You are here

الیزابت

Estimate time of reading:

۸ دقیقه

 

 

«من که هستم که مادر خداوندم نزد من ‌آید!»

 

زمان اولین کریسمس فرا رسیده است. خداوند در فکر نجات بشر است. بعد از ۴۰۰ سال دوران تاریکی و سکوت، خداوند دست بکار شده است. چه زمان پرشکوه و پرجلالی! خداوند اولین کریسمس را بر روی این زمین مملو از گناه و تاریکی تدارک می‌بیند. فرشته او جبرئیل در حضور خداوند منتظر فرمان اوست. قلب پر محبت خداوند با هیجان در پی این است که نور خود را در زمین تاریک بتاباند و در جستجوی ابزارهایی است تا نقشه‌اش را عملی سازند. خداوند به‌دنبال کسانی است که با او هم‌دل شده و منتظر وعدۀ او باشند. آه خداوندا، آن ابزارهای کار تو چه کسانی هستند؟ قرعه باید به اسم چه کسی بیافتد؟ چه سعادت بزرگی برای کسی که در نظر خدا پارسا و بی‌عیب باشد. بله، فرمان خداوند به فرشته‌اش جبرئیل صادر شد که پسری به‌دنیا می‌آید که راه خداوند را باز می‌کند. چه افتخاری برای خانواده‌ای که صاحب چنین فرزندی شوند. چه لطف بزرگی برای مادری که فرزندش راه را برای خداوند مهیا می‌سازد، و چه خوش است «ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد، "راه را برای خداوند آماده کنید! مسیر را هموار سازید! همۀ دره‌ها پر و همۀ کوه‌ها و تپه‌ها پست خواهند شد؛ راه‌های کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت. آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید"» (اشعیا ۴۰:‏۳، ملاکی ۳:‏۱ و انجیل لوقا ۳:‏۴-‏‏‏‏۶).

«در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام. او از کاهنان گروه ابیا بود. همسرش الیزابت نیز از تبار هارون کاهن بود. هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند. اما ایشان را فرزندی نبود. زیرا الیزابت نازا بود و هر دو سالخورده بودند» (لوقا ۱:‏۵-‏‏‏‏۷).

پس خداوند به‌یاد دعاهای آن‌ها افتاد و به فرشته خود فرمان ‌داد که این خبر خوش را به زکریا بدهد که «همسرت الیزابت برای تو پسری خواهد زایید که باید نامش را یحیی بگذاری ... حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود».

فرزندی برای الیزابت

چه معجزۀ بزرگ، هیجان‌انگیز و با شکوهی برای چنین زن سالخورده‌ای، کسی که تمام ایام جوانی خود را در حسرت چنین رؤیایی سپری کرده بود! آرزویی که سال‌ها آن را به‌دست فراموشی سپرده بود، به حقیقت می‌پیوندد. ولی چرا الیزابتِ سالخورده و نازا؟ آیا زن جوان دیگری نیست که شایسته داشتن چنین فرزندی باشد که خود خداوند دربارۀ او می‌گوید: «آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است. او همان است که درباره‌اش نوشته شده: "اینک رسول خود را پیشاپیش تو می‌فرستم که راهت را پیش پایت هموار خواهد کرد". به شما می‌گویم که کسی بزرگ‌تر از یحیی از ماده زاده نشده است؛ اما کوچک‌ترین در پادشاهی خدا، از او بزرگ‌تر است» (انجیل لوقا ۷:‏‏‏‏۲۶‏-‏‏‏‏۲۸).

نسب الیزابت

الیزابت از خاندان هارون کاهن بود. نام او به‌معنای "خداوند که اقبال نیکوی من است" و هم "اعتماد در خدا" می‌باشد. نام شوهرش نیز زکریا به معنی "یهوه به یاد من می‌باشد" است و او از خاندان ابیای کاهن بود. پس وقتی این اسامی را کنار هم می‌گذاریم می‌توانیم چنین خلاصه کنیم که "خداوند کسانی را که به او اعتماد می‌کنند به‌یاد می‌آورد".

در خانوادۀ الیزابت داشتن فرزندان و نسل آینده خیلی مهم بود چون نه تنها باعث شادی یک خانواده می‌شد بلکه ارث و نام آن‌ها را نیز نگه می‌داشت. مقام یک زن در آن زمان بستگی به تعداد فرزندانش داشت. ولی الیزابت از همۀ آن‌ها محروم شده بود. او دوران جوانی خود را با احساس خواری و خفت پشت سر گذاشته بود و خود را مسبب ننگ شوهرش می‌دانست. شاید بارها از خود و از خدای خود علت این مشکل را پرسیده بود و یا فکر می‌کرد که خداوند به او توجهی ندارد. دیگر الیزابت پیر و سالخورده شده بود و آرزوی داشتن فرزند را به‌دست فراموشی سپرده بود. ولی او هیچ وقت امید به وعده‌های خداوند را فراموش نکرد. الیزابت شریعت خداوند را مو به مو انجام می‌داد و پا به پای شوهرش خداوند را در روح خدمت می‌کرد. و با خداوند رابطۀ شخصی داشت و در کتاب‌مقدس می‌خوانیم که هر دوی آن‌ها در نظر خداوند درستکار بودند.

او از تمام وعده‌های خداوند باخبر بود. وعده‌هایی که خداوند به قوم یهود داده بود؛ وی مشتاقانه منتظر آن‌ها بود. ایمان و اعتماد او به خداوند به او قوت و قدرت می‌بخشید. ننگ بی‌فرزندی و خفت و خاری او تبدیل به شادی و امید می‌شد. چنانکه در کلام آمده «اما آنانی که منتظر خداوند می‌باشند قوت تازه خواهند یافت و مثل عقاب پرواز خواهند کرد، خواهند دوید و خسته نخواهند شد، خواهند خرامید و درمانده نخواهند شد» (اشعیا ۴۰:‏۳۱). امید الیزابت به وعده‌های خدا باعث تشویق شوهرش در کار خدمت شده بود و به همین دلیل با وجود کهولت سن هنوز مشغول خدمت بود. شاید او هر روز شوهرش را به وعده‌های خداوند امیدوار می‌کرد و به او قوت می‌بخشید که به کار خدمت خود ادامه دهد.

پس قرعه به‌نام زکریا افتاد و زکریا برای سوزاندن بخور وارد قدس خداوند شد. چه روز پرجلال و پرشکوهی که فرشتۀ خداوند به وی ظاهر شد و بدو گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است» (انجیل لوقا ۱:‏۱۳). ولی گویا زکریا دعای خود را فراموش کرده بود و با ناباوری به سخنان فرشته گوش می‌کرد (انجیل لوقا ۱:‏۱۸-‏‏‏‏۲۰). زکریا به‌خاطر ناباوری‌اش گنگ شد. او مطمئناً با خود فکر می‌کرد که «آه خداوند، حالا چطور این خبر خوش را به الیزابت بدهم». شاید همان روز زکریا با تشویق الیزابت و امید به وعده‌های خداوند از خانه به اورشلیم آمده بود. ولی حالا به‌خاطر شک و تردید تنبیه و در نتیجه لال شده بود و افکار و احساسات خود را از طریق نوشتن بیان می‌کرد.

«چندی بعد، همسرش الیزابت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد» (انجیل لوقا ۱:‏۲۴). ایمان الیزابت آنقدر زیاد بود که با اینکه پیغام خداوند را نمی‌توانست از زبان شوهرش بشنود ولی شخصاً قادر به تشخیص صدای خدا بود.

کم‌کم با تغییراتی که به‌علت حاملگی در ظاهر الیزابت ایجاد شده بود او خود را از جماعت دور نگه می‌داشت و بیشتر وقتش را در خانه و در حضور خدا می‌گذراند. به تمام وعده‌های خداوند یکی بعد از دیگری می‌اندیشید و یقین داشت که زمان فرا رسیدن وعده خدا برای نجات قوم خود فرا رسیده و بر طبق اشعیا ۷:‏۱۴ با اشتیاق منتظر آن بود. او آنقدر محو محبت شیرین خدا بود که می‌خواست با تمام وجود از آن بهره بگیرد.

گرچه در طی سال‌ها ایمان او مورد آزمایش قرار گرفته بود ولی این باعث فروتنی او در مقابل دوستان و اقوام و بخصوص شوهر خود شده بود. و حال این افتخار شامل حال او شده بود که مادر پسری باشد که تحقق وعدۀ خداوند است.

ملاقات مریم با الیزابت

بار دیگر خداوند فرشته خود، جبرئیل را نزد دختر جوانی مریم نام فرستاد (انجیل لوقا ۱:‏۳۰-‏‏‏‏۳۶). نوید فرشته به مریم که، روح‌القدس بر تو خواهد آمد، موضوع قابل درکی نبود ولی خبر بارداری الیزابت که از خویشان تو است به مریم قوت قلب داد. ترس تمام وجود او را گرفته بود و نمی‌دانست که چطور این امر را به نامزد و خانواده خود خبر دهد. تنها امیدش الیزابت بود که از او کمک بگیرد. به همین دلیل بی‌درنگ به دیدن الیزابت ‌رفت. گرچه الیزابت از حاملگی مریم خبر نداشت اما قبل از اینکه کلمه‌ای از دهان مریم خارج شود خداوند از طریق روح‌القدس برای الیزابت مکشوف کرده بود که در رحم مریم فرزندی است که منجی بشر خواهد بود. برای الیزابت افتخاری بود که صدای مادر خداوندش عمانوئیل و مسیح موعود را می‌شنید. و در نتیجه از شنیدن سلام مریم، دلش از شادی خداوند پر شد و طفل به جست و خیز درآمد. شاید این جست و خیزِ طفل را بارها در مدت بارداری تجربه کرده بود ولی این بار همراه با پری روح‌القدس بود (انجیل لوقا ۱‏:۴۱). چه فروتنی بیش از حدی که الیزابت سالخورده، مریم جوان را مورد ستایش قرار می‌دهد و مریم را مادر خداوند من و متبارک در میان زنان خطاب می‌کند و با شادی تمام فریاد می‌زند که خوشابه‌حال آن که ایمان آورد (انجیل لوقا ۱:‏۴۵). الیزابت با انجام این کار باعث تشویق مریم شد و این یقین در مریم به‌وجود آمد که آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است به انجام خواهد رسید. در تمام مدت اقامت مریم در آنجا، الیزابت به گرمی از او پذیرایی کرد. الیزابت حتی لحظه‌ای هم به فکر منفعت خود نبود. اویی که در تمام عمر خدا را خدمت کرده بود و درِ خانه‌اش به‌روی همه باز بود حتی در موقع بارداری در سن سالخوردگی نیز از هیچ چیز برای خداوند دریغ نمی‌کرد.

پس مریم سه ماه در خانه الیزابت ماند. در حقیقت الیزابت برای این دختر جوان نقش یک مادربزرگ را ایفا می‌کرد. در تمام این مدت الیزابت با محبت از او نگهداری می‌کرد و با سخن‌های تشویق‌آمیز به این مادر جوان قوت قلب می‌داد و از همه تجربیات خود او را آگاه می‌کرد و همۀ وعده‌های خداوند به قوم یهود را به او یادآوری می‌شد. پس مریم دیگر از هیچ کس ترس و واهمه‌ای نداشت چون یقین داشت که این وعدۀ خداوند است و با قدرت و جرأت روح‌القدس و حمد و سرود برای خداوند، به خانه خود بازگشت.

تولد یحیی فرا رسید

چه لحظه شیرینی بود هنگامی که الیزابت بعد از سال‌ها انتظار، اولین فرزند خود را در آغوش می‌گرفت! طبق مراسم یهود در روز هشتم همۀ اقوام، دوستان و بزرگان برای آیین ختنه نوزاد آمدند و همه می‌خواستند برای نام‌گذاری مداخله کنند و نام پدر را طبق سنت بر روی نوزاد تازه متولد شده بگذارند. ولی الیزابت که همیشه فرمان خدا را به‌دقت انجام ‌داده بود با جرأت و احترام اعلام کرد که چه نامی برای او انتخاب کنند و زکریا نام یحیی که به‌معنای خداوند بخشنده و رئوف است را بر روی کاغذ نوشت. در این موقع چنانکه جبرئیل به زکریا گفته بود زبان او باز شد و شروع به شکرگزاری و حمد خداوند کرد.

برای الیزابت آن ننگ بی‌فرزندی و نگاه‌های خصمانه اقوام و طرد شدن از مردم به پایان رسیده بود (انجیل لوقا ۱:‏۴۷-‏‏‏‏۴۸). حالا تمام شهر از او سخن می‌گفتند (انجیل لوقا ۱:‏۵۵) و خداوند را به‌خاطر رحمتش برای الیزابت شکر می‌کردند. او نیز با قدرت و جرأت در بین مردم از کارهای خداوند صحبت می‌کرد و لطف و رحمت خداوند را برای همه اخبار می‌کرد (انجیل لوقا ۱:‏۲۵).

در شخصیت الیزابت صفت‌های زیادی دیده می‌شد. فروتنی، شکسته‌نفسی و مهمان‌نوازی او همیشه به چشم می‌خورد. الیزابت همواره مردم را به وعده‌های خداوند آگاه می‌کرد و خود مشتاقانه منتظر مسیح موعود بود. چه سعادتی برای زنی که خداوند او را برای کارهای عظیم خود استفاده می‌کند!