You are here

بیاد مسیح

Estimate time of reading:

۱ دقیقه

 

بیاد مسیح

دلم آکنده از عشقِ مسیح است همــه پنـدار و گفتـارم مسیح است

اگـر گِریـَم چو بـاران بهـاری همــه از درد و از رنـج مسیح است

تمـامِ مقصد او مکتبش بــود شهیــد عشـق یـزدانی مسیح است

نگوییـد بـاده در پیمانـه دارم به دستم جامی از خون مسیح است

بـه کامم نان و دستم کاسۀ می نشـان از عهد و پیمـان مسیح است

اگر من رهسپـارم سوی معبد همـه از شـوقِ دیــدار مسیح است

چـراغ شامِ تـارم نـور انجیـل شــب مهتـابیــم روی مسیح است

من از دیو و ددان باکی نـدارم سلحشوریــم از نـــام مسیح است

سپهـرا پاک می‌بـاش و وفادار وفــای عهــد، آییـــن مسیح است

تو پیمان بسته‌ای با غسل تعمید گسستـن خلف میثـاق مسیح است

سپهر جاویدان

 

−−−−−−−−

گویند منِ دردکشیده را چه باک است

از گفتـــن و خفتـــن و راه رفتـــن

هــر چنـد کـه دگــر تـوان نــدارم

آمــاده شــدم بـرای پـای شستــن

سیروس

 

−−−−−

پاسخی به شعر

"به سی پاره نقره بفروخت روزی یهودا مسیح

به چند پاره‌اش می‌فروشی مسیحی، مسیح؟"

(در کتاب "سی ‌پاره نقره" اثر کشیش سپهر)

سؤالی بپرسید سپهری که، ترسیده چشم

به چندش فروشی به چند پاره نقره، مسیح؟

چو خــواندم و دیـــدم سؤالی چنـیــن

سخن از خرید و فروش است و کالا، مسیـح

بلرزیــدم و پـرسش نمـــودم ز خــود

براستــی، به چنـــد می‌فروشــم، مسیـح؟

نبــاشم، نیــارد چنین روزگاری خدا

نباشــد فروشــم خــدایا، خدایم مسیـح

نبــاشــد که آن روز آیـــد پــدیــد

نیـاور چنـیـن روز و سـاعــت، مسیــح

نباشم یــهودا که بــعـد از فـــروش

پشـــیمانی آید ســراغم، نیـایـد مسیــح

خدایا تو ایمان و عشق مـرا کــن مدد

که تـا من کنـم جــان فـــدای مسیــح

بدان گر حراجش کنم، جـــان خود

نـخواهــم فروخت ای مسیحی، مسیــح

نسرین