Search

Displaying 121 - 130 of 205 results

  • شفای روابط‌

    روزها به همین صورت گذشت تا اینکه در سن خیلی کم به من گفتند که باید ازدواج کنم. من از ازدواج هیچ چیز نمی‌دانستم و با یک دیدگاه کاملاً کودکانه برای ازدواج آماده می‌شدم.

  • قوّت خدا در ضعف ما ( داستان زندگی مهدی )

    معلولیت مشکلی است که از همان بدو تولد داشتم. من فلج هستم. فقط دست چپ و سر و ده درصد از دست راستم کار می‌کند. شاید تا چند سال اول زندگی‌ام پی به این مشکل نبرده بودم ولی از آن زمان که

  • ایالات متحدۀ آمریکا

    در ایران از کوچکی در مدارس به ما یاد می‌دادند بگوییم “مرگ بر آمریکا!” اما عیسی مسیح به ما تعلیم می‌دهد که برای همگان، حتی برای کسانی که ظاهراً دشمن ما هستند، روزگاری ما را استثمار کرده‌اند، یا سیاست‌های‌شان با ما مغایرت دارد دعای خیر کنیم

  • تأملاتِ روحانی/۲۵

    ما در جامعه‌ای بسر می‌بریم که سعی دارد قرارداد و قانون را در همه عرصه‌های خویش جای دهد تا به نظامی دست یابد که در آن هر شخص مطابق با توانایی و لیاقت خود پاداش گیرد. در واقع از همان اوان کودکی آموخته‌ایم که توان و شایستگی ما، دستاوردهایمان را رقم خواهد زد.

  • عدالت کجاست؟

    بعد از زمانی بسیار کوتاه که از طلاق ما می‌گذشت متوجه شدم که همسرم با یکی از رهبران گروهی که در آن فعال بودم در رابطه ‌است و قصد ازدواج بااو را دارد.انگار تمام این اتفاقات اخیر نقشه‌های از پیش تنظیم شده‌ای بودند. ناگاه احساس کردم زیر پایم خالی شد و من ماندم با هزاران سئوالی که هیچ وقت پاسخی برای آن پیدا نکردم.

  • پیروزی بر نیروهای تاریکی/قسمت اول

    جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، محل وقوع مصائب و شرارت‌های بسیار است. کافی است روزنامه‌ای را ورق بزنیم یا اخبار تلویزیون را تماشا کنیم تا این حقیقت تلخ، بار دیگر به ما خاطر‌نشان گردد. بیشتر اخبار دربارۀ مصائب و شرارت‌هایی است که هر روزه در ...

  • مرز حقیقت

    من یکی از بهترین اساتید مدیتیشن را داشتم و به همراه او در کلاس‌های زیرزمینی‌اش به کهکشان‌ها و مکان‌های عجیب در مدیتیشن سفر می‌کردیم. در ابتدا احساس ترس داشتم ولی رفته‌رفته این مسئله برایم بسیار عادی شد و اتفاقاً به این مسائل خیلی علاقمند شدم.

  • عشقی بدون انتظار

    در سن پانزده سالگی اتفاق خیلی بدی در زندگی‌ام رخ داد پدر و مادرم از هم جدا شدند و پدرم به مأموریت رفت و مادرم به خانۀ پدرش نقل مکان کردروزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم و از همان دوران خلاء‌های زندگی‌ام شروع شد و ضربه‌های مختلفی در زندگی خوردم. احساس کمبود محبت سراسر زندگی‌ام را فرا گرفته بود و فکر می‌کردم برای هیچ کس در زندگی مهم نیستم و ارزشی ندارم.

Pages