You are here

مسیحیت و تبعیض

Estimate time of reading:

۹ دقیقه

شش سال پیش که به انگلیس آمدم، به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم ماندن بود. آمده بودم در رشته تخصصی‌ام مدرکی بگیرم و بعد در یکی از کشورهای خلیج یا شاید در کره یا ژاپن مشغول کار شوم. البته نه اینکه قصد خدمت به مملکت خودم را نداشتم. فرم تقاضای کارم با وجود نیاز مبرم دانشکده به استاد و توصیه‌نامۀ برخی از اساتید، بدون ذکر هیچ دلیلی رد شد. علتش را خودتان حدس بزنید. اما آنچه واقعاً مرا به فکر انداخت در همین مملکت جا خشک کنم و تکان هم نخورم، واقعه‌ای بود که الآن برایتان تعریف می‌کنم.

تقریباً شش ماه از آمدنم به انگلیس می‌گذشت که لازم شد به مجارستان سفر کنم. در بازگشت، در قسمت کنترل گذرنامه فرودگاه توی صف ایستادم. نوبتم که رسید، مأمور کنترل گذرنامه اول با خوشرویی احوالپرسی کرد، اما گذرنامۀ ایرانی‌ام را که دید بی‌درنگ سگرمه‌هایش در هم رفت. نگاهی به ویزای دانشجویی‌ام انداخت و با لحنی معترضانه گفت: «هنوز دانشجویی؟» من که تنها شش ماه از اقامتم در انگلیس گذشته بود، از این سؤال مأمور کنترل گذرنامه متوجه شدم که هیچ نگاهی به تاریخ ویزایم نکرده و اساساً با بودن من و امثال من در این کشور مشکل دارد. با لحنی تحقیرآمیز ادامه داد: «کالج‌ات کجاست؟...چی؟...مجارستان چه می‌کردی؟....دَرسَت کِی تمام می‌شود؟... کِی از این کشور می‌روی؟...» از طرز برخورد او خیلی عصبانی شدم، به‌خصوص اینکه می‌دانستم علت این رفتار تحقیرآمیز گذرنامه ایرانی‌ام است. با خودم عهد کردم که به‌خاطر آن مأمور گذرنامه هم که شده، به‌هیچ وجه از این مملکت تکان نخورم و اتفاقاً از آن گذرنامه‌هایی که او ترجیح می‌داد در دست همۀ مسافران ببیند، من هم یکی داشته باشم!

به‌گمانم همه ما که پا را از مرز و بوم خودمان قدری فراتر گذاشته‌ایم، خود را با وضعیتی کمابیش مشابه مواجه دیده‌ایم و به‌خاطر ملیّت یا نژادمان به ما توهین شده ا‌ست. بدون شک نیز بارها از این وضع نالیده‌ایم، غافل از اینکه شبیه چنین نگرشی را خود ما زمانی نسبت به پناهندگان افغان داشته‌ایم و آنان را منشاء بیماری و جرم و جنایت خوانده‌ایم، یا اینکه برای اقوام و ملیت‌های غیر از خودمان انواع و اقسام جُک‌ها ساخته‌ایم! واقعیت این است که تبعیض، به‌ویژه از نوع نژادی‌اش، قوم و نژاد نمی‌شناسد و معضلی است جهانی. برای مهار آن انواع و اقسام قوانین ابداع کرده‌اند، اما تا خدا طبیعت فاسد انسان را عوض نکند، کماکان معضلی مهارناشدنی باقی خواهد ماند.

حال ببینیم دیدگاه مسیحیت در این باره چیست؟ آیا خدا نیز تبعیض قائل می‌شود؟ ما مسیحیان در این زمینه باید چگونه رفتار کنیم؟

آسان‌ترین پاسخ این است که (برای محکم‌کاری با استناد به کتاب‌مقدس) بگوییم: «خدا تبعیض قائل نمی‌شود» (رومیان ۲:‏۱۱). اما ممکن است این پاسخ خیلی‌ها را متقاعد نکند. در واقع حتی ممکن است در نگاه اول چنین به‌نظر رسد که کتاب‌مقدس به موضوع تبعیض چندان توجهی نکرده یا حتی بر آن صحه گذارده است. به‌عنوان مثال در عهدعتیق می‌بینیم که خدا قومی برگزیده دارد که همان اسرائیل است.

از این قوم در برابر دشمنان غیریهودی‌شان دفاع می‌کند، قوم اسرائیل را برکت می‌دهد و به نیابت از آن‌ها با سایر امت‌ها جنگیده، سرزمین‌‌های‌شان را به قوم خویش وعده می‌دهد. در عهدجدید نیز عیسی مسیح را می‌بینیم که پادشاه یهود است و در گفتگو با زن سامری، می‌گوید که «تنها برای گوسفندان گم‌گشتۀ بنی‌اسرائیل فرستاده شده است» و «نان فرزندان را گرفتن و پیش سگانِ (غیریهودی) انداختن روا نیست» (متی ۱۵:‏۲۴ و ۲۵). همچنین به‌نظر می‌آید که تفاوت بین مرد و زن و نیز شکاف طبقاتی بین اقشار مختلف جامعه نظیر ارباب و برده در عهدجدید امری بدیهی و پذیرفته شده است.

در واقع در جریان جنگ‌های داخلی آمریکا که در آن برده‌داری یکی از مسائل عمده مورد مناقشه بود، برده‌داران ایالات جنوبی که حاضر نبودند از تجارت پرسود خود دست بردارند در توجیه این نظام به کتاب‌مقدس استناد می‌کردند و فی‌المثل می‌گفتند که پولس از غلامان می‌خواهد از ارباب خود اطاعت کنند، یا در رساله به فیلیمون می‌خواهد اونیسیموس نزد ارباب خود فیلیمون بازگردد. اما آیا براستی کتاب‌مقدس بر تبعیض صحه می‌گذارد؟ و آیا ما به‌عنوان افراد مسیحی که نجات یافته و فرزندان خدا محسوب شده‌ایم، حق داریم به این خاطر میان خود و غیرایمانداران تبعیض بگذاریم و به‌اصطلاح خود را تافتۀ جدابافته بدانیم؟

برای بررسی دیدگاه واقعی کتاب‌مقدس نسبت به این موضوع، و به‌ویژه جایگاه قوم یهود در این میان، بد نیست ببینیم اصولاً هدف خدا از آفرینش انسان چه بود. خدا در آغاز انسان را به‌صورت خود، یعنی خوب و نیکو آفرید تا با او در رابطه‌ای صمیمی و دوستانه بسر بَرَد. جهان را نیز خوب و نیکو آفرید و در داستان آفرینش بارها می‌خوانیم که «خدا هر چه ساخته بود، دید و همانا بسیار نیکو بود» (پیدایش ۱:‏۳۱). خدا آدم و حوا را برکت داد و به آن‌ها فرمود بارور و کثیر شوند (پیدایش ۱:‏۲۷ و ۲۸). اما خدا مطابق ذات خود، انسان را آزاد نیز آفرید.

متأسفانه انسان با سوءاستفاده از این آزادی، از فرمان خدا سرپیچی کرد و بدین ترتیب گناه وارد جهان شد و آنچه خدا خوب و نیکو آفریده بود، به‌علت گناه فاسد گردید و رابطۀ دوستانه بین خدا و انسان از هم گسسته شد. مابقی تاریخ کتاب‌مقدس، شرح‌حال برنامۀ نجاتی است که خدا برای آشتی دادن انسان با خود مقرر فرمود. قدوسیت خدا که به هیچ وجه با گناه سازگار نیست ایجاب می‌کرد که انسان به‌خاطر گناه خود بمیرد، چرا که تنها ریخته شدن خون می‌توانست گناه را کفاره دهد. اما خدای قدوس، در عین حال خدای محبت نیز هست و بنابراین چنین مقرر داشت که به‌جای خون انسان، خون حیوانات قربانی به‌عنوان کفاره گناه ریخته شود. اما این تدبیر تنها قدم اولی بود از برنامه گسترده‌تری که خدا برای نجات تمام مردم جهان داشت؛ این برنامه نجات دارای ماهیتی "پیش‌رونده" بود، بدین معنا که خدا در هر برهه از تاریخ به فراخور درک و ظرفیت بشر نقشۀ نجات خود را عملی می‌‌ساخت.

به موضوع برگزیدگی اسرائیل و رابطه آن با سایر امت‌ها نیز باید در چارچوب همین برنامه پیش‌روندۀ نجات نگریست. خدا گرچه ابراهیم را برمی‌گزیند و نسل او را برکت ‌می‌دهد، هدفش از همان ابتدا این است که «از ابراهیم جمیع قبایل جهان برکت یابند» (پیدایش ۱۲:‏۳). وعده‌ای که خدا در اینجا به ابراهیم می‌‌دهد در واقع تداوم همان وعده برکتی است که در آغاز به آدم و حوا داده بود -‏ اینکه جملگی بارور و کثیر شوند و در رابطه‌ای دوستانه با او بسر برند. به‌عبارت دیگر، فلسفۀ انتخاب قومی از نسل ابراهیم از همان اول این نبود که فقط آن‌ها نجات و برکت یابند، بلکه هدف اصلی خدا این بود که به‌واسطۀ این قوم تمام نسل آدم، یعنی تمام ملل جهان از نجات برخوردار گردند.

به بیان دیگر، خدا می‌خواست قوم اسرائیل وسیله‌ای قرار گیرد برای احیای دوبارۀ وعدۀ از دست رفته آدم و نسل او. به‌همین خاطر نیز می‌بینیم که در عهدعتیق آن همه بر جدایی قوم اسرائیل از سایر اقوام تأکید می‌شود، زیرا خدا می‌خواست قومش پاک و مقدس باشند تا بتوانند نقشه او را برای نجات امت‌های جهان به انجام رسانند. قوم اسرائیل اگر با اقوام بت‌پرست پیرامون خود معاشرت می‌کرد، آلوده می‌‌شد و از خدا دور می‌گشت و دیگر نمی‌توانست وسیله‌ای قرار گیرد جهت اجرای نقشه‌ای که خدا برای مردم جهان داشت.

خدا در سراسر عهدعتیق، قوم اسرائیل را برای همین هدفی که داشت آماده می‌کند، اما تحقق این هدف را تنها در عهدجدید شاهدیم. مسیح، این قربانی کامل، با ریختن خون خود بر صلیب کاری را که خون گاو و گوسفند توان انجام آن را نداشت به‌طور کامل به انجام رساند. حال تمام کسانی که به مسیح و کار او بر صلیب ایمان می‌آورند، یعنی می‌پذیرند که خون او قادر است گناهان‌شان را پاک کند، خلقتی جدید می‌یابند و فرزندان خدا یا "قوم خاص" او محسوب می‌شوند و در زمرۀ "اسرائیل جدید" به‌شمار می‌آیند که همان کلیسا یا بدن مسیح است. این قوم جدید دیگر محدود به یک نژاد یا طبقه خاص نیست، بلکه تمام ایمانداران اعم از یهودی و یونانی و عرب و عجم و غلام و برده را در بر می‌گیرد.

به همین خاطر است که پولس در مورد زندگی جدید ایمانداران به مسیح می‌گوید: «یگر نه یهودی معنی دارد نه یونانی، نه غلام نه آزاد، نه مرد نه زن، زیرا شما همگی در مسیح عیسی یک هستید. و حال اگر شما از آنِ مسیح هستید، پس نسل ابراهیم‌اید و بنا بر وعده، وارثان نیز هستید.» (غلاطیان ۳:‏۲۸ و ۲۹)؛ و در جای دیگر می‌گوید: «برای یکدیگر ارزش برابر قائل باشید!....با کسانی که از طبقات محرومند معاشرت کنید. خود را برتر از دیگران مپندارید!» (رومیان ۱۲:‏۱۶).

حال ممکن است بپرسید پس چرا عهدجدید علناً در برابر آداب و رسومی چون برده‌داری و رابطۀ غلام و ارباب که آشکارا بوی تبعیض می‌‌دهد موضع نگرفته است. پاسخ را باید در هدف اصلی عهدجدید سراغ جست. هدفِ عهدجدید نه حمله به آداب و رسوم رایج در آن زمان، بلکه واژگون کردنِ فلسفه و جهان‌بینی است که در پس آن آداب و رسوم نهفته بود. به‌عبارت دیگر، مسیحیت به‌جای حمله به نهادها و نظام‌های تبعیض‌آمیزی که در جامعه آن روزگار مرسوم بود، تیشه به ریشۀ نگرشی می‌گذارد که تمام این تبعیض‌ها برخاسته از آن است.

به همین خاطر است که مسیحیت مستقیماً به خود نظام اجتماعی برده‌داری حمله نمی‌کند، چون رسالتش این نیست؛ بلکه در عوض، با بنیان نهادنِ اصل روحانی برابری تمام ایمانداران در مسیح، می‌کوشد از لحاظ فکری و روحانی ریشۀ چنین تفکر تبعیض‌آمیزی را بخشکاند، و وقتی این ریشه خشکید آن‌وقت پیامدهای اجتماعی و سیاسی آن نیز به‌تدریج در جامعه نمایان می‌شود. وقتی کسی مثل فیلیمون قلب خود را به مسیح سپرد و ذهنیتش چنان دگرگون شد که همه را در مسیح برادر و خواهر خود دانست، آن وقت حتی اگر غلامی هم داشته باشد با او شایسته یک برادر ایمانی رفتار می‌کند.

حال سؤال اینجاست که تکلیف غیرمسیحیان چه می‌شود. حال که دریافتیم هدف خدا نجات تمام مردم دنیاست، مسیحیان که به‌عنوان "اسرائیل جدید" وسیلۀ چنین نجاتی قرار گرفته‌اند چگونه باید با غیرمسیحیان برخورد کنند؟ پاسخ به‌صراحت در تمامی تعالیم مسیح بیان شده است و در واقع شالودۀ مسیحیت را تشکیل می‌د‌هد: با محبت! مسیحیان با محبت الهی است که می‌توانند حکم اعظمی را که مسیح به آن‌ها داد به انجام رسانند و به اقصاء نقاط جهان رفته، امت‌ها را شاگرد سازند، زیرا وجه‌تمایز اصلی مسیحیت با سایر ادیان نیز همین محبت است. و محبت درست نقطۀ مقابل تبعیض و پیش‌داوری است.

واقعیت این است که تبعیض همان قدر که در دوران کتاب‌مقدس وجود داشت، در دنیای امروز نیز که زیر لعنت گناه است واقعیتی است انکارناپذیر. مظاهر آن را هم در داخل کلیسا شاهدیم، هم در خارج از آن. تنها با جدی گرفتن روح مسیحیت که همان محبت است می‌توان بر این معضل فائق آمد، و این روح جز به فیض و رحمت خدا از طریق ایمان به مسیح که مظهر کامل محبت خدا بود، در آدمی قرار نمی‌گیرد.