Search
Displaying 31 - 40 of 46 results
-
تشریح مثلهای عیسی / سامری نیکو
مَثَل سامری نیکو در مورد لطف و شفقت است، لطفی که همۀ موانع نژادی و مذهبی را در هم میشکند. این مثل در مورد محبت به همسایه است هر چند که آن همسایه کسی جز دشمن ما نباشد...
-
هر که بیسبب خشم گیرد!
شنیدهاید که به اولین گفته شده است "قتل مکن!" و "هر که قتل کند، سزاوار حکم شود" "لیکن من به شما میگویم هر که به برادر خود بیسبب خشم گیرد، مستوجب حکم باشد..."
-
در بیابان زندگی
بیابان جای دلانگیزی نیست. خشن است و وحشی! گاه سکوت است و تنهایی، گاه اشباح و صداها و زوزههای مرموز! اما بیابان کششهایی دارد که هر کس را ظرفیت آن نیست که دریابدش!
-
چاپلوسی
اما این تنها یک روی سکه است! روی دیگر سکه، هشدار جدی خداست به کسانی که با شیرینزبانی و تملق راه کوتاه و بدون هزینهای را برای رسیدن به خواستههای خود بر میگزینند یا حتی در مواردی فراتر رفته، با طرفداریهای بیهودۀ خود و چاپلوسی و چربزبانی، ...
-
مثل ضیافت عظیم
پیام نخست این است که ضیافت الهی آماده است. هر شخص باید دعوت شود - شما نمیتوانید بهعنوان میهمانِ ناخوانده به ضیافتی داخل شوید...
-
غیبت
نوروز است و وقت دید و بازدید و وقت گذراندن با دوستان و فامیل و نشستن پای بساط آجیل و تخمه شکستن و از هر دری گفتن و شنیدن، و زبانم لال، گاهی هم غیبت کردن! متأسفانه غیبت که زمانی رفتاری ناصحیح و قابل نکوهش محسوب میشد، این روزها قباحت خود را تا اندازه زیادی از دست داده ...
-
داور ما، نجاتدهندۀ ماست
داوری موضوعی است که در طول تدوین کتابمقدس و اعتقادنامههای کلیسا و الهیات مسیحی همواره مطرح بوده است. داوری رابطۀ تنگاتنگی با نجات و امید نهایی و وعدۀ تحقق آسمان و زمین جدید دارد ...
-
در پی عدالت
من در یک خانوادۀ اسماً مسلمان و متوسط در تهران به دنیا آمدم. از همان دوران نوجوانی سؤالات زیادی ذهنم را به خود مشغول میکرد. یادم میآید یک بار مادرم برایم تعریف کرد که وقتی نوجوان بودم چه جور دختری بودم. او به من گفت: «تو با همه فرق داشتی ...
-
بتشبع زنِ احیاشده
من از کوچکی از شنیدن داستان زندگی شخصیتهای معروف کتابمقدس لذت میبردم. چشمهایم را میبستم و سعی میکردم وقایع زندگی آنها را در ذهنم تجسم کنم (هنوز هم گاهی اوقات این کار را میکنم). اما داستان زندگی شخصیتهای نه چندان معروف کتابمقدس نیز به همان اندازه هیجانانگیز است
-
احساسات در الهیات مسیحی
در نوجوانی به مسیح ایمان آوردم. خانوادهای که در آن زاده و بزرگ شده بودم، بهلحاظ روحی و عاطفی تعریف چندانی نداشت. مادرم به مرض روحی دچار بود و سالی چند بار او را به هزار دردسر، راهی بیمارستان میکردیم ...