Displaying 411 - 420 of 717 results

  • به کودکان خود در مورد سانتا یا پاپانوئل چه بگوییم؟

    متأسفانه در اکثر کشورها ماجرای سانتا یا پاپانوئل جای خود را با موضوع اصلی جشن کریسمس عوض کرده است. بچه‌‌ها برای فرا رسیدن ایام کریسمس لحظه‌‌شماری می‌‌کنند تا پیرمردی ریش‌‌سفید با لباسی قرمز از راه برسد و هدیه‌‌شان را برای‌‌شان زیر درخت کریسمس بگذارد …

  • در انتظار سخنی از خدا

    زمانی که به سن هفده سالگی رسیدم باز یک اتفاق دیگر باعث شد که زخم عمیقی در دلم ایجاد شود. مادرم جلوی چشمانم زیر ماشین رفت و من در حالی که در کنارش گریه می‌کردم و فریاد می‌زدم

  • انجیل چیست؟

    یکی از چهار انجیل، پیام عیسی را چنین خلاصه کرده است: عیسی بشارت خدا را اعلام می‌کرد و می‌گفت: زمان به کمال رسیده و ...

  • رمز ازدواج موفق/ قسمت سوم

    خدای ما خدای عشق و محبت است. اما چرا حتی بسیاری از ازدواج‌هایی که با عشق آغاز می‌شود دوام نمی‌یابد. به عقیده من عشق مانند گُلی است که باید به آن رسیدگی شود. در غیر این صورت امیدی برای زنده ماندن آن نیست. عاشق شدن کار بسیار آسانی است

  • داروین: برکت یا لعنت؟

    مشکل تا اندازه‌ای بر می‌گردد به ابهام در برخی تعاریف. بعضی‌ها تکامل را با نوعی نگرش "علمی" در مورد منشاء عالم هستی که منکر وجود خداست مترادف می‌دانند. بنا بر این تعریف، تکامل مساوی است با الحاد، و از این رو طبیعی است که فرضیه داروین ...

  • ویلیام کولگِیت

    امروزه با شنیدن اسم "کولگِیت" بی‌درنگ به‌یاد خمیردندان می‌افتیم. اما بد نیست بدانیم در پسِ موفقیت این کالای جهانی که امروزه تقریباً در همه جای دنیا یافت می‌شود، شخصیتی مسیحی وجود دارد ک....

  • هنری مارتین/۲

    در شماره قبل خواندیم که هنری مارتین عصبی و پرخاشگر چگونه قلب خود را به مسیح سپرد و به آیندۀ درخشان و زندگی آسوده‌ای که تحصیلات دانشگاهی‌اش برایش به ارمغان می‌آورد پشت‌پا زد ...

  • جلال بدن ما

    در این شماره‌، بحث جالب و در عین حال حساسی از الهیات مسیحی را مطرح می‌کنیم‌. این بحث دربارۀ اهمیت و جایگاه بدن در طرح و نقشه الهی می‌باشد ...

  • رهایی از ترس

    وضعیت روحیِ من نیز روز به روز بدتر می‌شد و نسبت به خدا تنفر شدیدی پیدا کرده بودم و هر شب قبل از خواب به خدا ناسزا می‌گفتم چون همیشه احساس می‌کردم که خدا همه جا مرا تعقیب می‌کند و...

  • دانستم که گناه‌کارم برگرفته از داستان زندگی صادق

    در یکی از شهرهای ایران در خانواده‌ای پر جمعیت، متعصب و مذهبی به دنیا آمدم. خاطرات کودکی من به چند کلمه خلاصه می‌شود، فقر، نا‌امنی، کتک.در محله‌ای عاری از فرهنگ و سرشار از شرارت بزرگ شدم. در مدرسه‌ای درس خواندم که جز فریب چیزی نیا‌موختم.

Pages