Search

Displaying 51 - 60 of 147 results

  • از گل و لجن نجاتم داد

    زندگیِ قبل از ایمان من سراسر درد و رنج و سیاهی بود. اگر بخواهم تمام آن وقایع را بر روی کاغذ بیاورم ممکن است چندین کتاب شود ولی این کتاب‌ها حاوی برکتی برای خوانندگان نخواهد بود. بنابراین به ذکر خلاصه‌ای از گذشته‌ام بسنده می‌کنم و بیشتر به کار عظیم خداوند می‌پردازم.

  • تلویزیون و ارزش‌گذاری‌های آن

    امروزه تلویزیون از یک ابزار تفننی کوچک به صنعتی بزرگ که بر تمامی عرصه‌های حیاتِ جامعه ما سایه افکنده، تبدیل شده است. آیا شما زیاد تلویزیون تماشا می‌کنید؟

  • پس مثل ایشان مباشید... /۳

    در شماره پیشین‌، بررسی خوشابه‌حال‌ها را آغاز کردیم و گفتیم که این هشت خوشابه‌حال باید مجموعاً در زندگی هر فرد مسیحی دیده شود...

  • بنفشه‌های بهاری/ قسمت آخر

    سونیا پس از این واقعۀ مهم در زندگی‌اش چند روزی را نزد پیرمرد ماند. پرندۀ زخمی روزهای بهبودی‌اش را می‌گذرانید ...

  • مصاحبه با کشیش داوود توماس

    من در سال ۱۹۳۵ در یک خانوادۀ آشوری مسیحی در یکی از دهات ارومیه به‌دنیا آمدم. مادرم زن بسیار باایمان و خداترسی بود و از همان دوران کودکی ترس خدا را به من آموخت.

  • مصاحبه با کشیش رافی شاهوردیان

    چندی پیش فرصتی پیش آمد تا به ارمنستان بروم و پس از سال‌ها، بار دیگر در جمع خانوادۀ کشیش رافی مهمان باشم. دختر خردسال‌شان لوسینه که اولین باری که به منزل ایشان رفته بودم با شنیدن اسمم تصور کرده بود من همان "عیسای خداوند" هستم، اکنون خانم متشخصی ...

  • مصاحبه با کشیش دکتر هرمز شریعت

    چهرۀ شاد و خندان کشیش هرمز شریعت را اغلب در شبکۀ ماهوارۀ «محبت» دیده‌ایم و از برنامه‌های غنی ایشان برکت یافته‌ایم. همسر خود بنده یکی از طرفداران پراپاقرص برنامه «کلیسای خانگی» است و بعضی اوقات تلفن‌هایی را که به این برنامه می‌شود

  • خبر خوش‌ و "خبر بـد"

    موضوع "بشارت‌" همیشه ایمانداران را متوجه رسالتی نموده است که خدا آنها را بدان فراخوانده است‌. فرمان بزرگ همیشه فرمانی بزرگ باقی خواهد ماند و ...

  • رهایی از ترس

    وضعیت روحیِ من نیز روز به روز بدتر می‌شد و نسبت به خدا تنفر شدیدی پیدا کرده بودم و هر شب قبل از خواب به خدا ناسزا می‌گفتم چون همیشه احساس می‌کردم که خدا همه جا مرا تعقیب می‌کند و...

  • چگونه رازگاهان خود را احیا کنیم؟

    پس از آنکه دو بار ساعت شماطه‌دار را خاموش کردم و زیر لحاف خزیدم، بار سوم با اکراه بیدار می‌شوم ولی چه جور بیداری؟ خواب در مغزم غوغا می‌کند. از تختم پایین می‌آیم و کم‌کم برنامه‌های روز را به یاد می‌آورم. کار، درس، مشغله‌های خانه، مهمان‌های امشب، خرید، دیدن دوستم در بیمارستان و

Pages