت محدودیت جا این شماره را به شهیدانی که دقیقاً ده سال پیش جان خود را تقدیم خداوند کردند، اختصاص داده‌ایم و در شمارۀ آینده به زندگی و افکار مابقی شهدای گرانقدر کلیسای ایران خواهیم پرداخت.

بنده این افتخار را داشته‌ام که از دوران کودکی با چهار تن از این شهدا کمابیش بزرگ شده‌ام. از این چهار تن، اولی پدرم مهدی دیباج است که در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۱۳ برابر با ۵ آگوست سال ۱۹۳۴ در شهر اصفهان به‌دنیا آمد. ایشان از کودکی علاقۀ عجیبی به شناخت خدا داشت. در سن ۳سالگی خوابی از عیسی مسیح دید و بدین ترتیب اشتیاق شدیدی به شناخت مسیح در دلش پدید ‌آمد. در ۱۴ سالگی، روزی برای عیادت از یکی از بستگان خود به بیمارستان مسیحی اصفهان ‌رفت و در آنجا یکی از کارکنان جزوه‌ای از کتاب‌مقدس به او هدیه داد. پدرم این جزوه را به‌دقت مطالعه کرد و سرانجام پس از تحقیق و بررسی فراوان در سال ۱۹۴۷ در کلیسای اسقفی حضرت لوقای اصفهان رسماً از گناهان خود توبه نموده، عیسی مسیح را به‌عنوان نجات‌دهندۀ خود ‌پذیرفت. اما وقتی جدی بودن ایمان او بر خانواده‌اش روشن شد، او را از خانه اخراج کردند. بنابراین پدرم به تهران رفت و در منزل یکی از مسیحیان آنجا پناه گرفت.

پس از چندی در یک کتابفروشی مسیحی مشغول کار شد و با شور و اشتیاق فراوان به‌پخش کلام خدا و صید جان‌ها پرداخت. مدتی بعد به پیشنهاد رهبران وقت کلیسای انجیلی، جهت فراگیری الهیات مسیحی عازم بیروت شد و سپس برای گذراندن دوره‌های تکمیلی به کشورهای هندوستان و سوئیس سفر کرد. ایشان به‌مدت دو سال نیز در افغانستان خدمت کرد و در این مدت علاوه بر ترجمۀ انجیل مرقس تحت عنوان "خوش‌خبری برای همه"، برنامه‌های رادیویی مسیحی نیز تهیه می‌کرد که تا سال‌ها با صدای خود ایشان از طریق "رادیو ندای مسیح" پخش می‌شد.

پدرم پس از بازگشت به ایران، در سن ۳۷ سالگی ازدواج کرد و خداوند به ایشان ۴ فرزند بخشید. از آنجا که به زبان انگلیسی تسلط کافی داشت، به‌عنوان استاد زبان انگلیسی در دانشکدۀ فنی بابل در استان مازندران مشغول تدریس شد، اما کمی بعد از این مقام استعفا داد تا به‌طور تمام‌وقت در ترجمۀ تفسیری کتاب‌مقدس همکاری داشته باشد. او در این مدت کتب روحانی مفیدی نیز به‌زبان فارسی ترجمه کرد، که کتاب‌مقدس مصوّر برای کودکان از جمله آن‌ها است.

از آنجا که پیشرفت در امور روحانی همیشه با افزایش حملات شیطان همراه است، به‌زودی آزمایشات آغاز شد و پدرم در سال ۱۹۸۵ به اتهامات مختلف روانۀ زندان گردید. ایشان به‌تدریج از تمام اتهامات تبرئه شد، اما به‌خاطر پافشاری در ایمان مسیحی خود و عدم انکار مسیح، در سال ۱۹۹۳ برای محاکمه به دادگاه ساری احظار شد. ایشان در جلسه دادگاه دفاعیه معروف خود را ارائه داد که در روزنامه تایمز لندن نیز به چاپ رسید و باعث برکت بسیاری از مسیحیان جهان شد. اما دادگاه او را مجرم شناخته شد و به اتهام ارتداد به مرگ محکوم نمود. در واکنش به این حکم اعدام، اسقف هایک هوسپیان که در آن زمان رهبری کلیساهای جماعت ربانی ایران را برعهده داشت، محافل جهانی را از این امر باخبر ساخت و مدت کوتاهی بعد، مقامات حکومت تحت فشارهای بین‌المللی پدرم را بدون هیچ توضیحی آزاد کردند. بدین ترتیب ایشان در ژانویه سال ۱۹۹۴، پس از ۹ سال و ۲۷ روز اسارت از زندان آزاد شدند.

پدرم در مدت ۵ ماه و ۹ روزی که با ما بودند، از طریق درمیان گذاشتن تجربیات روحانی دوران زندان و نیز ضبط شهادت زندگی‌شان بر نوار کاست، باعث برکت بسیاری شدند. یکی از اهداف‌ ایشان این بود به کشورهای همسایه نظیر پاکستان و مخصوصاً افغانستان سفر کنند و خداوند را در آنجا خدمت نمایند. به همین دلیل نیز مدت کوتاهی قبل از شهادت‌شان ویزای کشور افغانستان را گرفتند و برای رفتن به آنجا آماده می‌‌شدند.

مهدی دیباج در روز ۲۴ ژوئن ۱۹۹۴، هنگامی که از باغ کلیسا واقع در زیبا دشت کرج برای شرکت در جشن تولد دخترشان فرشته عازم منزل بود، توسط متعصبینی خدانشناس ربوده شد. آن‌ها ایشان را با اتومبیل به جنگل‌های حومۀ تهران بردند و در کمال بی‌رحمی با ضربات چاقو به‌قتل رساندند.

او همیشه در نهایت سادگی و قناعت زندگی می‌‌کرد و پیوسته خدا را به‌خاطر اینکه این افتخار را به او داده که در راه خداوند خود زحمت ببیند، شکر می‌‌کرد. آخرین موعظه‌ای نیز که چند روز قبل از شهادت‌شان در کلیسای جماعت ربانی مرکز در تهران ایراد کردند، در مورد شکرگزاری بود.

عیسی مسیح می‌فرماید شبان نیکو جان خود را در راه گوسفندانش می‌نهد (یوحنا ۱۰:‏‏۱۱)، و اسقف هایک هوسپیان به پیروی از شبان اعظمش عیسی مسیح، چنین شبانی بود. ایشان در ۵ ژانویه سال ۱۹۴۵ در خانواده‌ای ارمنی در تهران متولد شد. او که از کودکی مشکلاتی چون فقر، مصیبت، بیماری مادر و جدایی والدین را تجربه کرده بود و در نوجوانی غرق در گناه بود، ولی با شنیدن مژدۀ انجیل از زبان کشیش لئون هایراپطیان با مسیح آشنا شد و در سال ۱۹۵۸میلادی در منزل برادر سِت یقنظر قلب خود را به مسیح سپرد.

او چنان برای گسترش پیام انجیل و صید جان‌های گمشده اشتیاق داشت که بلافاصله پس از اتمام دوران دبیرستان، در سن ۱۸ سالگی وارد کار خدمت خدا شد. ایشان در دوران خدمت سربازی در شهر گنبدکاووس، جلسات عبادتی در منزل خود ترتیب می‌داد و به تعلیم و موعظه می‌پرداخت. چندی نگذشت که از او دعوت شد شبانی کلیساهای مجیدیه و نارمک در تهران را بر عهده بگیرد.

 

 هایک هوسپیان‌مهر

 

اسقف هایک در سال ۱۹۶۷ با تاکوهی مارگوسیان ازدواج کرد و خداوند به آن‌ها ۴ فرزند بخشید. ایشان پس از ازدواج، در حالی که تنها ۲۲ سال سن داشتند، از سوی رهبران کلیسا به‌مقام کشیشی کلیسای مجیدیه دستگذاری شدند. سپس در سال ۱۹۶۸ عازم استان مازندران شدند و در شهر گرگان کلیسایی تأسیس نمودند. در سال ۱۹۶۹، هنگامی که جهت تقدیس کلیسای گرگان به‌اتفاق همسر و فرزند ۶ ماهه‌شان عازم گرگان بودند، اتومبیل‌شان به‌شدت با یک تراکتور تصادف ‌کرد. نوزاد ۶ ماهه ایشان بر اثر این تصادف نزد خداوند ‌رفت و جراحات اسقف هایک و همسرشان نیز چنان شدید بود که احتمال می‌رفت تا پایان عمر قادر به راه رفتن نباشند. اما ایشان به‌زودی بهبود یافتند و با وجود این تجربۀ تلخ، به‌مدت ۱۴ سال در کمال وفاداری در استان مازندران خدمت کردند.

ایشان در سال ۱۹۸۰ با هدایت الهی به تهران رفتند و در سال ۱۹۸۲ در مقام ناظر کلیساهای جماعت ربانی ایران انجام وظیفه نمودند. اسقف هایک در ایجاد همکاری و اتحاد بیشتر بین کلیساهای پروتستان ایران نقشی کلیدی ایفا نمودند و بویژه بر اصل اتحاد کلیسا به‌عنوان بدن مسیح تأکیدی خاص داشتند. ایشان در زمینۀ موسیقی نیز استعداد فراوان داشتند و سرودهای روحانی متعددی با صدای گرم و آرام‌بخش ایشان موجود است که تاکنون باعث برکت بسیاری از مسیحیان شده است. همچنین با پشتکار شخصی خودشان توانستند به‌خوبی بر زبان انگلیسی تسلط پیدا کنند.

شخصیت محبوب و دوست‌داشتنی اسقف هایک و نیز تلاش‌های خستگی‌ناپذیر ایشان سبب شد که کلیسای ایران تحت رهبری ایشان به‌طرزی چشمگیر رشد کند. اسقف هایک به‌راحتی با کلیساهای مختلف ارتباط برقرار می‌کرد و تمام ایمانداران را به‌دور از هر نوع تعصب و تبعیض خدمت می‌‌نمود.

روحیۀ شبانی ایشان باعث شد با شنیدن خبر صدور حکم اعدام برادر فارس خود کشیش مهدی دیباج، در کمال شجاعت این خبر را در سراسر جهان منتشر سازد و برای آزادی وی از هیچ تلاشی فروگذار ننماید. عاقبت نیز این تلاش‌ها به‌ثمر رسید و مقامات حکومت مهدی دیباج را از زندان آزاد کردند، اما چند روز بعد پیکر خونین اسقف هایک در حالی که به‌طرزی فجیع با ضربات چاقو به قتل رسیده بود در حومۀ تهران پیدا شد.

او دلیرانه تا پای جان به‌خاطر مسیح ایستاد و برای همۀ ما الگویی از شهامت و غیرت برجای نهاد. به‌پاس این شجاعت، کمیسیون آزادی مذهبی وابسته به سازمان جهانی کلیساهای بشارتی در روز ۱۹ نوامبر ۱۹۹۴ طی جلسۀ باشکوهی جایزۀ آزادی مذهب آن سال را به نیابت از اسقف هایک به همسر ایشان اهدا نمود، و روز ۲۰ نوامبر را نیز روز دعای جهانی برای کلیسای ایران نامگذاری کرد. این واقعه و نیز چاپ دفاعیۀ مهدی دیباج در روزنامه تایمز باعث شد که کلیسای کوچک ایران ماهیتی جهانی پیدا کند و در نتیجه میلیون‌ها مسیحی تا به امروز برای پیشرفت ملکوت خدا در ایران در حال دعا هستند.

 

 طاطه‌وس میکائلیان

 

کشیش طاطه‌وس میکائلیان در اول جولای ۱۹۳۲ در تهران به‌دنیا آمد. به گفتۀ مادرش، کودکی سرزنده بود و از همان سنین کم علاقه به سخنوری و موعظه داشت. او که از نوجوانی تشنۀ حقیقت بود، متون فلسفی را با ولع بسیار می‌خواند و در رشته‌های روانشناسی و ادبیات فارسی نیز اطلاعاتی وسیع داشت. در سن۱۸ سالگی با منبع حقیقت، یعنی با عیسی مسیح که راه و راستی و حقیقت است آشنا گردید و او را به‌عنوان خداوند و نجات‌دهندۀ زندگی خود پذیرفت. ایشان پس از اتمام تحصیلات در رشتۀ حقوق در دانشگاه تهران، در یکی از مدارس مشغول تدریس شدند، ولی از همان آغاز تصمیم‌شان این بود که زندگی و استعدادهای خود را به‌طور کامل وقف خدمت به خداوند کنند.

ایشان در سال ۱۹۶۵ با همسرشان ژولیت ازدواج کردند و خداوند سه فرزند به آن‌ها عطا کرد. کشیش میکائلیان در سال ۱۹۷۰ به‌عنوان مدیر انجمن کتاب‌مقدس ایران مشغول خدمت شد و پس از آنکه دورۀ الهیات مسیحی را با موفقیت در سال ۱۹۷۴ در بیروت به پایان رساند، در سال ۱۹۷۶ به‌مقام کشیشی دستگذاری شد. ایشان علاوه بر خدمات مختلف کلیسایی نظیر ریاست شورای کلیساهای انجیلی ایران، نویسنده، مترجم و محقق زبردستی نیز بود و به جرأت می‌توان او را برجسته‌ترین مترجم کلیسای ایران در دوران معاصر دانست. ایشان در طول زندگی پربرکت خود بیش از ۶۰ جلد کتاب در زمینه‌های روحانی و اخلاقی ترجمه نمودند. همچنین علاوه بر شبانی کلیساهای انجیلی، پس از شهادت اسقف هایک ریاست شورای شبانان کلیساهای پروتستان ایران را نیز بر عهده داشتند.

کشیش میکائلیان در تاریخ ۲۹ ژوئن سال ۱۹۹۴ ظاهراً جهت ملاقات با کسانی که خود را حق‌جو معرفی کرده بودند از منزل خارج شد، اما هیچگاه به خانه بازنگشت. مدتی بعد معلوم شد که افرادی خدانشناس ایشان را در آپارتمانی در تهران به ضرب گلوله به قتل رسانده‌اند. شهادت ایشان تنها چند روز پس از شهادت کشیش مهدی دیباج اتفاق افتاد.

در ابتدا سعی شد که گروه‌های مخالف دولت مسبب این قتل‌ها جلوه داده شوند، و حتی دادگاه‌های ساختگی نیز تشکیل گردید و از خانواده‌های این شهیدان خواسته شد برای اعلام جرم در جلسات دادگاه شرکت کنند. اما آن‌ها با اعلام اینکه مسببین این جنایات را به دستان خدای عادل سپرده‌اند و به‌عنوان افراد مسیحی وظیفه دارند دشمنان خود را ببخشند، در این زمینه نیز شهادتی نیکو از خود برجای گذاشتند.

شهادت این سه قهرمان ایمان، و نیز شهادت دیگر مردان برجسته کلیسای ایران که در شمارۀ بعد به آن‌ها خواهیم پرداخت، گواهی است دیگر بر این واقعیت که راه مسیح، راه رنج و زحمت است. راهی که به حیات جاودان منتهی می‌شود، راهی است تنگ و ناهموار. اما عیسی مسیح به تمام کسانی که حاضرند برای او بایستند و به‌خاطر نام او زحمت ببینند این وعده را داده که در سختی‌ها همواره با ایشان خواهد بود و قوت لازم را برای تحمل مشکلات به ایشان خواهد داد. جفا و آزار مسیحیان در تمام طول تاریخ مسیحیت همواره به رشد بیشتر کلیسا انجامیده، و کشور عزیز ما ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. به گفته ترتولیان متفکر برجسته کلیسا، "خون شهدا بذر کلیسا است." یادشان گرامی و راه‌شان پر رهرو باد.