You are here

تشریح مثل‌های عیسی / زکی

زمان تقریبی مطالعه:

۱۲ دقیقه

 

لوقا باب ۱۹

روز جشن و شادی بود که هم‌زمان موجی از راهپیمایی اعتراض‌آمیز دیده می‌شد‌. در حالیکه عیسی از وسط شهر می‌گذشت و رهسپار پایتخت بود‌، جمعیت هیجان‌زده اطراف قهرمان‌شان را گرفته بودند‌. هنگامی که او توقف کرد تا مرد کوری را شفا دهد‌، سر و صدای مردم اوج گرفت و بیش‌تر شد‌.

آنها صمیمانه معتقد بودند که این شخص همان کسی است که آنها را در برآورده شدن آرزوهای‌شان کمک خواهد کرد؛ شورش مسلحانه‌، بیرون انداختن اشغالگران منفور و احیای کشورشان و بازگرداندن آن به جلال و شکوه گذشته. در حالیکه آن شهر را ترک می‌کردند‌، شادی آنها ناگهان متوقف شد‌. قهرمان آنها‌، به طرف اولین درخت افراغ رفت و شروع به صحبت با مرد کوچک اندامی کرد که بر روی یکی از پایین‌ترین شاخه‌ها نشسته بود‌. اوضاع و احوال ناگهان تغییر کرد ...

داستان زکی‌، یک مثل نیست بلکه واقعه‌ای است که در زندگی عیسی اتفاق افتاد‌. خداوند ما با پیروی از سنت انبیای عهد عتیق، پیام و هدف از خدمت خود را در عمل نشان می‌داد‌. داستان زکی گزارشی است از یک زندگی واقعی و نمونه‌ای از مثل گوسفند گمشده‌. این داستان همچنین شرح زنده‌ای است از بیانیۀ بزرگ انجیل لوقا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد‌. طبق گزارش لوقا‌، عیسی زمانی این جمله را گفت که در حال ملاقات با زکی بود‌. امروزه متأسفانه داستان زکی گویا مختص کلاس کانون شادی شده است‌. در حالی که در واقعیت امر‌، متعلق به آن‌جا نیست و همان‌طور که خواهیم دید‌، این داستان بصیرتی از معنای صلیب به‌دست می‌دهد‌.

این داستان واقعی در هفتۀ آخر زندگی عیسی بر روی زمین‌، به‌وقوع می‌پیوندد. عیسی می‌دانست که فقط هفت روز دیگر از عمرش باقی مانده و در چنین شرایطی کاملاً حق داشت کمی هم به فکر خودش باشد‌. چنین شخصی نیاز دارد که تنها باشد تا کمی فکر کند و برای مرگ وحشتناکی که انتظارش را می‌کشد آماده شود‌. با این وجود‌، درست در وسط چنین هفته حساسی که پر از احساسات و درد بود‌، عیسی وقتی را پیدا می‌کند تا مرد کور فقیری را شفا بخشد و صحبتی طولانی نیز با رئیس معروف خراج‌گیران یعنی زکی داشته باشد‌.

عیسی هفتۀ پرمشغله‌ای را در پیش داشت‌. روز شنبه را در اریحا می‌گذراند و روز بعد‌، با پیروزی وارد اورشلیم می‌شد‌. فعالیت‌های آن هفتۀ او در اورشلیم‌، رفتن به معبد، پاکسازی و بیرون راندن تاجرین‌، و بحث با رهبران مذهبی را شامل می‌شد‌. دو روز آخر را می‌بایست با حواریونش بگذراند و شام آخر را با آنان صرف کند‌. پس از آن هم دستگیر و در یک محاکمه شبانه مسخره شد و روز بعد هم مصلوب گردید‌.

آن هفته‌، چه روزهایی بود‌! هفته‌ای که دنیا را تغییر داد‌.

عیسی هم‌چنان که به اریحا نزیک می‌شد‌، به گروه بزرگی برخورد کرد‌. در خاورمیانه‌، روش خوش‌آمدگویی به یک شخص مهم‌، چنین بود که پیش از ورود آن میهمان‌، یک هیئت نمایندگی مهم را برای استقبال به بیرون از شهر یا ده می‌فرستادند‌. میزان مهم بودن آن میهمان‌، مراسم خوش‌آمد‌گویی را غنی‌تر می‌ساخت‌. این نکته را در همین صحنه می‌بینیم‌. افراد مهم شهر در آن‌جا جمع شده بودند تا او را به شهر اریحا همراهی کنند‌. این واقعه نشان می‌دهد که چرا هنگامی که بارتیمائوس کور عیسی را ملاقات کرد‌، گروه بسیاری در آن حوالی بودند‌.

این مسئله امروزه نیز در شرق متداول است‌. زمانی که پسر کوچکی بودم، قهرمان من نخست‌وزیر کشور سنگاپور بود‌. هنگامی که او به دِه کوچک ما در مالزی آمد‌، سواران او با استقبال‌کنندگان مواجه شدند‌. او از ماشین خود پیاده شد و همراه با رهبران ده طی تشریفات خاصی به ده وارد شد‌. این همان تصویری است از صحنه‌ای که هنگام بازگشت مجدد عیسی خواهیم داشت؛ ما به پیشواز او خواهیم رفت تا او را در هوا ملاقات کنیم‌.

در بین مردمی که دور و بر عیسی بودند‌، هیجانی دیده می‌شود‌. آنها می‌دانند که او راهی شهر اورشلیم است‌. مردم در مورد کارهایی که کرده بود‌، معجزات انجام شده و همین‌طور تعالیم او چیزهایی شنیده بودند‌. آنها اخراج شدن دیوها را هم دیده بودند‌. بنابراین‌، جمعیت این سؤال را از خود می‌کرد که اکنون چه اتفاقی خواهد افتاد‌. آیا هنگامی که وارد اورشلیم شود‌، یک قیام عمومی را رهبری خواهد کرد‌، رومیان منفور را برخواهد انداخت و قوم اسرائیل را احیا کرده، به جلال پیشین خود خواهد رساند‌؟ آنها هیجان‌زده در مورد این مسائل صحبت می‌کردند که بارتیمائوس فریاد زده‌، گفت: "ای عیسی‌، ای پسر داود‌، بر من رحم فرما". افرادی که کنار بارتیمائوس ایستاده بودند‌، او را نهیب دادند تا خاموش شود‌، چون الان وقت چنین کارهایی نبود‌. جمعیت گرد آمده‌، در اورشلیم‌، انتظار کارهای بزرگی از عیسی دارند و حالا این مرد کور می‌خواهد توجه او را به خود جلب کند؟! "نه خیر‌، بارتیمائوس‌، امروز نه‌، امروز آن روز نیست‌!"

اما بارتیمائوس مصمم است تا همۀ موانع را کنار بزند و عیسی را ملاقات کند‌. این عمل نشان‌دهندۀ درجۀ تشنگی روحانی او است‌. ما چقدر تشنه این هستیم که او صدای ما را بشنود‌؟ آیا با هر مانعی که پیش می‌آید همه چیز را به فراموشی می‌سپاریم و یا به بعد موکول می‌کنیم‌؟ بارتیمائوس نیز می‌توانست به خاطر گروهی که در آن حوالی بودند‌، مخصوصاً این‌که عیسی کارهای بسیار مهمتری از صرف وقت با او داشت‌، دلسرد شده‌، دست بردارد‌. اما او فریاد بلندتری می‌کشد تا توجه ارباب را به خود معطوف سازد‌.

عیسی توقف می‌کند و می‌گوید تا این مرد را به نزدش بیاورند‌. سپس او از بارتیمائوس سؤال عجیبی می‌کند‌: "چه می‌خواهی برای تو بکنم‌؟" طرح چنین سؤالی‌، درست مانند این است که عیسایی که قدرت شفا دارد‌، وارد یکی از بخش‌های بیمارستانی شود و از بیماران سؤال مشابهی بکند‌. هر چند پاسخ چنین سؤالی ممکن است واضح و مشخص باشد اما همیشه خوب است آنچه را که در قلب داریم‌، به‌طور واضح بیان کنیم‌. عیسی کاملاً از نیاز این شخص آگاه بود‌. بارتیمائوس پاسخ داد: "ای خداوند تا بینا شوم". در کتاب‌‌مقدس به زبان آشوری‌، جمله فوق‌العاده‌ای به این بخش از داستان اضافه شده است‌: "می‌خواهم بینایی خود را به‌دست آورم تا بتوانم شماها را ببینم‌."

عیسی بارتیمائوس را به خاطر ایمانش شفا می‌دهد‌. هنگامی که آن گروه بینا شدن این مرد کور را دیدند‌، هیجان آنها تشدید یافت‌. آنها می‌دانستند که بارتیمائوس از هنگام تولد کور بوده است‌. به محض این‌که بارتیمائوس بینایی خود را بازیافت‌، عیسی را پیروی کرد‌. او شروع به ستایش خدا نمود و مردمی که شفای او را دیده بودند، آنها نیز خدا را پرستش کردند‌.

 داستان زکی‌، یک مثل نیست بلکه واقعه‌ای است که در زندگی عیسی اتفاق افتاد‌. خداوند ما با پیروی از سنت انبیای عهد عتیق، پیام و هدف از خدمت خود را در عمل نشان می‌داد‌. داستان زکی گزارشی است از یک زندگی واقعی و نمونه‌ای از مثل گوسفند گمشده‌. این داستان همچنین شرح زنده‌ای است از بیانیۀ بزرگ انجیل لوقا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد‌.

به خاطر داشته باشید که عیسی در راه شهر اورشلیم می‌باشد‌. یعنی جایی که انتظار می‌رود اتفاق خارق‌العاده‌ای به وقوع بپیوندد و در چنین جوّی بود که در اریحا‌، معجزۀ شفا در حضور مردم انجام شد‌. آنها می‌بایست درک می‌کردند که تنها ماشیح قدرت چنین کاری را می‌داشت و در نتیجه‌، انتظار آنها نیز می‌بایست اوج گرفته باشد‌. هنگامی که عیسی خدمت زمینی خود را شروع کرد‌، گفت‌: "روح خداوند بر من است زیرا مرا مسح کرد تا فقیران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شکسته‌دلان را شفا بخشم و اسیران را به رستگاری و کوران را به بینایی موعظه کنم" (لوقا ۴:‏۱۸). این معجزه او یک اقدام مسیحایی به حساب می‌آمد و همچون جرقه‌ای بود که در بین جمعیتی هیجان‌زده‌، روشن شود‌. آنها در شرف کشف فوق‌ا ‌لعاده مهمی بودند‌.

عیسی قصد داشت که از اریحا عبور کند‌. پیش از ملاقات با زکی‌، عیسی تصمیم گرفته بود تا شب را در اورشلیم بسر ببرد و نه در اریحا‌. آیه اول از باب نوزدهم می‌‌گوید که او در حال خروج از شهر بود‌. با جزئیاتی که لوقا در مورد درخت افراغ می‌دهد‌، متوجه می‌شویم که او در حال عبور از اریحا بود‌.

درخت افراغ درخت جالبی است‌. این درخت‌، کوتاه و دارای تنۀ بزرگی است‌. چوب این درخت برای ساختن خانه مورد استفاده قرار می‌گرفت و بالا رفتن از آن نیز کاری بس آسان بود‌. برگ‌های درشت آن مخفی‌گاه خوبی بود‌. از ساقۀ این درخت، انجیر می‌روید ولی به دلیل کمی قند آن، تنها افراد فقیر خورندگان آن بودند‌. اکثر مواقع این انجیر‌ها به زمین می‌افتاد و از بین می‌رفت‌. پرندگان طرفدار این درخت بودند و در نتیجه کثافت بیشتری را بوجود می‌آوردند‌. بنابراین‌، طبق دستور رابی‌ها‌، درخت‌های افراغ می‌بایست به فاصله حداقل حدود ۲۵ متر خارج از شهر کاشته می‌شد‌.

 اما بارتیمائوس مصمم است تا همۀ موانع را کنار بزند و عیسی را ملاقات کند‌. این عمل نشان‌دهندۀ درجۀ تشنگی روحانی او است‌. ما چقدر تشنه این هستیم که او صدای ما را بشنود‌؟ آیا با هر مانعی که پیش می‌آید همه چیز را به فراموشی می‌سپاریم و یا به بعد موکول می‌کنیم‌؟

با توجه به این نکته‌، متوجه می‌شویم که عیسی اکنون از شهر خارج شده است و هر نوع دعوتی را هم برای گذراندن شب در اریحا رد کرده است‌. در خاورمیانه و یا خاور دور‌، هنگامی که شخص مهمی وارد شهری می‌شد‌، راضی کردن آن شخص برای ماندن در خانه‌ای‌، افتخار بزرگی به همراه داشت‌. همۀ افراد سرشناس شهر یا آن ده، نهایت تلاش خود را می‌کردند تا آن افتخار را نصیب خود سازند‌. آنچه را که از این داستان متوجه می‌شویم این است که عیسی همۀ دعوت‌هایی را که افراد مهم آن شهر از او به عمل آورده بودند تا شب را در خانه آنها سپر‌ی کند‌، رد کرده بود‌. توجه به این نکته مهم است که پیش از ملاقات عیسی با زکی‌، او تصمیم داشت تا مستقیم به طرف اورشلیم برود‌.

شهر اریحا حدود ۲۷ کیلومتر (۱۷ مایل) از اورشلیم دور بود و این فاصله را می‌شد در چند ساعت پیمود‌. همان‌طور که در مثل سامری نیکو مشاهده کردیم‌، جاده‌ها در آن زمان خطرناک بودند‌. این جاده‌ها محلی بودند برای سارقین تا به اهداف خود برسند‌. ولی عیسی ترسی از این مسئله نداشت چون حواریون را با خود داشت و همچنین گروهی او را همراهی می‌کردند‌. درست خارج از شهر اریحا‌، عیسی با زکی که بر بالای درخت بود‌، رو در رو می‌شود‌.

صحنۀ اول - زکی و دارایی او

هر پسر یهودی در مقطعی از زندگی باید یکی از این دو شق را به عنوان شغل‌، انتخاب کند: - یا باید haborim شود که به معنی "همراه یا آموخته شده" می‌باشد‌، و حرفه‌ای بیاموزد و بقیه اوقات خود را صرف یادگیری شریعت بنماید، یا شق دوم را انتخاب کند یعنی amharrets بشود به معنی "پسر زمین". این دو گروه از همدیگر متنفر هستند و به همین دلیل بعضی از انواع تجارت در عهدجدید منفور اعلام شده است‌. اشتغال صرف به یکی از این شغل‌های منفور‌، خود گواهی بود دال بر گناهکار بودن شخص.

به عنوان مثال‌، چوپانان جزو طرد شدگان بودند‌. آنها دست‌های خود را پیش از صرف غذا نمی‌شستند و شریعت را هم نگاه نمی‌داشتند‌. آنها گله خود را رها می‌کردند تا در مزارع مردم بچرند و هنگام فروش پشم و شیر گوسفندان نیز آنها قابل اعتماد نبودند چون مشخص نبود که آیا خودشان صاحب آن گله هستند و یا آنها را دزدیده‌اند‌. چوپانان اجازه ورود به کنیسه را نداشتند‌. آنها amharrets بودند‌. دانستن این نکته جالب است که معلمین بچه‌ها‌، قصاب‌ها و دکترها نیز جزو این گروه از افراد طرد شده به حساب می‌آمدند‌. دکترها‌، از آن جهت که همیشه طبابتشان باعث بهبودی افراد نمی‌شد‌، جزو گروه طرد شده‌ها بودند‌. هم‌چنان که در گزارش آن زنی که به مدت ۱۲ سال مبتلا به خونریزی بود‌، آمده است که تمام پول خود را طبق سفارش دکترها خرج کرده بود‌.

اما منفورترین حرفه‌، خراج‌گیری و یا جمع‌آوری مالیات بود‌. چنین افرادی جزو پایین‌ترین سطح جامعه به حساب می‌آمدند‌. از حضور آنها در کنیسه جلوگیری به عمل می‌آمد و زکی یکی از این افراد بود‌. با وجود این او یک خراج‌گیر عادی نبود‌. او رئیس خراج‌گیران بود و از این طریق ثروت هنگفتی به دست آورده بود‌. در زمان رومی‌ها‌، نحوۀ جمع‌آوری مالیات به این شکل بود که فرماندار منطقه مبلغ مورد درخواست را مشخص می‌کرد و آن را به مناقصه می‌گذاشت‌. هر کسی که بهترین پیشنهاد را می‌داد، البته با کمک رابط‌های خاص سیاسی، برندۀ مناقصه اعلام می‌شد‌. سپس‌، این شخص گروهی سرباز را اجیر می‌کرد تا مالیات درخواستی را از مردم جمع‌آوری کنند.

انجام همۀ خلاف‌کاری‌ها به عهدۀ معاونین مأمورین مالیات بود در حالیکه زکی راحت می‌نشست و هر روز هم ثروتمند‌تر می‌شد‌. او همه پول‌هایی را که به او می‌دادند حساب می‌کرد‌، سهم بزرگ خودش را برمی‌داشت و بقیه را به فرماندار روم تحویل می‌داد. این سیستم‌، موفقیت‌آمیز بود‌. اریحا منطقۀ بسیار ایده‌آلی برای شغل خراج‌گیری محسوب می‌شد زیرا همۀ تجارت‌های انجام شده بین اورشلیم و اردن از طریق این شهر صورت می‌گرفت. تنها کاری که زکی می‌بایست انجام دهد این بود که راحت بنشیند و پول‌های دریافتی را بشمارد‌.

کاملاً مشخص است که روش ثروتمند شدن زکی‌، روش منصفانه‌ای نبود‌. از این جهت است که لوقا اذعان می‌دارد که زکی "دولتمند بود" (لوقا ۱۹:‏۲). او از طریق اخاذی ثروتی به دست آورده بود. او از قدرتی که از طرف رومی‌ها به او داده شده بود، سوﺀاستفاده نمود تا جیب‌های خود را پر سازد‌. علاوه بر آن‌، در زمان عیسی‌، مأمورین مالیات با دولت روم تشریک مساعی می‌کردند و به همین جهت بیش‌تر مورد انزجار بودند‌. در زمان جنگ جهانی دوم‌، فرانسویانی که برای کمک به آلمانی‌ها به ضد هم‌میهنان خودشان بر‌خاسته بودند‌، به طرز مشابهی مورد نفرت قرار گرفتند‌. زکی نیز با دولت روم همکاری می‌کرد و از این جهت فردی طرد شده و منفور جامعه به حساب می‌آمد‌. معنی اسم زکی چقدر عجیب است‌: "بی‌گناه‌!"

صحنۀ دوم - انگیزش‌پذیری جمعیت

شاید تا حدی که مربوط به جمع‌آوری مالیات‌ها بود‌، زکی شخص شناخته شده و بزرگی به حساب می‌آمد‌، ولی از لحاظ جسمی او کوچک اندام بود‌. قد کوتاه او مانع از این می‌شد که او بتواند عیسی را از میان جمعیت هیجان‌زده ببیند‌. تنفر و انزجار مردمی که دور و اطراف چنین مرد مهم و با‌نفوذی را گرفته بودند‌، مانع از این می‌شد که زکی عیسی را ببیند‌. در واقع مردم او را نادیده می‌انگاشتند‌. معمولاً برای به‌جا آوردن حکم ادب‌، جمعیت راهی را باز می‌کنند تا آن شخص مهم بتواند از بین جمعیت بگذرد و میهمان را تهیت گوید‌. از آن‌جا که چنین موقعیتی برای زکی فراهم نشد‌، خصومت و دشمنی مردم را نسبت به او متوجه می‌شویم‌.

برخلاف واقعۀ بارتیمائوس‌، وجود جمعیت مانعی در راه زکی بوجود نمی‌آورد‌. در این‌جا او دو کار غیرمعمول و شوک‌آور انجام می‌دهد .......

 

ادامۀ این قسمت در شمارۀ بعدی خواهد آمد...