You are here

جلال بدن ما

زمان تقریبی مطالعه:

۹ دقیقه

در این شماره‌، بحث جالب و در عین حال حساسی از الهیات مسیحی را مطرح می‌کنیم‌. این بحث دربارۀ اهمیت و جایگاه بدن در طرح و نقشه الهی می‌باشد. آن را با دقت مطالعه بفرمایید. نظرات مطرح شده در این مقاله‌، الزاماً نظر مجله نیست و ممکن است بعضی از ایمانداران با آن موافق نباشند. اما مطالعۀ آن برای آشنایی با نظرات متفاوت‌، ضروری است‌. در صورتی که در این زمینه نظر دیگری مبتنی بر تعلیم استوار کلام خدا دارید، لطفاً برای مجله بفرستید.

در تاریخ کلیسا همیشه تمایل‌ به کم اهمیت جلوه دادن بدن‌های فیزیکی مشاهده شده است‌. تأکید بیشتر بر این بوده است که زندگی روحانی خود را تقویت کنیم. گویی بدن‌های ما بار کسل‌کننده‌ای هستند که در زندگی روحانی خود به دوش می‌کشیم. حتی برخی پا فراتر گذاشته آن را دشمن زندگی روحانی و عامل ضعف آن می‌دانند.

نفوذ عقاید یونانی در مورد فکر انسان در این نتیجه‌گیری سهم عمده‌ای داشته است‌. فلسفۀ یونانی بر مبنای این مفهوم استوار است که در دنیای لایتغیر ابدی همه چیز در حالت "بودن‌" است‌، و دنیای حاضر که انعکاس ضعیفی از دنیای ابدی می‌باشد، همه چیز در حالت "شدن‌" است‌. بر اساس همین فلسفه، بدن در قلمرو دنیای پستِ "شدن‌" قرار داشت و جان ابدی در اشتیاق دائم آزادی از بدن و پیوستن به دنیای برتر "بودن‌" تلاش می‌کرد. بنا بر این عقیده‌، بدن دارای هیچ ارزشی نبود و یا باید مورد ریاضت سخت قرار می‌گرفت و یا می‌بایستی در هر فرصت آن را از هیچ لذتی محروم نداشت‌. پولس با هر دو این مسئله در کلیسا مواجه بود. موضوع اول مشکل کولسیان بود و موضوع دوم اشکال قرنتیان‌.

این چنین طرز فکر در مورد "بدن‌" مخالف تعلیم کتاب‌مقدس است و باید ریشه‌کن شود. وقتی که تعالیم خلقت نجات و تقدیس انسان را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که جلوۀ بدن فیزیکی بشر را نمی‌توان کوچک شمرد.

۱- خلقت انسان‌

الف‌) تمامیت انسان

وقتی که دربارۀ امور معنوی خود سخن می‌گوییم لغاتی مانند جان‌، روح‌، اندیشه‌، خویشتن و اراده را بکار می‌بریم‌. این لغات در کتاب‌مقدس نیز یافت می‌شوند. مباحث بسیار در مورد افرادی که بشر را سه‌گانه می‌دانند (شامل بدن‌، جان و روح‌) و اشخاصی که انسان را موجودی دوگانه (شامل بدن و جان یا بدن و روح‌) می‌پندارند وجود دارد. با اینکه در بعضی موارد بسیار مهم است که با جنبه‌های مختلف شخصیت و هویت خود را بررسی کنیم اما این شناسایی نباید آنقدر باعث تمرکز در ساخت ما بشود که حقیقت عمده یعنی یگانگی وجود ما را بدست فراموشی بسپارد. در پیدایش باب ۱ می‌بینیم که خدا انسان را یک وجود واحد ساخت و در مطالب آن باب چیزی که گویای پنهان بودن شخصیت واقعی انسان باشد وجود ندارد. در واقع ضد این مطلب صدق می‌کند. وقتی که مطالب بازتر می‌شود صحبت در مورد طبیعت جسمانی انسان به میان می‌آید‌: «... ایشان را زن و مرد آفرید.» بر طبق پیدایش ۲:‏۷که می‌فرماید‌:

«... آدم نفس زنده گشت» بعضی معتقدند که این مطلب اشاره‌ای به روح انسان می‌باشد. ولی لغت عبری که در این قسمت استفاده شده است "نِپاش‌" (NEPASH) به معنی "نفس‌" می‌باشد و مفهوم واضح آن این است که خدا به بدن حیات داد همانگونه که به حیوانات زندگی بخشید (۱:‏۲۴). حتی اگر افرادی ترجیح دهند که از مطالب این قسمت، مسأله بخشیدن روح را به بشر توجیه کنند، باز از اهمیت "بدن‌" کاسته نمی‌شود چرا که نفس خدا در بدن دمیده شد. بدن قبل از هر قسمت دیگر آفریده شد و زندگی بخشیدن به آن ثابت می‌کند که بدن وجود زنده‌ای است‌. پس بدن است که وجود انسان را تعریف می‌کند نه روح. پس هنگامی که خلقت انسان را بررسی می‌کنیم ناگزیر هستیم بپذیریم که هویت اصلی ما بر روی وجود فیزیکی ما بنا شده است. در مطالب این باب هیچ نشانی وجود ندارد که بدن بشر را مجزا از روح او بداند. کتاب‌مقدس انسان را یک وجود واحد می‌داند. اعمال‌، افکار و احساسات بشر با "این تمامیت وجود" انجام می‌گیرد.

ب‌) همشکل خدا

در بعضی از مباحث چنین تعلیم داده شده که همشکل بودن ما با خدا، به کیفیت‌های معنوی ما همچون شخصیت‌، هوش‌، اراده‌، قدرت ما بر دنیا و توانایی ارتباط با خدا اشاره می‌کند و هیچ ربطی به بدن‌های فیزیکی ما ندارد. البته هیچ اشاره مستقیمی در پیدایش باب ۱ وجود ندارد که نشان دهد منظور از "شباهت"، شباهت معنوی است. یک مفسر برجسته به نام کیدنر، حتی این نظر را مطرح می‌سازد که شاید بدن فیزیکی نیز، شباهتی است از خدا، همانطور که خیمۀ اجتماع، نمونه‌ای بود از آن خیمۀ آسمانی که خدا در کوه به موسی نشان داد (عبرانیان ۹). وارد شدن به جزئیات این بحث، بسیار حساس است. اما آنچه که برای ما اهمیت دارد، این است که بدانیم این تعلیم درباره ما چه می‌گوید نه اینکه درباره خدا چه می‌گوید. مهم‌ترین چیزی که این حقیقت به ما تعلیم می‌دهد، این است که ما متعلق به خدا و ملک خاص او هستیم‌. مُهر مالکیت خدا بر روی ما قرار دارد و برای همین است که باید بر روی اهمیت بدن فیزیکی خود بسیار تکیه کنیم‌. او چنین خواست که بدن‌های ما متعلق به او باشد. پس چه کسی می‌تواند انتخاب خدا را رد کند؟ قسمت مهم این تعلیم به ما می‌آموزد که انسان جهت یک رابطۀ مخصوص با خالق خود بوجود آمد و این نکته که خداوند با بشر به‌عنوان یک موجود فیزیکی ارتباط برقرار می‌کند، اهمیت بسیار دارد. از نظر کتاب‌مقدس نمی‌توان رابطۀ انسان با خدا را فقط از جنبۀ روح و جان توجیه کرد. خداوند انسان را به‌عنوان یک موجود فیزیکی ساخت و وقتی که در ارتباط خود با خدا فقط جنبۀ معنوی و روحی را در نظر می‌گیریم کاملاً از حقیقت منحرف می‌شویم‌.

۲- نجات انسان‌

سقوط بشر و نجات وی جنبۀ فیزیکی دارند. اولین گناه موقعی صورت گرفت که حوا میوۀ منع شده را خورد. شاید او بارها فکر خوردن این میوه را از سر گذرانده بود. اما باب سوم پیدایش واضحاً تعلیم می‌دهد که گناه هنگامی اتفاق افتاد که او و حوا میوه را خوردند. مجازات گناه هم فیزیکی بود- کار سخت‌، درد زایمان و بالاخره مرگ‌! و هر چند که بعضی این را به مرگ روحانی آدم و حوا و قطع رابطه آنان با خدا ربط می‌دهند در هیچ کجای کتاب پیدایش آیه‌ای یافت نمی‌شود که این عقیده را توجیه کند. حتی در برخی آیات، می‌بینیم که رابطه روحانی آنان با خدا قطع نشد (پیدایش ۳:‏۲۱ و ۴:‏۲۶). اما مرگ آنها مرگ فیزیکی بود (پیدایش ۵:‏۵)، چرا که این معنی سادۀ مرگ است‌! زندگی زمانی آغازشد که نفس خدا در بدن‌های آنها دمید و زمانی پایان گرفت که او آن نفس را باز گرفت‌. مرگ در کتاب‌مقدس برعکس تعالیم یونانی و مذاهب دیگر، نویدی از آزادی روح نیست‌. مرگ واقعه‌ای است ترسناک و ناراحت‌کننده که از بی‌شفقتی گناه ناشی می‌شود. برای همین بود که عیسی نزد قبر ایلعازر گریست‌. اشک‌های او نه تنها به‌خاطر محبتی بود که برای یک دوست داشت‌، بلکه وسیله‌ای برای ابراز اندوه او نسبت به مرگ فیزیکی بود که نشانگر قدرت مهلک گناه است‌. این بدن فیزیکی ما است که تعریف "قدرت گناه‌" را بر خود حمل می‌کنند نه "روح‌" ما! چنانکه پولس نتیجه‌گیری می‌کند که «موت به همه رسید چرا که همه گناه کرده‌اند.»

و این بدن فیزیکی ماست که وجود نجات را ثابت می‌کند چرا که مفهوم نهایی تجسم در این است که مسیح نه تنها برای نشان دادن خدا بلکه به‌عنوان یک قربانی بی‌گناه از طرف انسان به خدا جسم گردید. این کفاره یک قربانی جسمی بود چون ما نیز موجودات فیزیکی و جسمی هستیم‌. اگر در طرح خدا، بدن از هیچ اهمیتی برخوردار نبود، مسیح نیز باید تنها مرگ روحانی را می‌چشید تا برای روح‌های ما نجات را فراهم سازد. اما خدا نمی‌خواست نسلی از موجودات روحانی را نجات دهد بلکه او در پی نجات انسان بود انسانی که ماهیت فیزیکی دارد. برای همین است که در اناجیل بارها به دردها و رنج‌های جسمی مسیح مثلاً تازیانه‌ها، خستگی در راه جلجتا و بالاخره صلیب او اشاره شده است‌. بهایی جسمانی پرداخته شد.

واکنش خدا نسبت به اطاعت عیسی، به قیامت جسمانی او منجر شد. پس نجات بشر چون خلقت او به‌وسیلۀ یک واقعۀ نادیدۀ روح و جان تعریف نمی‌شود بلکه به‌وسیلۀ زنده شدن بدن جسمانی واقعیت می‌یابد. قیام بدن عیسی ثابت می‌کند که نجات ما نیز جنبۀ فیزیکی دارد. پولس این را واضحاً شرح می‌دهد که انتظار ما برای نجات جان‌هایمان نیست بلکه انتظار ما جهت خلاصی جسم می‌باشد. این تعلیم منحصر به یک آیه نیست بلکه در قلب عهدجدید جای دارد. پولس در رساله به قرنتیان شرح می‌دهد که هر چند که بدن‌های فعلی ما فانی می‌شوند، ولی در عین حال تعالیم مسیحی کاملاً با عقاید یونانیان در مورد زندگی بعد از مرگ متفاوت است، چنانکه مسیحیان بعد از مرگ بدون بدن و چون ارواح سرگردان نیستند بلکه خیمۀ آسمانی خود را می‌پوشند (دوم قرنتیان ۵:‏۱-۴).

پولس به تسالونیکیان که نسبت به زندگی پس از مرگ و سرنوشت مسیحیانی که قبل از بازگشت ثانوی مسیح می‌میرند کنجکاو بودند، اطمینان می‌دهد که «مردگان در مسیح اول برمی‌خیزند» و سند این تعلیم همانا مرگ و قیام مسیح است‌. تجربۀ مسیح برای ما تجربۀ شخصی خواهد شد و تجربۀ او ماهیت فیزیکی داشت‌. بنابراین نادیده گرفتن نجات جسمی ما در حقیقت انکار ایمان مسیحی می‌باشد.

پس جلوۀ بدن فیزیکی ما تنها در این نیست که به‌صورت خدا آفریده شده‌ایم بلکه این نیز که خدا مسیح را برای کفارۀ بدن‌های ما فرستاد تا ما در ابدیت بدن‌هایی داشته باشیم که هرچند با بدن‌های فعلی ما متفاوت هستند، اما ماهیت شخصی ما را دارا خواهند بود.

۳- تقدیس ایماندار

پس از نجات باید پاک شویم. این مرحله نهایتاً به‌وسیلۀ بدن‌های ما تحقق می‌یابد. ما باید تعمید بگیریم‌. هیچ توافق فکری و روحی نمی‌تواند جایگزین فرو رفتن جسم در آب بشود و این موضوع مجداً ثابت می‌کند که ماهیت انسان نه به‌وسیلۀ جنبه‌های نادیدۀ وی بلکه به‌وسیلۀ بدن او تعریف می‌شود. پس از تعمید باید بدن‌های خود را چون قربانی زنده بگذرانیم (رومیان ۱۲:‏۱) و این نشانگر این حقیقت است که بدن‌های ما متعلق به خداوند می‌باشد (اول قرنتیان ۶:‏۱۳). هدف این تعلیم، این نیست که بدن‌های خود را اهمال کنیم بلکه بدن مسیحی بایستی جایگاه جلال باشد. چرا که وقتی که بدن‌های خود را به خدا می‌سپاریم‌، لااقل سه چیز اتفاق می‌افتد‌: اول آنکه بدن‌های ما شهادت پر قدرتی بر این حقیقت خواهند شد که یک مسیحی از گناه که به انحراف جسمی کشیده می‌شود، آزاد شده است‌.

دوم اینکه در این جنگ روحانی که به آن خوانده شده‌ایم‌، بجای اینکه بدن‌های ما برای گناه استفاده شوند، ابزار عدالت برای خدا خواهند بود و سوم اینکه بدن‌های ما هیکل خداوند خواهند شد (اول قرنتیان ۶:‏۱۹و۲۰). در پیدایش یهوه نفس حیات را در بدن خاکی قرار داد و در یوحنا مسیح بر شاگردان می‌دمد. پس از مدتی آنها روح‌القدس را دریافت می‌کنند و از آن به بعد مسیحیان شهادت داده‌اند که در عرض قرون متمادی چگونه روح‌القدس در خدمت زندگی روحانی آنها به ایشان قوت بخشیده است‌. وقتی به این حقیقت فکر می‌کنیم که خدا چگونه ما را انتخاب کرده است تا مسکن روح او باشیم نمی‌توانیم اهمیت بدن‌های فیزیکی خود را نادیده بگیریم‌. آن جلالی که معبد سلیمان را پر ساخت اکنون ما را پر می‌سازد.

درک موضوع که ما ماهیتی نادیده داریم که به اندازه بدن فیزیکی ما واقعیت دارد، دارای اهمیت بسیار است‌. اما در عین حال نباید در زیر نفوذ فلسفۀ یونانی باشیم که ما را چنان سوق می‌دهد که مسیحیت ما تنها با روح و جان ما مربوط باشد. این عقیده بشر را به موجودی تقسیم شده تبدیل می‌کند که از ماهیت و شخصیت خود نامطمئن است و به آسمانی می‌شتاباند که پر از ارواح بی‌بدن هستند! تأکید مسیحیان باید به واحد بودن ماهیت بشر باشد. بدن‌های ما چون جان‌های ما به‌صورت خداوند آفریده شده و به‌وسیلۀ پسر خدا کفاره گشته و روح‌القدس آن را تقدیس کرده است‌.