You are here

مرز حقیقت

Estimate time of reading:

۴ دقیقه

 

 

 

من در یک خانواده مرفه و متفکر به دنیا آمدم و از کودکی به موسیقی و مطالعۀ کتاب‌های مختلف علاقه داشتم.کتاب‌هایی که دردسترس من بود مرا از همان دوران کودکی با یک سری مسائل عجیب آشنا کرد. مثل احظار ارواح، مدیتشن، خارج شدن روح از بدن و ده‌ها موارد دیگر که مرا به مسائل ماوراء‌الطبیعه سوق می‌داد.

در دوران نوجوانی کلاس‌هایی رفتم که به من آموزش‌هایی می‌دادند و در نتیجه بیشتر در این مسائل ماوراء‌الطبیعه غرق می‌شدم. تمامی وقتم را به مدیتیشن‌ و کلاس‌های صوفیگری و درویشی می‌دادم و چون فرد کنجکاوی بودم بسیار درگیر این مسائل شدم. من یکی از بهترین اساتید مدیتیشن را داشتم و به همراه او در کلاس‌های زیرزمینی‌اش به کهکشان‌ها و مکان‌های عجیب در مدیتیشن سفر می‌کردیم. در ابتدا احساس ترس داشتم ولی رفته‌رفته این مسئله برایم بسیار عادی شد و اتفاقاً به این مسائل خیلی علاقمند شدم. برای من مدیتیشن و احظار ارواح بسیار جذاب بود. ولی بعدها فهمیدم که چقدر این مسائل باعث آزار و اذیت دوستان و فامیل‌هایم و مخصوصاً همسرم شده است و همسرم به من می‌گفت که چرا یک سری رفتارهای غیرعادی انجام می‌دهم و بعضی وقت‌ها فکر می‌کرد که کسی دیگری در من است و این کارها را انجام می‌دهد.

تا اینکه چند سال پیش خانمی که از یک کشور دیگر آمده بود وارد زندگی من شد. او تمامی رازهای زندگی مرا می‌دانست. تمامی رفتارهای مرا از بدو تولد برایم می‌گفت و تمامی مسائلی را که هیچ‌کس نمی‌دانست او برایم شرح می‌داد. او ادعا داشت که ما از یک روح هستیم و باید با هم کارهای بزرگی و مدیتشن‌های خاصی را انجام دهیم. او بسیار ثروتمند بود و می‌گفت که تمامی رفاه من را فراهم می‌کند ولی باید با او زندگی کنم. او حتی زن و بچه مرا قبول کرد که آن‌ها هم بیایند و همه با هم یک زندگی جدیدی را شروع کنیم. او فکر می‌کرد که برای نجات من آمده است و به من می‌گفت که تو برای هدف خاصی به این دنیا آمده‌ایی. آن زمان بود که ترس عجیبی تمامی وجودم را در برگرفت و من جواب منفی به او دادم.

از آن موقع به بعد مسائل و مشکلات مانند توفان به زندگی‌ام هجوم آوردند. کارم را از دست دادم و در فشار مالی شدیدی قرار گرفتم و همچنین بسیار قرضدار شدم. و مشکلات خانوادگی شدیدی با خانواده‌ام پیدا کردم و حتی بعد از چندین سال به مواد‌‌مخدر رو آوردم و به‌طور پنهانی آن را مصرف می‌کردم. روز به روز زندگی‌ام به سوی نابودی پیش می‌رفت تا اینکه در نهایت خود را در تاریکی مطلق دیدم. حتی چندین بار دست به خودکشی زدم.

همسرم به مسیح علاقه داشت و چندین بار توسط یکی از دوستانمان به کلیسا رفتیم و آنجا بود که مخالفت‌های شدیدِ من بر علیه مسیح و مسیحیت شروع شد و بعد از آن در کنفرانس‌ها و جلسات ضد‌مسیح شرکت کردم.

در گناه غرق شده بودم دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود و روز به روز زندگی من بیشتر سقوط می‌کرد. آنقدر که دست به هر کار ناشایسته‌ای می‌زدم که زندگی‌ام را نجات دهم و روزی که دیگر همه چیزم را مثل خانه‌هایم و ماشینم و تمامی پول‌هایم را از دست داده بودم نزد خدا فریاد زدم و گفتم خدایا خسته شدم می‌خواهم خودم را بکشم و خودم را به زیر ماشین بیاندازم. در همان لحظه انگار کسی من را عقب کشید و گفت اول به صحبت من گوش بده و بعد اگر خواستی خودت را بکش. و این باعث شد که آن روز خودم را نکشم.

یک روز به طور تصادفی یکی از دوستانم را دیدم و او وقتی احوالم را پرسید به او گفتم که تمام زندگی‌ام نابود شده است و او گفت: تو باید خودت را به عیسی‌مسیح بسپاری او می‌تواند تو را نجات دهد.

من که ادعای خدایی می‌کردم و خودم را بالاترین فرد زمین می‌دانستم. در همان لحظه فهمیدم که احتیاج به خداوند دارم و یک چیزی درونم بود که می‌گفت عیسی‌مسیح حقیقت دارد و خودت را به عیسی‌مسیح بسپار.

من به کلیسا رفتم و زانو زدم و خودم را به خداوند عیسی‌مسیح سپردم و بعد از همان شب به بعد عیسی‌مسیح وارد زندگی من شد و به من آرامش و شفا بخشید و مرا از اسارت‌های زیادی همچون اسارت اعتیاد، دروغ گفتن، کارهای بد و ناشایست آزاد ساخت.

تمامی خانواده‌ام و دوستانم به من می‌گفتند که آیا می‌شود یک انسان اینقدر متحول شود؟ و من می‌گفتم که با قوت خودمان نمی‌شود ولی با قوت خداوند عیسی‌مسیح می‌شود تغییر کرد و آزاد شد.

شما هم می‌توانید تجربۀ آزاد شدن از تمامی بندهای این جهان را داشته باشید خداوند عیسی‌مسیح قادرِ که شما را نجات بخشد و شما را آزاد سازد.

آرش

روح را می‌کاویم از پشت دیوارهای این جهان

سوار بر امواجِ بی‌پیکر و مجهول

هزاران مرد و زن از نردبان آسمان‌ها در سرازیری و صعود

جستن رمز و رازهای زندگی از آسمانی به آسمان دیگر

در مرزهای کائنات

آنجا که شاید خدایی را بتوان دست بسته دستگیر کرد

آیا در این بی‌کرانه یک خدای خاموش پنهان شده است؟

شاید بتوان قلمرو قدرت خویش را گسترش داد

کجاست نیرو، کجاست قدرت در کدام قلمرو؟

بگذار روح خویش را با قدوس حقیقی آشنا سازیم

پروانۀ روح خویش را آزاد نما

تا به قلمرو روشن حقیقت

در خدای محبت راه یابد

آن راه و راستی که مرزی ندارد

و آغاز و پایانش، محبت است

 

برگرفته از داستان زندگی آرش( مرز حقیقت)