You are here

خدای عمل یا عکس‌العمل؟

زمان تقریبی مطالعه:

۸ دقیقه

آیا تا به‌حال فکر کرده‌اید که اگر خدا پاسخ دعای شما را ندهد چه عکس‌العملی نسبت به او در شما به‌وجود خواهد آمد؟ یکی از دوستان من در مورد تجربه‌اش پیرامون پاسخ دعا چنین گفت: "خدا باید اینکار را برایم انجام می‌داد. مگر در کلام خدا نیامده است که بطلبید، داده خواهد شد. پس چرا هر چه خواستم نشد؟" ممکن است این سؤال خیلی از مسیحیان دیگر نیز باشد، ولی در آن گفتگو نکاتی نظرم را جلب کرد که البته مقداری از آن را با دوست خود در میان نهادم و بعضی از نکات مبهم برایمان روشن‌تر شد.

همۀ ایمانداران خواهان دریافت برکت از خدا هستند. این بسیار عالی است که ما همیشه به سرچشمۀ برکات در زندگی چشم بدوزیم و در هر شرایطی به او رجوع نماییم. خدا برکت را برای ما و زندگی ما مقرر نموده است. همۀ ما به‌دنبال این هستیم که خدا زندگی ما را چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ روحانی مملو سازد تا به‌هیچ چیز نیازی نداشته باشیم بلکه بتوانیم حتی دیگران را نیز در این برکت شریک و سهیم سازیم.

شایان ذکر است که در پشت همۀ این عکس‌العمل‌ها و برکاتی که خدا به ما می‌دهد به‌مرور زمان این اندیشه در ما شکل می‌گیرد که خدا نسبت به ‌ما احساس مسئولیت می‌کند و با محبت و فیض نمی‌خواهد نسبت به ‌ما و احتیاجات ما بی‌تفاوت باقی بماند. او خدایی است حساس که مانند پدری مهربان خواهان برقراری ارتباط با ماست و خوشحال می‌شود که ما به‌سوی او می‌رویم و مسئلت دل خود را به او می‌گوییم.

نمی‌خواهم در این باب انسان منفی‌بافی باشم ولی اگر مواظب نباشیم ممکن است این ارتباط به‌سویی حرکت کند که در ما این توقع بوجود آید که خدا باید همیشه در برابر احتیاجات و نیازهای ما سریع عکس‌العمل نشان دهد. مخصوصاً در زمانی که تنگی و مشکلات ما را احاطه می‌کند، توقع داریم خدا چون رهاننده‌ای ناگهان از مکان مخفی خود بیرون آید و مشکلات را برطرف سازد و آرامش ما را که از دست رفته بود تضمین نماید. تصویر به‌گونه‌ای است که ما به‌صورت مخلوقی در می‌آییم که خالق را به‌ حرکت و جنبش وادار می‌کنیم.

در اینجاست که ممکن است الهیات نادرستی در ما شکل گیرد به‌صورتی که خدای عظیم به موجودی تبدیل می‌شود که فقط در زمان تنگی و احتیاج باید به سراغش رفت. نیاز، تبدیل به انگیزه‌ای برای نزدیک شدن به خدا می‌گردد. خطر این نوع نگرش و الهیات نادرست بیشتر زمانی خود را نشان می‌دهد که مانند دوستم از گرفتن برکت و یا جواب دعا و نیازی محروم می‌مانیم. در اینجاست که ممکن است پایه‌های اعتماد نسبت به این خدا به‌لرزه درآید به‌صورتی که حتی بنای ایمان و وفاداری ناگهان فرو ریزد.

خدای عکس‌العمل و پاسخ، تصویر درست و صحیحی از خدای کتاب‌مقدس نیست. خدای ما خدایی است که نمی‌خواهد فقط در هنگام نیاز سخن گوید و حرکتی از خود نشان دهد. او خواهان ارتباط مداوم و پیوسته است و در این ارتباط اوست که شروع کننده است، او سؤال کننده است، او بازجوست و نه انسان. او ابتدا پیمان می‌بندد. او دوم نیست بلکه اول است. نام او "من هستم" است و نه "او هست." او همیشه در ضمیر اول شخص ظاهر می‌شود و جلال خود را نشان می‌دهد.

از مطالعۀ کتاب‌مقدس به این نتیجه می‌رسیم که خدا نمی‌خواهد ما در مرکز باشیم و او دور ما بچرخد و یا خودش را با ما تنظیم کند. هر زمان که ما بخواهیم و دوست داشته باشیم سخن گوید و هر وقت که بخواهیم جواب دعای ما را بدهد.

جالب است که در عهدجدید هر گاه افراد می‌خواستند عیسی‌مسیح را گیر بیندازند، او آنها را گیر می‌انداخت. در تلاش بودند که او را مورد داوری و قضاوت قرار دهند ولی او آنها را قضاوت می‌نمود. حتی زمانی که دوستان او می‌خواستند او را درک کنند و پرده از رازهای او بردارند، در ملاقات‌هایشان به نتایج متضادی می‌رسیدند. این انسان‌ها بودند که نقاب از چهره‌شان برداشته می‌شد و رازهای درونی آنان برملا می‌گشت و آنان بودند که در پرتو نور حضور خدا شناخته می‌شدند.

در ماجرای زن بدکاره از مسیح پرسیدند باید او را سنگسار نماییم یا خیر؟ عیسی فرمود: «سنگ اول را کسی بیاندازد که گناه نکرده است.» از او پرسیدند به قیصر مالیات بدهیم یا خیر؟ فرمود: «مال خدا را به خدا بدهید و مال قیصر را به قیصر.» از او پرسیدند همسایه من کیست؟ در پاسخ داستانی تعریف نمود و گفت برو و مانند آن سامری نیکو یک همسایه باش. هر گاه می‌خواستند او را بیازمایند، او آنها را مورد امتحان قرار می‌داد. هر گاه می‌خواستند او را به دام بیندازند، خود در دام گرفتار می‌شدند.

ویکتور فرانکل، روانشناس معروف که خود در زمان جنگ جهانی دوم به‌عنوان اسیر به اردوگاه‌های کار اجباری رفت و از کنار کوره‌های آتش سوزی نیز گذشت، در کتاب مشهور خود به نام "انسان در جستجوی معنی" اینطور می‌نویسد: بسیاری از زندانیان دیگر سؤال "معنی زندگی چیست؟" را نمی‌پرسیدند. زیرا پس از مدتی دیدند که این زندگی است که از آنها سؤال می‌کند "معنی آنها چیست؟" به‌جای اصرار و پافشاری در مورد اینکه "زندگی چرا با من اینطور می‌کنی؟ من پاسخی می‌خواهم" در این دوران سخت بین مرگ و زندگی، زندانیان این را دانستند که در اینجا زندگی است که از آنان سؤال می‌کند، فرمان می‌دهد و منتظر پاسخ است. پاسخی در عمل و نه تنها در قالب کلمات. آنان باید به این سؤال پاسخ می‌دادند.

توماس اکوئیناس، الهیدان معروف کلیسا می‌گوید: "ما زمانی خدا را به‌طور صحیح می‌شناسیم که بدانیم او غیرقابل شناخت است." کتاب‌مقدس می‌نویسد: «هیچکس خدا را ندیده است، پسر یگانه‌ای که در آغوش پدر است او را آشکار نموده است.» اگر خدا حرکت اول را جهت آشکار نمودن خود انجام ندهد هیچ راهی برای شناخت او وجود ندارد. وقتی می‌خواهیم سنگی را بشناسیم، آن منفعل است و همۀ ما فعال هستیم. اگر می‌خواهیم حیوانی را بشناسیم او تا حدودی فعال است چون می‌تواند فرار کند و خود را مخفی نماید. وقتی در پی آن هستیم که شخص دیگری را بشناسیم به انتخاب آزاد او برای شناخته شدن وابسته هستیم و ما نیز از انتخاب آزاد برای این شناخت برخورداریم. هر دو طرف در یک حالت تعادل بسر می‌برند.

در پایان باید گفت اگر بخواهیم خدا را بشناسیم، هر فعالیت و حرکتی باید از جانب او صورت گیرد. مشکل در ادیان غیرمسیحی نیز همین است زیرا که در این ادیان و مکاتب انسان جستجوگر است و خدا در جایی پنهان شده و باید توسط این انسان یافت شود. حرکت و ابتکار عمل در این گونه تفکرات غیرمسیحی در دست انسان است. انسان فعال است و خدا موجودی منفعل. این نوع نگرش در مسیحیت قابل پذیرش نیست.

حماسۀ ایوب

این داستان معروف در عهدعتیق بسیاری از مواقع مرا به فکر فرو می‌برد. زیرا که ایوب نیز با از دست دادن همه چیز، در حالی‌که خود را عادل می‌یافت در برابر سؤالی قرار می‌گیرد که در تمام صفحات این کتاب مطرح می‌شود و ایوب به‌عنوان شخصی که در تنگی گرفتار آمده خواهان پاسخ است. طنین سؤال "چرا" در تمامی کتاب ایوب شنیده می‌شود.

در صفحات پایانی این کتاب ایوب از سؤال نمودن خسته شده و سکوت اختیار می‌کند. کلام خدا می‌نویسد: «ایوب سخنان خود را به پایان برد.» در آنجاست که ناگهان صدای خداوند از میان گردباد شنیده می‌شود. او ایوب را مورد خطاب قرار می‌دهد، ولی حضور این خدا در صحنه به‌معنی پاسخ دادن به چرای ایوب نیست بلکه برای سؤال نمودن! سؤالاتی که تا حدودی با مصیبت و رنج ایوب بی‌ارتباط به‌نظر می‌رسد. خدا در اینجا سؤال می‌کند و ایوب مجبور است پاسخ گوید. اما ایوب پاسخی ندارد. در برابر آن خدای عظیم و مهیب ایوب به ‌حقارت و کوچکی خود پی‌می‌برد. او که خدا را در جایگاه عکس‌العمل قرار می‌داد اینک خود باید عکس‌العملی از خود نشان دهد، ولی جز اعتراف به نادانی و جهل و توبه در خاک و خاکستر، عکس‌العملی از این مرد مصیبت‌زده دیده نمی‌شود.

خدای ما خدایی نیست که مایل باشد ما را از برکات آسمانی و زمینی خود محروم سازد. کتاب‌مقدس خدای محبت را که فرزند خود را نیز دریغ نداشت به ما معرفی می‌کند. ما با ذاتی روبرو می‌شویم که حاضر است سنگین‌ترین بها را بپردازد. محروم ماندن از برکت و یا پاسخ دعا و نیازهای دیگر ممکن است دلایل متفاوتی داشته باشد.

ممکن است خدا در این سکوت خود ما را از امتحانی عبور می‌دهد تا دیدگاه‌های محدود ما را دربارۀ خود وسعت بیشتری ببخشد. شاید ما در این فریاد نیاز چون ایوب به ملاقات با او برسیم و شناخت ما از شنیدن دربارۀ او به دیدن او تغییر یابد. ممکن است حتی آنچه را که از او می‌خواهیم چیز نادرستی است و برای ما مفید نیست. شاید آنطور که ما فکر می‌کنیم آن خواسته نیاز واقعی ما نباشد. امکان دارد آن کاری را که ما از خدا می‌خواهیم برایمان انجام دهد، خودمان قادر به انجامش هستیم و خدا می‌خواهد خود حرکتی انجام دهیم و دست به اقدام بزنیم.

سکوت خدا و عدم پاسخ او ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد ولی ما باید در عبور از این بحران‌ها و بیابان‌های روحانی زندگی اعتماد خود را به او از دست ندهیم. خدای خود را به خدای عکس‌العمل تبدیل نکنیم بلکه بدانیم که او عمل‌کننده است. مانند کودکانی نباشیم که چون از پدرش آنچه را خواست دریافت نکرد دیگر با او قهر کنیم و نخواهیم با او مشارکتی داشته باشیم. بگذاریم این الهیات ما آبدیده‌تر و پخته‌تر گردد و در هر شرایطی به خدای وعده‌دهنده وفادار بمانیم و به این قسمت از کلام خدا در رومیان ۸:‏۲۸ اعتماد کامل داشته باشیم: «و می‌دانیم که به‌جهت آنانی که خدا را دوست می‌دارند و به‌حسب اراده او خوانده شده‌اند همه چیزها برای خیریت ایشان با هم در کار می‌باشد.»