You are here

پایانی بر زمستانِ درونی

Estimate time of reading:

۳ دقیقه

 این روزها در انگلستان مجدداً هوا رو به سردی گراییده است. فکر می‌کردیم که آخرین روزهای زمستان است و دیگر باید به انتظار بهار نشست که سردی را کنار بزند ولی مثل اینکه خیال خامی بیش نیست. می‌‌گویند هر چه زمستان طول بکشد باز بهار از راه خواهد رسید. جای نگرانی نیست. باید کمی صبور بود و بیشتر انتظار کشید. حرف درستی است. طبیعت به ما نشان داده که مطمئنا  بهار از راه خواهد رسید. ولی آیا این روال طبیعی در رابطه با عالم روحانی هم صادق است؟ آیا عالم روحانی و درونی انسان نیز دارای فصولی است که بالاخره هر یک خواهد آمد و خواهد رفت و فقط اندکی صبر و شکیبایی لازم است؟ آیا بهار روحانی نیز محکوم است که پس از زمستان خود را دیر یا زود نشان دهد؟ آیا می‌‌توان در این مورد هم با یقین و اطمینان نوید آمدن بهار درون را داد؟

بعضی مواقع که افکارم به گذشته‌‌ پر می‌‌زند سالهای اقامتم را در کمپ پناهندگی آلمان به یاد می‌‌آورم. در آن سالها کشور آلمان زمستان سختی را تجربه می‌‌کرد.  برف با بیرحمی می‌‌بارید و ما در دهی کوچک دوران پناهندگی خود را می‌‌گذراندیم. سرمای هوا اکثر روزها زیر صفر بود و من و دیگر دوستان ایرانی دور از وطن و خانۀ خود با نامیدی به زندگی ادامه می‌‌دادیم. برای من و دوستان ایرانی سرمای سوزان محیط به یک طرف ولی آنچه بیش از همه آزارمان می‌‌داد زمستان درونی بود. درون ما در حقیقت یخبندان بود و هیچ بهاری هم در چشم‌‌اندازمان قرار نداشت که به امید رسیدن آن بتوانیم سرمای گزنده را تحمل کنیم.

بالاخره آلمان فصل بهار را نیز تجربه کرد و ما شکوفه‌‌ها را بر درختان دیدیم و نوازش خوش نسیم بهاری را بر پوستمان تجربه کردیم. اما در عالم روحانی زمستان تکان نمی‌‌خورد و خیال رفتن نداشت. به‌‌تدریج به این یقین رسیده بودیم که هیچ چیز قادر نیست یخ‌‌ها و قندیل‌‌های درون ما را آب کند و از بین ببرد. زمستان دائمی بر ما سایه انداخته بود. یادم می‌‌آید دوستان نوار آهنگ فرهاد خواننده را گیر آورده بودند و دلخوشی ما این بود که در کنار دانوب زیبای آبی بنشینیم و صدای فرهاد را بشنویم که با اندوه و غمی که در صدایش بود می‌‌خواند که « با اینها زمستون رو سر می‌‌کنم، با اینها خستگی مو در می‌‌کنم». ولی در حقیقت با چیزهایی که فرهاد در ترانه‌‌اش می‌‌خواند زمستان دلِ ما سر نمی‌‌شد. زمستان دل ما به این راحتی خیال رفتن نداشت. آنچه می‌‌ماندخستگی بود و دلتنگی و ناامیدی که همچون خوره به جانمان افتاده بود.

بله، کماکان نوروزها خواهند آمد و خواهند رفت و اگر تغییری در درونمان صورت نگیرد تاریکی‌‌ها، یخبندان‌‌ها و سوزش‌‌های گزندۀ سرمای درون کماکان سرجای خودشان باقی خواهند ماند. تغییرات در بیرون قادر نیست به زمستان دل ما پایان دهد. زندگی در این کشور و آن کشور نیز قادر نخواهد بود بهار را به ما هدیه دهد. تفکرات و اعمال مذهبی نیز قادر نخواهد بود زمستان انسان را از بین ببرد. یکی از دوستان به من می‌‌گفت: «عجیب است که حتی مذاهب نیز پاسخی به سؤال ما مبنی بر پایان یافتن زمستانِ وجود نمی‌‌دهد. آنها نیز با زرنگی ما را به دنیای پس از مرگ حواله می‌‌کنند. به‌‌نظر آنان اگر در این جهان به نتیجه نرسیدیم باید جوابها را در آن جهان یافت!»

عیسای مسیح آمد تا حقیقت و نور را بر زندگی ما بتاباند چرا که با هیچ چیز دیگر زمستان حاکم بر دل ما پایانی  نداشت. ایمان ما مسیحیان بر این حقیقت بی‌‌نظیر استوار است که کسی می‌‌تواند به این سرما و تاریکی ناشی از زمستان سرد وجودمان پایان دهد که خودش خورشید عدالت باشد. آفتاب خداست که در عیسای مسیح پسر یگانه‌‌اش بر زندگی ما تابید و قندیل‌‌های آویزان در قلبمان را آب کرد. تنها عیسای مسیح است که با نور و روشنایی خود قادر است ما را از ملکوت ظلمت به ملکوت نور منتقل سازد.

باشد که این ایام که ایران و ایرانی نورزو باستانی را جشن می‌‌گیرد و این سنت دیرینه خود را پاس می‌‌دارد فرصتی باشد برای در میان نهادن این پیام حیات‌‌بخش به آنانی که هنوز در حسرت پایان زمستان وجود خود روز و شب را سپری می‌‌کنند و چیزی نمی‌‌یابند. خداوند فیض بخشد ما که تجربۀ زیبای تابیدن آفتاب عدالت را به زندگی خود داشتیم اینک شاهد و معرفی‌‌کنندۀ این آفتاب به دیگر هموطنانمان نیز باشیم و بگذاریم آنها نیز گذر زمستان سخت و جایگزین شدن آن را با بهاری زیبا و دل‌‌انگیز را در زندگی خود تجربه کنند. نوروز و عید قیام مسیح بر شما خوانندگان گرامی مبارک باشد.