You are here

سیر اندیشه‌ در دنیای الهیات مسیحی/۱۳

Estimate time of reading:

۶ دقیقه

 

لیبرالیزم در مذهب پروتستان

در شماره‌های اخیر، به موضوع اصلاحات کلیسا و نهضت پروتستان پرداختیم و نقشی را که مارتین لوتر و ژان کالوَن در ایجاد و گسترش آن ایفا کردند، مورد بررسی قرار دادیم‌. نهضت پروتستان قدرت پاپ را نفی کرد و آزادی تفکر فردی و برقراری ارتباط شخصی و بی‌واسطه با خدا را برای هر فرد مسیحی به ارمغان آورد. اما همین مقولۀ آزادی اندیشه و تفکر فردی‌، سبب گردید که متفکرین مسیحی بتوانند اندیشه‌ها و استنباط‌های متفاوت خود را از مسائل الهیاتی آزادانه مطرح کنند؛ این امر، یعنی تفسیرهای متفاوتِ رهبران اندیشمند کلیساهای پروتستان‌، موجب شد که به‌تدریج فرقه‌های مختلفی در بطن مذهب پروتستان به‌وجود آید. در این زمینه‌، به عقاید آرمینیوس‌، متفکر هلندی‌، و تعالیم آناباپتیست‌ها اشاره کردیم‌. در این شماره‌، به تحولات دیگری که در روند تفکر پروتستانتیزم رخ داد، خواهیم پرداخت‌.

بازتابهای نهضت اصلاحات‌

تأکید نهضت اصلاحات (پروتستانتیزم‌) بر مرجعیت مطلق کتاب‌مقدس‌، موجب پدیدآیی بیداریهای روحانی خارقالعاده‌ای گردید. در این میان‌، باید به بیداری روحانی بزرگ در آمریکا در قرن هجدهم به‌رهبری جاناتان ادواردز (۱۷۰۳‏-۱۷۵۸) و بیداری بزرگ متودیستی در انگلستان در همان قرن به‌همت جان وسلی (۱۷۰۳‏-۱۷۹۱) اشاره نمود.

اما عواقب و بازتابهای نهضت اصلاحات را نباید فقط در عرصۀ امور روحانی و مذهبی جستجو کرد. اصلاحات به‌عنوان حرکتی که مدافع آزادیهای فردی در مقابل جزم‌اندیشی کلیسایی خودکامه بود، تأثیری عمیق در عرصه‌های سیاست و اندیشه به‌جای گذاشت‌. چنانچه فرد در اتخاذ تصمیم در خصوص رابطه‌اش با خدا از آزادی برخوردار باشد، بی‌تردید در تصمیم‌گیری در خصوص سایر مسائل نیز آزاد است‌.

عصر خِرَد

چنین جهان‌بینی و نگرشی در ساحت مذهب‌، در آماده‌سازی میدان برای ظهور حرکت معروف به "عصر روشنگری‌" یا عصر خِرَد نقش مهمی داشت‌، حرکتی که ساختار دنیای اندیشه را در غرب در سده هجدهم به‌کلی دگرگون ساخت‌. این اصطلاح گرچه دیدگاهها و اندیشه‌های متعددی را در بر می‌گیرد، اما خصوصیت بارز آن اعتقاد به توانایی خِرَد بشری برای کشف اسرار عالم می‌باشد. اعتراض لوتر که بر پایۀ این اعتقاد بنیادین بنا شده بود که خدا شخصیت و ارادۀ خود را فقط در کتاب‌مقدس مکشوف ساخته‌، نه از طریق واسطه‌های انسانی و رسومِ ساخته و پرداختۀ کلیسا، چرخی را به حرکت در آورد که در نهایتْ خودِ اصل مکاشفه را زیر سؤال برد! متفکرین عصر روشنگری که معتقد به کفایت مطلق خرد انسان بودند، بر این نکته اصرار می‌ورزیدند که خرد انسان قادر است مکاشفه الهی را نیز مورد قضاوت و سنجش قرار دهد. نهضت اصلاحات‌، مرجعیت مطلق کتاب‌مقدس را جایگزین مرجعیت و اقتدار کلیسا ساخت‌. نهضت روشنگری‌، این فرزند غیر مذهبی اصلاحات‌، خرد انسان را مافوق کتاب‌مقدس قرار داد تا هر آنچه را که غیر عقلایی یا به‌اصطلاح خرافاتی است‌، از ساحت تفکر بشری بزداید.

عصر روشنگری‌، پیشرفتهای تکنولوژی‌، و نظریه تکامل داروین‌، عمیقاً آموزه‌های سنتی مسیحیت را زیر سؤال برد. خِرَد بالاتر از کتاب‌مقدس قرار گرفت‌، ماشین‌آلات نیرومندتر از معجزات پا به میدان گذارد، و انسان نیز بر تخت حاکمیتِ عالم تکیه زد، اما نه بر اثر اراده خدا، بلکه به‌علت اینکه توانسته بود به‌عنوان سازگارترین و هوشمندترین نوع جانداران‌، از میدان تنازع بقا پیروزمند بیرون آید.

الهیات لیبرالی‌

الهیات لیبرال تلاشی بود برای پاسخگویی به این هم‌آوردخواهی و پر کردن شکاف میان اعتقادات مسیحی و دانش نو. این حرکت در ابتدا بیشتر کلیساهای پروتستان را تحت تأثیر قرار داد، زیرا کلیساهای کاتولیک و ارتودکس تحت حاکمیت مقتدرانۀ سلسله مراتب رهبری قرار داشتند. متفکرین برجستۀ الهیات لیبرال بر این باور بودند که اگر کلیسا بخواهد معتقدات مسیحیت را به‌عنوان راه‌حلی مطرح در دنیای اندیشه نگاه دارد، باید دست به بازسازی آنها بزند.

متفکرین الهیات لیبرال‌، آن دسته از اعتقادات مسیحیت را که با تفکر نوین همخوان نبود (مانند اعتقاد به آفرینش جهان هستی در شش روز و تولد عیسی از باکره‌)، یا کاملاً کنار گذاردند یا به روشی نو تفسیر و تعبیر کردند تا برای انسان مدرن قابل پذیرش باشد. به‌طور کلی و خلاصه‌، دیدگاههای علمای الهیات لیبرال را می‌توان به‌گونۀ زیر جمع‌بندی کرد:‌

۱- برتری دیدگاههای طبیعی‌، انسان‌-محورانه و علمی بر عقاید سنتی مسیحی‌.

۲- شک به مسائل فوق طبیعی مسیحیت‌. متفکرین لیبرال رویدادهای فوق‌طبیعی (مثلاً معجزات‌) را به صرف اینکه در کتاب‌مقدس آمده‌، نمی‌پذیرند و می‌کوشند این دسته از رویدادها را به‌گونه‌ای علمی و طبیعی توجیه کنند.

۳- کتاب‌مقدس را نوشته‌ای انسانی و خطاپذیر در زمینه اندیشه و تجربه مذهبی بشر می‌دانند، نه مکاشفه‌ای الهی‌. از این رو، به رویدادهای تاریخی کتاب‌مقدس نیز با دیدۀ شک و تردید می‌نگرند.

۴- لیبرالها مسیح را نه تجسم کلمه خدا و نجات‌دهنده‌ای الهی‌، بلکه یک رهبر مذهبی و یک سرمشق می‌دانند که به‌نهایت آکنده از خدا بود.

۵- آنان نگرشی خوش‌بینانه به بشر دارند و برآنند که نسلِ نابالغ بشر در اثر تکامل‌، نقشه خدا را برای جامعۀ بشری تحقق خواهد بخشید.

۶- نگرش خوش‌بینانه به قدرت انسانِ بافرهنگ که می‌تواند خدا را به‌واسطۀ تفکر و تجربه خویش ادراک کند و الهیاتی طبیعی تدوین کند. به عقیدۀ متفکرین لیبرال‌، همه مذاهب مبتنی هستند بر ادراکی مشترک از خدا و فقط در فرعیات با یکدیگر متفاوتند. این تفاوت بسته به این است که این مذهب در نردبان تکاملی دین‌، در چه مرحله‌ای قرار دارد. متألهین لیبرال شدیداً مخالف ادعاهای انحصارگرایانۀ مسیحیت می‌باشند.

۷- الهی‌دانان لیبرال منکر سقوط انسان و گناه اولیه و تباهی طبیعت بشری و لزوم قربانی کفاره‌ای و نیابتی مسیح و عادل‌شمردگی توسط خون او هستند. بنا بر باور آنان‌، خدا انسان را به‌واسطۀ توبه می‌آمرزد. اعتقاد به بازگشت شخصی مسیح‌، جای خود را به امید برای تعالی معنوی انسان و استقرار ملکوت خدا در این جهان در اثر این پیشرفت داد.

نمونه‌ای از چنین تلاش را در نوشته‌های آلبرخت ریچل (۱۸۲۲‏-۱۸۸۹) می‌یابیم‌. او مانند بسیاری از معاصرین خود، نظریه تکامل داروین را به مسائل اجتماعی تعمیم داد و اظهار داشت که خدا تمدن بشر را به‌سوی کمال هدایت می‌نماید. در مسیر این حرکت به‌سوی کمال‌، افراد خاصی ظهور می‌کنند تا بینش خدایی را به بشر تعلیم دهند. عیسی یکی از این افراد بود. به این ترتیب‌، مسیحیت اساساً تبدیل شد به یک دسته اصول اخلاقی که باید در جامعه رعایت شود. جامعه‌ای که تحت حاکمیت خرد و دانش‌، به چنین تکامل والایی دست می‌یابد، دیگر نیازی به کفاره یا فدیۀ مسیح ندارد. به‌زعم آنان‌، انسان به‌کمک خرد و دانش خود، کفایت آن را دارد که امکانات سعادت و به‌روزی خود را فراهم آورد.

افول لیبرالیزم‌

اما دیدگاه خوش‌بینانۀ علمای لیبرال‌، به‌ناگاه در گل و لای سنگرهای آغشته به خون جنگ جهانی اول فرو رفت و می‌رفت تا در اتاقهای گاز "آشویتز" در جنگ جهانی دوم به فراموشی سپرده شود. جنایات هولناک "انسان متمدن‌" که قادر به تأمین سعادت خود به کمک خرد و دانش خود بود، پایه‌های کاخ امیدهای خوش‌باورانۀ الهی‌دانان لیبرال را به‌یکباره متزلزل ساخت‌. گویا انسان متمدن به کمک خرد و دانش خود، کمر به نابودی خود بسته بود! این فجایع ضربۀ مهلکی بود بر پیکر الهیات لیبرال‌.

با اینحال‌، متفکرین مسیحی نیاز داشتند اعتقادات مسیحیت را به زبانی بیان کنند که برای انسان قرن بیستم قابل درک باشد. برای تحقق این منظور، لازم بود دیالوگی دائمی میان انجیل و فرهنگ مدرن جریان بیابد و پیام مسیحیت در قالب مفاهیم قابل درک برای انسان مدرن تبیین گردد. از اینرو، در نیمۀ اول قرن بیستم‌، برخی از متفکرین لیبرال با تجدید نظر در دیدگاههای خردگرایانۀ خود، حرکت الهیاتی نوینی را پی ریختند که به تفکر نئو-ارتودکسی معروف شد و موضوع بحث مقالۀ آینده ما خواهد بود. اما متأسفانه تفکر لیبرالی مسیحی در دو قرن ۱۹ و ۲۰، تأثیر خود را بر اندیشۀ مسیحی بر جای گذارد، طوری که هنوز نیز بسیاری‌از دانشگاهها و محافل آکادمیک الهیات دنباله‌رو چنین تفکری می‌باشند.