You are here

احساسات در الهیات مسیحی

Estimate time of reading:

۱۲ دقیقه

 

در نوجوانی به مسیح ایمان آوردم. خانواده‏ای که در آن زاده و بزرگ شده بودم، به‌لحاظ روحی و عاطفی تعریف چندانی نداشت. مادرم به مرض روحی دچار بود و سالی چند بار او را به هزار دردسر، راهی بیمارستان می‏کردیم. پدرم راننده بود و به‌زحمت از عهدۀ خرج خانوادۀ ۹ نفرۀ ما برمی‏آمد. به همین خاطر نیز اغلب به مشروب پناه می‏برد تا دردش را تسکین دهد. من بزرگترین فرزند خانواده بودم و در نتیجه کوشش می‏کردم آنچه را که پدر و مادرم قادر نبودند در حق فرزندان‌شان انجام دهند، تا حدی جبران کنم.

هنگامی که مسیح را به‌عنوان نجات‌دهنده و خداوند خود پذیرفتم، از آرامشی بسیار برخوردار گشتم. اما وضع خانوادگی همچنان آشفته بود. اغلب از خدا می‏پرسیدم چرا ایمان من نمی‏تواند کاری برای خانواده‏ام بکند؟

احساس می‏کردم دو نوع زندگی دارم: یکی زندگی کلیسایی توأم با شادی و نشاط، و دیگری زندگی خانوادگی که پر از درد و غم بود. این تضاد مرا سخت آزار می‏داد. موعظه‏ها و تعالیمی که در کلیسا می‏شنیدم روح مرا تقویت می‏کرد، اما پاسخی برای درد روحی من نداشت.

خاطرم هست در یکی از کلاس‌های الهیاتی در کلیسای جماعت ربانی تهران، در حالی که دربارۀ انواع عطایای روح‌القدس تدریس می‏کردم، ناگهان احساس خلاء و پوچی شدید در خودم کردم. با خود اندیشیدم در دنیایی که انسان‌ها به دردهای گوناگون بویژه درد روحی دچارند، دانستن اینکه «چند نوع عطای روحانی هست؟» و یا «فرق بین این عطایا چیست؟» به چه درد می‏خورد. یک شب که تا نزدیک صبح مشغول تهیۀ نمودارهایی بودم که بازگشت مسیح و سلطنت هزار ساله را نشان می‏داد، باز دچار آشفتگی روحی و «پوچی الهیاتی-‏‏‏‏‏‏‏فلسفی» شدم. با خودم گفتم: «برای مردم دردمند روزگار ما، چه فرق می‏کند که ایمانداران پیش از هفت سال جفای عظیم ربوده شوند یا پس از آن یا در وسط آن؟»

این داستان همینطور ادامه داشت تا زمانی که به آمریکا کوچ کردیم و در دانشگاه الهیاتی «فولر» در کالیفرنیا ثبت‌نام کردم. هدف اصلی من از ثبت‌نام در این دانشگاه، یافتن پاسخی برای این آشفتگی روحی‌ام بود. به همین خاطر نیز نخستین درس‌هایی که انتخاب کردم، سلسله سمینارهای الهیاتی-‏‏‏‏‏‏‏روانشناختی‌ای بود به نام "پیوند بین الهیات و روانشناسی" (Integration of Theology and Psychology).

من در درس‌های الهیات مسیحی با پاسخ‌هایی روحانی آشنا می‏شدم، اما نه لزوماً با پرسش‌هایی این دنیایی. برای من ربط دادن حقایق روحانی به زندگی در این دنیا آسان نبود. همیشه بیماری مادرم در برابر دیدگانم بود. از اینکه سواد روحانی من نمی‏توانست کاری برای درد مادرم بکند، سخت در رنج بودم. خوشبختانه تحصیل در رشته الهیات در کنار روانشناسی بسیار مفید واقع شد.

پس از این شرح مختصر در مورد زندگی خانوادگی‌ام و مشکل الهیاتی‌ای که داشتم، می‏خواهم به بررسی این موضوع بپردازم که در الهیات مسیحی چه فضایی برای احساسات انسان هست؟ چرا در الهیات مسیحی به این مقوله اهمیت چندانی داده نمی‏شود؟ چرا حتی گاه دربارۀ احساسات به گونه‏ای سخن گفته می‏شود که گویی چیزی نیست که در شأن روحانیت مسیحی باشد؟

ژان کالون در این باره معتقد است که «آموزۀ مسیحی عمدتاً به بررسی احساسات بشری توجه ندارد. هرچند ممکن است واکنش‌های احساسی برای ما مهم باشد، اما این مطلب موضوع اصلی و نهایی الهیات مسیحی نیست. الهیات مسیحی که ماهیت لوگوس را دارد، عمدتاً عبارت است از یک سری استدلال‌ها نه دربارۀ احساسات شخصی کسی، بلکه دربارۀ خدا و نه چیزی کمتر، آن گونه که در اعتقادات جامعۀ مسیحی وجود دارد.»[1]

الهی‌دانان بسیاری به پیروی از کالون بر منطقی بودن ایمان مسیحی پا فشرده‏اند و برای احساسات بشری ارزش چندانی قائل نشده‏اند. در بیشتر کتاب‌های الهیات مسیحی، با خدایی روبرو هستیم که مصون از احساس است (Impassibility). هرچند در این اواخر کسانی در برابر این تعلیم برخاسته‏اند و آن را زیر سؤال برده‏اند.[2]

اتخاذ این نگرش «منطقی!» و عاری از احساس در قبال ایمان مسیحی سبب شد که آنچه مربوط به احساسات انسان است، به مقوله روانشناسی انتقال یابد. در بسیاری از کلیساها، چه ایرانی و چه غیر ایرانی، مسیحیانی را می‏بینم که با روانشناسی سر ستیز دارند و برخی حتی آن را تحفۀ شیطان می‏دانند. یک دلیل شکاف میان الهیات مسیحی و روانشناسی این است که الهیات در کل نتوانسته است جایی مهم برای احساسات بشر و نقش خدا در آن، باز کند. در نتیجه امروزه بسیاری از مسیحیان دربارۀ احساسات و عواطف خویش دچار سردرگمی‌اند. این امر نشان می‏دهد که کلیسا نیاز به الهیاتی دارد که در آن برای احساسات انسان جایگاهی در نظر گرفته، و بدان پرداخته شده باشد.

«پانن برگ» معتقد است این حالت بی‏احساسی[3] خدا نه از کتاب‌مقدس، بلکه از عقاید رواقیون و افلاطونیان ناشی شده است.[4] فلسفۀ رواقی می‌گوید که خدا از درد و غم مصون است و مصیبت انسان هیچ تأثیری در او ندارد. اما باید پرسید خدایی که نسبت به انسان محبت دارد چگونه می‏تواند از مصیبت وی رنج نبرد؟ جالب است که هم عهدعتیق و هم عهدجدید، خدایی را به ما معرفی می‏کنند که برعکس آنچه در بیشتر کتاب‌های الهیات سیستماتیک می‏بینیم، خدایی است با احساساتی قوی. کلام خدا از محبت و خشم و غیرت و رنج خدا سخن می‏گوید. آن هنگام که رابطۀ میان انسان و خدا می‏گسلد، خدا ناراحت و غمگین می‏شود. برای مثال به سخنان خدا که احساس او را برای قومش نشان می‏دهد توجه کنید: «دل من در اندرونم منقلب شده و رقّت‌های (شفقت) من با هم مشتعل شده است» (هوشع ۱۱:۵). همچنین در عهدجدید دربارۀ گریه و خشم و اضطراب روحی عیسی مسیح می‏خوانیم (برای مثال، مرقس ۳:‏۵؛ لوقا ۲۲:‏۴۴؛ یوحنا ۱۱:‏۳۵؛ ۱۲:‏۲۷)، و نیز راجع به غمگین شدن روح‌القدس آنگاه که ما گناه می‏ورزیم (افسسیان ۴:۱۵).

انسانی که به صورت و شباهت خدا آفریده شده، به‌وسیلۀ احساساتش است که با همنوع خویش و نیز با خدای خود ارتباط برقرار می‏کند. بدترین درد روح انسان همانا بی‏احساسی است، یعنی نبود احساس و عاطفه نسبت به خدا و دیگر انسان‌ها. بدون احساس و عاطفه نه می‏توان خدا را شناخت و نه با او ارتباط برقرار کرد.

قصد و عملکرد خدا از محبت او ناشی می‏شود، چرا که محبت جزو ذات خداست. محبت تبلور صورت خداست در انسان. در الهیات رایج مسیحی، که بیشتر تحت تأثیر فلسفۀ غربی یونان است تا الهیات شرقی سرزمین فلسطین، میان عواطف و احساسات انسان از یک سو و عقل و منطق وی از سوی دیگر تضاد و تناقض وجود دارد. اکثر الهی‌دانان مسیحی، احساسات را چیزی ناپایدار و ذهنی (subjective) می‏دانند. حال آنکه کتاب‌مقدس برای احساسات بشری اهمیتی بسزا قائل است و آن را در مرکز ارتباط انسان با خدا و با هم‌نوعانش قرار می‏دهد.

«رِی اندرسون» یکی از استادان خوب من در دانشگاه فولر، در این باره می‌گوید: «احساسات انسان پس از سقوط آدم صدمه دید و پیوند اصیلی که میان احساس از یک سو و محبت و شناخت از سوی دیگر وجود داشت، گسست. در نتیجه، نوعی جدایی روانشناختی بین احساس و روح انسان ایجاد شد. انسان گناهکار دیگر از داشتن رابطه با خدا لذت نمی‏برد، چون این احساس لذت از روح او جدا شده و به دنیای حواس پنجگانۀ او محدود شده است. روح انسان است که احساسات او را به سمت خدا و دیگران رهنمون می‏شود. بدون دخالت روح انسان، وجود انسان تبدیل به حواس و احساسات صرف می‏شود. لذت آنگاه تبدیل به شادی می‏شود که انسان زندگی خود را با دیگری در میان می‏گذارد و روحش با روح دیگری ارتباط پیدا می‏کند».[5]

در زیر به برخی از نمونه‏های کتاب‌مقدسی اشاره می‌کنیم که همگی نشان می‏دهند چگونه خدایی که دارای احساساتی قوی است با انسانی که او را به شباهت خویش آفریده، در سطح احساسات ارتباط برقرار می‏کند:

به داستان قائن توجه کنید. وقتی قائن خشمگین می‏شود که چرا خدا هدیه‌اش را رد کرده است، خدا به او می‏گوید: «چرا خشمناک شدی؟ و چرا سر خود را به زیر افکندی؟ اگر نیکویی می‏کردی، آیا مقبول نمی‏شدی؟ و اگر نیکویی نکردی، گناه بر در، در کمین است و اشتیاق تو دارد، اما تو بر وی مسلط شو» (پیدایش ۴:‏۵-‏‏‏‏۷). به‌عبارت دیگر، خدا به قائن نشان می‏دهد که خشم به خودی خود گناه نیست، و به او فرصت می‏دهد که بر این خشم غالب آید زیرا بدین ترتیب بر گناه که در کمین است، چیره خواهد شد. احساس خشم قائن از احساس عمیق‌تر طردشدگی ناشی می‏شد. خدا قائن را به سبب احساس خشمش مقصر نمی‏دانست، بلکه می‏خواست قائن به عمق احساسش که همانا احساس طردشدگی است پی ببرد و از آن رهایی یابد. اما متأسفانه قائن چنین نکرد و در عوض خشمگین‌تر شده، احساسات دیگری چون حسادت و انتقام را نیز بر آن افزود و در اولین فرصت برادرش را به قتل رساند (۴:‏۸).

یا ایلیا را در نظر بگیرید که پس از پیروزی بر انبیای بعل، چنان از تهدید ملکه ایزابل ترسید که آرزوی مرگ کرد: «ای خداوند بس است! جان مرا بگیر زیرا که از پدرانم بهتر نیستم» (اول پادشاهان ۱۹:‏۴). این احساس ترس به‌تدریج به احساس عمیق‌تر افسردگی، حقارت و تلخی و نومیدی بدل شد. بدین ترتیب ایلیا را می‌بینیم که لب به شکایت می‌گشاید که چرا با وجود غیرتی که برای خداوند دارد، یکّه و تنهاست و کسی نیست که یاری‌اش دهد. جالب اینجاست که خداوند ایلیا را به‌خاطر داشتن چنین احساساتی سرزنش نمی‏کند، بلکه با پرسیدن اینکه در اینجا چه می‏کنی، به او فرصت می‏دهد احساساتش را بیان کرده، آماده شود تا به نیروی خداوند به خدمتش ادامه دهد.

یونس نمونۀ دیگری است از کسی که خدا به او فرصت داد تا خودکاوی کرده، به عمق احساساتش پی ببرد و از خشم و تلخی بهبود یابد. یونس خشمگین بود که چرا خدا توبۀ مردم نینوا را پذیرفته و از نابودی‌شان صرفنظر کرده است! به همین جهت احساس خفت و خواری می‏کرد، به حال خود دل می‏سوزاند، و همچون ایلیا در آرزوی مرگ بود! اما خدا با وجود تلخی یونس به او نزدیک می‏شود و فرصت می‌دهد تا یونس با پی بردن به عمق احساسات خود، از آن وضع بهبودی یابد. خدا در بیابان سوزان بوتۀ کدویی می‌رویاند تا بر یونس سایه بگستراند، ولی این بوته به زودی خشک می‌شود و یونس سخت به خشم می‌آید. آنگاه خدا از او می‌پرسد: «آیا صواب است که به جهت کدو غضبناک شوی؟» او گفت: «صواب است تا به مرگ غضبناک شوم!» (یونس ۴:‏۹). خداوند بوتۀ کدو را وسیله‏ای ساخت تا از طریق آن به یونس نشان دهد که در ورای احساس خشم او، احساسی عمیق‌تر لانه کرده است: «دل تو برای کدو بسوخت که برای آن زحمت نکشیدی و آن را نمو ندادی... و آیا دل من به جهت نینوا شهر بزرگ نسوزد؟» (۴:‏۱۰-‏‏‏‏‏۱۱). در اینجا نیز می‌بینیم که خدا نه تنها یونس را به سبب خشمش سرزنش نمی‌کند، بلکه از خشم یونس استفاده می‌‏کند تا از این طریق با او ارتباط ایجاد نماید. در پس احساس خشم یونس، احساس عمیق‌تر دلسوزی برای خود نهفته بود. خدا از طریق رویاندن بوته کدو، توجه یونس را از دل سوزاندن به حال خویش به احساس محبت و دلسوزی‌ای که خدا نسبت به مردم نینوا دارد معطوف می‌سازد -‏‏‏‏‏‏‏ احساسی که خدا می‌خواهد در یونس نیز باشد.

و سرانجام به عیسی مسیح می‏رسیم که هرگز از بروز دادن احساساتش ابا نداشت. در انجیل یوحنا از زبان عیسی مسیح چنین احساساتی می‏شنویم: «اکنون جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم، “پدر مرا از این ساعت رهایی ده”؟ اما برای همین منظور به این ساعت رسیده‏ام. پدر، نام خود را جلال ده!» (یوحنا ۱۲:۲۷). و در عبرانیان ۵:‏۷ نیز دربارۀ همین اضطراب روحی عیسی مسیح می‏خوانیم.

ما شاید هرگز احساسات ژرف مسیح در روزهای آخر زندگی‏اش در این دنیا را درک نکنیم، اما یک چیز مشخص است و آن اینکه او از طریق این احساسات با پدرش در تماس بود. او صرفاً "لوگوس" فلسفی یونانیان نبود، بلکه «پسر» خدایی بود که او را "ابّا" یعنی "پدر" می‏نامید.

پولس نیز در رسالاتش ما را ترغیب می‌کند که احساسات خود را بروز دهیم. به‌عنوان مثال می‌گوید: «خشم گیرید و گناه مورزید» (افسسیان ۴:‏۲۶).

ابراز احساسات برای سلامت روحی و روانی فرد ایماندار بسیار مفید است و باید در محیط کلیسا آن را تشویق کرد. تنها از طریق احساسات است که می‏توان به عمق وجود انسان دست یافت. ایجاد رابطۀ عمیق با دیگران تنها از طریق احساسات امکان‌پذیر است.

الهیات مسیحی وقتی با احساسات عجین شود، می‏تواند بسیار غنی گردد. احساسات سیال است و توان آن را دارد که الهیات را از حالت جامد و صرفاً عقلانی درآورده، آن را تبدیل به چیزی مطلوب و دل‌انگیز و در عین حال نزدیک به زندگی روزمرۀ ما سازد. شاید ایراد گرفته شود که احساسات سیال ممکن است برای الهیات خطرناک باشد و آن را دستخوش تعالیم غلط سازد. در پاسخ باید گفت که زندگی مسیحی والاتر از آموزه‌های مسیحی است. آموزه‏های اساسی مسیحی رهنمودی است برای زندگی مسیحی، اما نمی‏تواند جای رابطۀ سیال و پویا را بگیرد. اگر می‏خواهیم با دیگران و با خدا رابطه‌ای صمیمی داشته باشیم، نمی‏توانیم احساسات را کنار بگذاریم. حتی در جایی که روابط و قراردادهای اجتماعی فراموش می‏شود و گسسته می‏گردد، احساسات پاک و مثبت می‏تواند سبب احیای روابط شود.

«پانن برگ» می‏گوید زندگی مطلوب انسانی وقتی ممکن می‏گردد که انسان بتواند از طریق احساسات مثبت و عمیقی چون همدردی و شادی و امید، با دیگران ارتباط برقرار کند، و از احساسات منفی‌ای چون ترس، اضطراب، حسادت و نفرت که انسان را از دیگران منزوی می‏کند، بپرهیزد.[6] شخص ایماندار می‏تواند به یاری روح‌القدس از احساسات منفی آزاد شده، احساسات مثبت را در خود تقویت کند. کتاب‌مقدس به ما می‌گوید: «هر گونه تلخی، خشم، عصبانیت، فریاد، ناسزاگویی و هر نوع بدخواهی را از خود دور کنید. با یکدیگر مهربان و دلسوز باشید» (افسسیان ۴:‏۳۱و۳۲)

من اکنون با الهیات مسیحی بسیار راحت‌تر برخورد می‏کنم، زیرا می‏توانم تا حد زیادی آن را به دردهای زندگی خودم ربط دهم. اکنون خدا را نزدیک‌تر به خود «احساس» می‏کنم. دیگر دو نوع زندگی ندارم، بلکه از زندگی‏ واحد و هماهنگی برخوردارم که در آن روحانیت و احساسات در هم تنیده شده‌اند. دیگر روحانیت را چیزی خشک و جامد نمی‏دانم، بلکه چیزی که با احساس من دوست است. خدایی که با احساساتم دوستش دارم خدایی است پویا، و تنها به حیطۀ الهیات -‏‏‏‏‏‏‏ به‌ویژه الهیات متأثر از فلسفۀ یونان -‏‏‏‏‏‏‏ محدود نیست. چنین خدایی را می‏توان در هنرهای زیبا نظیر موسیقی و ادبیات نیز یافت -‏‏‏‏‏‏‏ هنرهایی که بیانگر احساسات بشری هستند.

آری، نبود یا کمبود الهیاتِ احساسات در کتب الهیات مسیحی باعث می‌شود چهره‏ای انتزاعی و مبهم از خدا ارائه ‏داده شود. حال آنکه خدای کتاب‌مقدس خدایی است دارای احساساتی عمیق که شدیداً به مخلوقاتش عشق می‏ورزد -‏‏‏‏‏‏‏ عشقی که با درد و رنج همراه است. نیز آنکه خدا از طریق احساسات با مخلوقاتش ارتباط برقرار می‏کند. در بطن ایمان، امید و محبت کتاب‌مقدسی، احساسات نهفته است. و نکته آخر اینکه مسیحیان می‏توانند به یاری روح خدا احساسات مثبت را جایگزین احساسات منفی کنند، و این مهم جز از طریق «نو شدن ذهن» (رومیان ۱۲:‏۲) امکان‏پذیر نیست.

بیایید در آغاز این سال نو، از خدا بخواهیم اذهانی نو به ما عطا فرماید تا بتوانیم خدای محبت را با تمامی دل و جان، و نیز با تمام احساسات‌مان، دوست بداریم.

 

[1]Calvin, Institutes 1:13

[2] در میان این اشخاص می‏توان این الهی‌دانان را نام برد:

Jorgen Moltmann (The Crucified God),

Wolfhart Pannenberg (Anthropology in Theological Perspective),

Clark Pinnock (Openness of God)

[3] Impassiveness

[4] Anthropology in Theological Perspective, 259

[5] Ray Anderson, Self Care, 59.

[6] Anthropology in Theological Perspective, 265