You are here

به یادبود دکتر جان کُلمَن خدمتگزار ایرانیان

زمان تقریبی مطالعه:

۵ دقیقه

(۱۹۲۴-۲۰۰۳)

از شمار دو چشم یک تن کم     از شمار خرد هزاران بیش

اولین بار که دکتر کلمن در سال ۱۹۴۸ به ایران آمد، زنده‌یاد پدرم عبدالمسیح شیروانیان که خیلی زود با او گرم گرفته بود، دوستانه چنین هشداری به او داد: "شما مسیونر‌ها اول که به ایران می‌آیید رفتار خیلی گرم و صمیمانه‌ای با ایرانیان دارید، اما متأسفانه پس از چند سال رفتارتان تغییر می‌کند و خود را برتر و بالاتر از ما می‌دانید و آن‌وقت است که دیگر نمی‌شود با شما ارتباط برقرار کرد و دوست و صمیمی بود."

دکتر کلمن این نصیحت را به‌گوش جان شنید و همان روز با خود عهد کرد چنین تغییری شامل حال او نشود. و براستی نیز تمام کسانی که در خلال سال‌ها خدمتش در ایران او را می‌شناختند، می‌توانند بدون لحظه‌ای درنگ شهادت ‌دهند که دکتر کلمن نه تنها خود را بهتر و برتر از ایرانیان نمی‌دانست، بلکه با تمام وجود از جان و وقت و استعدادهای خود برای خدمت کردن به مردم این مرز و بوم مایه گذاشت.

جان کلمن در سال ۱۹۲۴ در قاهره متولد شد. پدرش پزشکی مبشر بود و جان در سن هشت سالگی تصمیم گرفت راه پدر را دنبال کند. بزرگتر که شد، جهت انجام تحصیلات دانشگاهی به انگلیس بازگشت و پس از ازدواج، به‌اتفاق همسرش "اودری" از سوی سازمان بشارتیِ کلیسا (CMS) به فلسطین رفت. وقوع جنگ در فلسطین در سال ۱۹۴۸ باعث شد آنها به ایران منتقل شوند، و اینگونه بود که دکتر کلمن شیفتۀ خدمت به ایرانیان شد.

دکتر کلمن خدمت خود را به‌عنوان طبیب و جراح در بیمارستان مسیحی شیراز آغاز کرد و به‌زودی آوازه‌اش در سراسر شیراز پیچید. این شهرت نه تنها به‌خاطر تبحر و مهارت او در جراحی، بلکه به‌خاطر فروتنی و ازجان‌گذشتگی و خدمات بی‌شائبه‌اش بود. درِ بیمارستان او وقت و بی‌وقت به‌روی همگان، از هر سطح و طبقه اجتماعی، گشوده بود، به‌طوری‌که گاهی در روز بیش از ۱۵ عمل جراحی انجام می‌داد. او هر هفته به‌اتفاق گروهی از پرستاران و بهیاران بیمارستان به دهات اطراف شیراز می‌رفت و تا پاسی از شب به مداوای بیماران می‌پرداخت. درمانگاه روستایی او ساعت تعطیلی به‌خصوصی نداشت؛ ساعت بسته شدن آن زمانی بود که آخرین بیمار درمانگاه را ترک می‌کرد. پس از آن نیز دکتر کلمن غالباً به‌همراه بیماری که نیاز به‌مراقبت بیشتر داشت یا لازم بود در بیمارستان بستری شود، به شهر بازمی‌گشت.

دکتر کلمن به شوخ‌طبعی و خوش‌خلقی معروف بود. پدرم تعریف می‌کرد که روزی در یکی از این سفر‌ها، به‌اتفاق هم سوار بر دو اسب به روستایی در نزدیکی شیراز می‌‌رفتند که به یک دوراهی رسیدند. پدرم که راه ده را بلد بود و اسب‌سواری هم خوب می‌دانست، افسار اسب را به‌طرف راست ‌گرداند. اما دید دکتر کلمن، با اسب خود به‌سمت چپ می‌رود. پس فریاد ‌زد: "دکتر کلمن! کجا می‌روی؟ دهکده از این طرف است!" دکتر کلمن هم بلندتر فریاد ‌کشید: "چرا به من می‌گویی؟ به این اسب نافهم بگو!"

او براستی خادمی بود که با هر کس از هر طبقه‌ای نشست و برخاست داشت و به‌قول ما ایرانی‌ها خیلی خاکی و بی‌غل‌و‌غش بود. در بسیاری از روستا‌ها وقتی برایش چای می‌آوردند، چنان مشغول کار بود که تنها زمانی فرصت می‌کرد چای بنوشد که خاک و مگس در آن شناور بود. اما دکتر کلمن با بی‌تفاوتی خاص خود مگس‌ها را از چای برمی‌داشت و چای را با خوشی می‌نوشید.

او در کمال فداکاری و از خودگذشتگی در بیمارستان مسیحی شیراز خدمت می‌کرد. مادرم که خود زمانی در این بیمارستان پرستار بود تعریف می‌کند که یکبار در اتاق عمل بیماری بود که در حین جراحی دچار خون‌ریزی شدیدی شده بود. گروه خونی این بیمار از نوع نادری بود. از قضا دکتر کلمن هم به‌همین گروه خونی تعلق داشت. بنابراین دکتر کلمن در همان اتاق عمل، با یک دست رگ‌های بیمار را می‌فشرد تا از خونریزی او جلوگیری کند، و دست دیگرش در اختیار پرستاران بود تا از آن برای بیمار خون بگیرند. خدمات دکتر کلمن در شیراز چنان مردم این شهر را تحت تأثیر قرار داد که به‌زودی شهردار وقتِ شیراز طی مراسم باشکوهی او را شهروند افتخاری این شهر نمود. برای دکتر کلمن مایۀ افتخار بود که به‌عنوان یک "شیرازی" شناخته شود.

خانوادۀ کلمن سرانجام پس از ۱۷ سال خدمت در ایران، به‌خاطر تحصیل فرزندان‌شان به انگلیس بازگشتند. اما در سال ۱۹۷۸، اسقف دهقانی از ایشان دعوت کرد دوباره به ایران بیایند. آنان نیز پذیرفتند و در یزد ساکن شدند، و از آنجا که کلیسای کوچک یزد کشیشی نداشت، اسقف دهقانی دکتر کلمن را به این مقام دستگذاری کرد. و اما با وقوع انقلاب ایران، جماعت کوچک کلیسای اسقفی در ایران آماج حملات افراطیون قرار گرفت. رهبران کلیسا دستگیر شدند و دکتر کلمن و همسرش نیز به زندان افتادند. اسارت دویست روزۀ او سرانجام در سال ۱۹۸۱ با میانجیگری "تری وِیت" فرستادۀ اسقف اعظم کانتربری پایان یافت. این واقعه سبب شد دکتر کلمن به‌یکباره در کانون توجه رسانه‌های دنیا قرار گیرد. او و همسرش پس از آزادی به‌مدت سه سال به نقاط مختلف جهان سفر می‌کردند و در مجامع مختلف به سخنرانی می‌پرداختند. تجربۀ زندان نه تنها دکتر کلمن را نسبت به ایران تلخ و بدبین نکرد، بلکه او همیشه به این سرزمین و مردم آن ارادتی خاص داشت و دربارۀ ایرانیان مثبت سخن می‌گفت. او حتی تا واپسین لحظات عمر، تماس خود را با ایرانیان - اعم از دوستان قدیمی و آشنایان جدید - حفظ نمود.

دکتر کلمن در سال ۲۰۰۰ برای آخرین بار از ایران دیدن کرد و به‌گرمی از او استقبال شد. به‌محض ورود او به بازار شیراز، کاسبان کهنه‌کارتر که از قدیم او را می‌شناختند خبر آمدنش را بین یکدیگر پخش کردند و به‌زودی همگان گرد او جمع شده، هر یک او را به مغازه‌های خود دعوت می‌کردند. دکتر کلمن با اینکه تنها ۳۶ ساعت در شیراز توقف داشت، در همین مدت کوتاه با بسیاری ملاقات کرد و باعث تشویق و دلگرمی بسیاری از مسیحیان شیراز شد.

در سال ۱۹۸۵ دکتر کلمن خدمت خود را در مصر آغاز کرد. او تا چند ماه قبل از وفاتش، با اینکه بیماری و درد توان سفر و خدمت و موعظه را از او ربوده بود، کماکان به‌خدمت خداوند خود مشغول بود و حتی در بستر بیماری نیز توسط نامه و دعا از دوستان و هم‌کیشان خود پشتیبانی می‌کرد. دعا برای دیگران قسمت مهمی از زندگی او بود. او یک ایماندار واقعی بود. ایمانش را نه در حرف، بلکه در عمل نشان می‌داد. براستی که دکتر کلمن تا به آخر به عهد اولیۀ خود در ایران وفادار ماند و زندگی او سرمشقی برای آشنا و غریب بود.

دکتر کلمن در شانزدهم آگوست امسال در لندن به بیماری سرطان درگذشت و نزد خداوند خود شتافت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.