You are here

اعتراف ایمان‌

زمان تقریبی مطالعه:

۴ دقیقه

 
 

پولس رسول در رومیان ۱۰:‏۱۰ فرموده‌: «چونکه به دل ایمان آورده می‌شود برای عدالت‌، و به زبان اعتراف می‌شود به‌جهت نجات‌.» اعتراف ایمان یعنی چه‌؟ آیا این فقط امری است زبانی‌؟ آیا ممکن نیست کسی ایمان خود را با عملش اعتراف کند؟

برای اینکه منظورم را روشن‌تر بیان کنم‌، تجربۀ خود را با شما در میان می‌گذارم‌.

در یک روز تعطیل‌، در ایران‌، همراه یکی از ایمانداران تصمیم گرفتیم که به خانه سالمندان برویم و ملاقاتی با آنها داشته باشیم‌. به این منظور، چند شاخه گل گرفتیم و یک کیک نیز که در خانه تهیه شده بود، برداشتیم و به راه افتادیم‌. قبلاً دعا کرده بودیم که خداوند واقعاً کار کند تا این ملاقات بی‌ثمر نباشد و بتوانیم کاری مفید انجام دهیم‌. وقتی قدم به محوطه داخلی خانه سالمندان گذاشتیم‌، خیلی دلسرد شدیم چون خیلی خلوت و ساکت بود، و به جز یک مسئول زن کسی دیگر آنجا نبود. با احترام و احتیاط‌، شروع به گشتن در اتاقها و سلام و احوال‌پرسی با این سالخوردگان کردم‌. تعدادشان از 15 نفر تجاوز نمی‌کرد. دیدن چهره‌های غم‌زده و بیمارگونه آنها برایم دردناک بود. شدیداً تحت تأثیر این جو و محیط پر از غم قرار گرفته بودم‌.

با ارادۀ قوی و با دعا به پیش رفتم و سر صحبت را با آنها گشودم‌. ضمن گفتگو، از حالشان‌، تعداد فرزندان و علت آمدنشان به آنجا پرس و جو می‌کردم‌. گفتگویمان در آخر به مسأله توبه می‌کشید؛ ایشان هم به سادگی قبول می‌کردند.

یکی از اتفاق‌های جالب‌، ملاقات با زن بسیار مسنی بود که گوش‌های سنگینی داشت و خوب نمی‌توانست بشنود؛ به‌همین دلیل‌، با او بلند حرف می‌زدم‌. بالاخره با او در چند جمله از مسیح و نجات صحبت کردم‌. بعد عکس کوچکی از مسیح به او دادم‌. او عکس را بلافاصله بوسید و اجازه داد تا برایش دعا کنم‌. نمی‌دانم او با من دعا کرد یا نه‌. نمی‌دانم اصلاً می‌فهمید سپردنِ قلب به مسیح یعنی چه‌. اما او یک کار کرد؛ او که زنی محتاج و فقیر بود و شاید احتیاج داشت که من به او هدیه‌ای بدهم‌، بعد از دعا بلند شد و با زحمت زیاد، کشوی کمد خود را باز کرد، یک اسکناس ۵۰ تومانی درآورد و به من داد. من در یک لحظه می‌بایست تصمیم بگیرم که پول را بپذیرم یا نه‌. ولی واقعاً اعتراف می‌کنم که خداوند مرا هدایت کرد تا پول را قبول کنم‌؛ من آن را به کلیسا هدیه دادم‌. شاید آن زن کار مسیح را آنطور که ما درک می‌کنیم‌، درک نکرده بود. ولی یک چیز را خوب می‌دانم که او با بقیه آنها فرق داشت و اعتراف ایمانش نیز فرق داشت‌. او ایمانش را با عملش اعتراف کرد.

واقعه دیگر این بود که در اتاقی دیگر، مردی را دیدم که پیش از غروب آفتاب‌، به تخت خواب رفت و می‌خواست بخوابد. جویای حالش شدم‌. گفت‌: «چون تنها هستم و کسی را ندارم‌، زود می‌خوابم‌.» هنوز حرفی نزده بودم که چشمهایش را بست‌. ولی من دوباره به طرف تخت وی رفتم و روی لبه تخت نشستم و دستش را گرفتم و گفتم‌: «مزاحم نیستم‌؟» گفت نه‌. گفتم‌: «آمده‌ام با شما ملاقاتی داشته باشم و کمی صحبت کنیم‌.» در همان حالت خوابیده با وی صحبت کردم و عکس کوچکی از مسیح به او دادم‌. او به عکس نگاه کرد و شروع کرد به گریه کردن‌. من دستمالی به او دادم و گفتم‌: «ناراحت نباش‌. مسیح همیشه با تو است و من هم قول می‌دهم باز به‌دیدنت بیایم‌.» با هم دعا کردیم و به او گفتم‌: «هر وقت تو در تنهایی خودت دعا می‌کنی‌، مسیح می‌آید و تو را تنها نخواهد گذاشت‌.» او عکس را بوسید و روی قلبش گذاشت‌. وقتی خواستیم از اتاقش خارج شویم‌، صلیب کوچک و زنگ زده‌ای را به عنوان هدیه به من داد؛ من آن را با شادی بسیار قبول کردم‌. او از تخت خواب پایین آمد و نشست‌؛ سرحال و شاد به‌نظر می‌رسید.

کار ما در خانه سالمندان تمام شد و با خوشحالی از خدمتی که کرده بودیم‌، به خانه برگشتیم‌. من خیلی از وقایع را فراموش کرده‌ام‌، ولی مطمئن هستم که تا آخر عمرم‌، ملاقات با این دو شخص را هرگز فراموش نخواهم کرد.

آیا اعتراف دزد روی صلیب‌، از اعتراف آن پیرزن و آن پیرمرد که مانند آن دزد، منتظر مرگ بودند برتر است‌؟ این سالمندان ایمان و اعتراف ایمان خود را با عملشان نشان دادند و شاید ارزشمندترین چیز خود را به من تقدیم کردند.

آیا نباید مسائل روحانی را با دیدی وسیع‌تر بنگریم‌؟ آیا اعتراف ایمان چیزی است که فقط در قالب کلمات و جملات بیان می‌شود؟ آیا اعتراف ایمان نمی‌تواند حرکتی از عمق وجود باشد، حرکتی از درد و اشک‌؟ آیا نباید در کنار اعتراف ایمان در قالب کلمات و جملات‌، به این نوع اعتراف‌ها نیز ارج بنهیم‌؟

از روبرت آواکمیان