انجیل یوحنا
بابهای:
۱- ۲- ۳- ۴- ۵- ۶- ۷- ۸- ۹- ۱۰- ۱۱- ۱۲- ۱۳- ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹- ۲۰- ۲۱
۱
انسان شدن کلام
۱در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود؛۲همان در آغاز با خدا بود.۳همهچیز بهواسطۀ او پدید آمد، و از هرآنچه پدید آمد، هیچچیز بدون او پدیدار نگشت.
۴در او حیات بود و آن حیات، نور آدمیان بود.۵این نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی آن را درنیافته است.
۶مردی آمد که از جانب خدا فرستاده شده بود؛ نامش یحیی بود.۷او برای شهادت دادن آمد، شهادت بر آن نور، تا همه بهواسطۀ او ایمان آورند.۸او خودْ آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد.۹آن نور حقیقی که بر هر انسانی روشنایی میافکَنَد براستی به جهان میآمد.
۱۰او در جهان بود، و جهان بهواسطۀ او پدید آمد؛ امّا جهان او را نشناخت.۱۱به مُلک خویش آمد، ولی قومِ خودش او را نپذیرفتند.۱۲امّا به همۀ کسانی که او را پذیرفتند، این حق را داد که فرزندان خدا شوند، یعنی به هرکس که به نام او ایمان آورد؛۱۳آنان که نه با زادنی بشری، نه از خواهشِ تن و نه از خواستۀ یک مرد، بلکه از خدا زاده شدند.
۱۴و کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید. و ما بر جلال او نگریستیم، جلالی درخور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی.۱۵یحیی بر او شهادت میداد و ندا میکرد که «این است کسی که دربارهاش گفتم: ”آن که پس از من میآید بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است“.»۱۶از پُری او ما همه بهرهمند شدیم، فیض از پی فیض.۱۷زیرا شریعت بهواسطۀ موسی داده شد، و فیض و راستی بهواسطۀ عیسی مسیح آمد.۱۸هیچکس هرگز خدا را ندیده است. امّا آن خدای یگانه که در بَرِ پدر است، همان او را شناسانید.
شهادت یحیی
۱۹این است شهادت یحیی آنگاه که یهودیان، کاهنان و لاویان را از اورشلیم نزدش فرستادند تا از او بپرسند که «تو کیستی؟»۲۰او معترف شده، انکار نکرد، بلکه اذعان داشت که «من مسیح نیستم.»۲۱پرسیدند: «پس چه؟ آیا الیاسی؟» پاسخ داد: «نیستم.» پرسیدند: «آیا آن پیامبری؟» پاسخ داد: «نه!»۲۲آنگاه او را گفتند: «پس کیستی؟ بگو چه پاسخی برای فرستندگان خود ببریم؟ دربارۀ خود چه میگویی؟»۲۳یحیی طبق آنچه اِشَعْیای پیامبر بیان کرده بود، گفت:
«من صدای آن نداکننده در بیابانم که میگوید،
”راه خداوند را هموار سازید.“»
۲۴شماری از آن فرستادگان که از فَریسیان بودند،۲۵از او پرسیدند: «اگر تو نه مسیحی، نه الیاس، و نه آن پیامبر، پس چرا تعمید میدهی؟»۲۶یحیی در پاسخ گفت: «من با آب تعمید میدهم، امّا در میان شما کسی ایستاده که شما او را نمیشناسید،۲۷همان که پس از من میآید و من لایق گشودن بند کفشش نیستم.»
۲۸اینها همه در بیتعَنْیا واقع در آن سوی رود اردن رخ داد، آنجا که یحیی تعمید میداد.
برۀ خدا
۲۹فردای آن روز، یحیی چون عیسی را دید که بهسویش میآید، گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمیگیرد!۳۰این است آن که دربارهاش گفتم ”پس از من مردی میآید که بر من برتری یافته، زیرا پیش از من وجود داشته است.“۳۱من خود نیز او را نمیشناختم، امّا برای همین آمدهام و با آب تعمید دادهام که او بر اسرائیل ظاهر شود.»۳۲پس یحیی شهادت داده، گفت: «روح را دیدم که چون کبوتری از آسمان فرود آمد و بر او قرار گرفت.۳۳من خود نیز او را نمیشناختم، امّا همان که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم، مرا گفت: ”هرگاه دیدی روح بر کسی فرود آمد و بر او قرار گرفت، بدان همان است که با روحالقدس تعمید خواهد داد.“۳۴و من دیدهام و شهادت میدهم که این است پسر خدا.»
نخستین شاگردان عیسی
یوحنا ۱:۴۰-۴۲ - مَتّی ۴:۱۸-۲۲؛
مَرقُس ۱:۱۶-۲۰؛ لوقا ۵:۲-۱۱
۳۵فردای آن روز، دیگربار یحیی با دو تن از شاگردانش ایستاده بود.۳۶او بر عیسی که راه میرفت، چشم دوخت و گفت: «این است برۀ خدا!»۳۷چون آن دو شاگرد این سخن را شنیدند، از پی عیسی بهراه افتادند.۳۸عیسی روی گرداند و دید که از پی او میآیند. ایشان را گفت: «چه میخواهید؟» گفتند: «رَبّی (یعنی ای استاد)، کجا منزل داری؟»۳۹پاسخ داد: «بیایید و ببینید.» پس رفتند و دیدند کجا منزل دارد و آن روز را با او بهسر بردند. آنوقت، ساعت دهم از روز بود.
۴۰یکی از آن دو که با شنیدن سخن یحیی از پی عیسی رفت، آندریاس، برادر شَمعون پِطرُس بود.۴۱او نخست، برادر خود شَمعون را یافت و به او گفت: «ما مسیح را (که معنی آن ”مسح شده“ است) یافتهایم.»۴۲و او را نزد عیسی برد. عیسی بر او نگریست و گفت: «تو شَمعونْ پسر یوحنایی، امّا ”کیفا“ خوانده خواهی شد (که معنی آن صخره است).»
دعوت عیسی از فیلیپُس و نَتَنائیل
۴۳روز بعد، عیسی برآن شد که به جلیل برود. او فیلیپُس را یافت و به او گفت: «از پی من بیا!»۴۴فیلیپُس اهل بیتصِیْدا، شهر آندریاس و پِطرُس بود.۴۵او نَتَنائیل را یافت و به او گفت: «آنکس را که موسی در تورات بدو اشاره کرده، و پیامبران نیز دربارهاش نوشتهاند، یافتهایم! او عیسی، پسر یوسف، از شهر ناصره است!»۴۶نَتَنائیل به او گفت: «مگر میشود از ناصره هم چیزی خوب بیرون بیاید؟» فیلیپُس پاسخ داد: «بیا و ببین.»
۴۷چون عیسی دید نَتَنائیل بهسویش میآید، دربارهاش گفت: «براستی که این مردی اسرائیلی است که در او هیچ فریب نیست!»۴۸نَتَنائیل به او گفت: «مرا از کجا میشناسی؟» عیسی پاسخ داد: «پیش از آنکه فیلیپُس تو را بخواند، هنگامی که هنوز زیر آن درخت انجیر بودی، تو را دیدم.»۴۹نَتَنائیل پاسخ داد: «استاد، تو پسر خدایی! تو پادشاه اسرائیلی!»۵۰عیسی در جواب گفت: «آیا بهخاطر همین که گفتم زیر آن درخت انجیر تو را دیدم، ایمان میآوری؟ از این پس، چیزهای بزرگتر خواهی دید.»۵۱سپس گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم که آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حال صعود و نزول بر پسرانسان خواهید دید.»
۲
معجزه در عروسی
۱روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.۲عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.۳چون شرابْ کم آمد، مادر عیسی به او گفت: «دیگر شراب ندارند!»۴عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چهکار است؟ ساعت من هنوز فرانرسیده.»
۵مادرش خدمتکاران را گفت: «هرچه به شما گوید، بکنید.»۶در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان بهکار میرفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه پیمانه داشت.۷عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمرهها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.۸سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد میهماندار ببرید.» آنها چنین کردند.۹میهماندار نمیدانست آن را از کجا آوردهاند، ولی خدمتکارانی که آب را برگرفته بودند، میدانستند. او چون آب را که شراب شده بود، چشید، داماد را فراخواند۱۰و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی میکنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را میآورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشتهای!»
۱۱بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل بهظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
۱۲سپس با مادر و برادران و شاگردان خود به کَفَرناحوم رفت، و روزهایی چند در آنجا ماندند.
عیسی در معبد
یوحنا ۲:۱۴-۱۶ - مَتّی ۲۱:۱۲ و ۱۳؛
مَرقُس ۱۱:۱۵-۱۷؛ لوقا ۱۹:۴۵ و ۴۶
۱۳چون عید پِسَخ یهود نزدیک بود، عیسی به اورشلیم رفت.۱۴در صحن معبد، دید که عدهای به فروش گاو و گوسفند و کبوتر مشغولند، و صرّافان نیز به کسب نشستهاند.۱۵پس تازیانهای از طناب ساخت و همۀ آنها را همراه با گوسفندان و گاوان، از معبد بیرون راند. و سکههای صرّافان را بر زمین ریخت و تختهایشان را واژگون کرد،۱۶و کبوترفروشان را گفت: «اینها را از اینجا بیرون برید، و خانۀ پدر مرا محل کسب مسازید!»۱۷آنگاه شاگردان او بهیاد آوردند که نوشته شده است: «غیرت برای خانۀ تو مرا خواهد سوزانید.»۱۸پس یهودیان در برابر این عمل او گفتند: «چه آیتی به ما مینمایانی تا بدانیم اجازۀ چنین کارها را داری؟»۱۹عیسی در پاسخ ایشان گفت: «این معبد را ویران کنید که من سه روزه آن را باز برپا خواهم داشت.»۲۰یهودیان گفتند: «بنای این معبد چهل و شش سال بهطول انجامیده است، و حال تو میخواهی سه روزه آن را برپا کنی؟»۲۱لیکن معبدی که او از آن سخن میگفت پیکر خودش بود.۲۲پس هنگامی که از مردگان برخاست، شاگردانش این گفتۀ او را بهیاد آورده، به کتبمقدّس و سخنان او ایمان آوردند.
۲۳در مدتی که او برای عید پِسَخ در اورشلیم بود، بسیاری با دیدن آیاتی که از او صادر میشد، به نام او ایمان آوردند.۲۴امّا عیسی را بر ایمانشان اعتماد نبود، زیرا همه را میشناخت۲۵و نیازی نداشت کسی دربارۀ انسان چیزی به او بگوید، زیرا خود میدانست در درون انسان چیست.
۳
دیدار عیسی و نیقودیموس
۱مردی بود از فَریسیان، نیقودیموس نام، از بزرگان یهود.۲او شبی نزد عیسی آمد و به وی گفت: «استاد! میدانیم تو معلّمی هستی که از سوی خدا آمده است، زیرا هیچکس نمیتواند آیاتی را که تو به انجام میرسانی، به عمل آورد، مگر آنکه خدا با او باشد.»۳عیسی در پاسخ گفت: «آمین، آمین، به تو میگویم، تا کسی از نو زاده نشود، نمیتواند پادشاهی خدا را ببیند.»۴نیقودیموس به او گفت: «کسی که سالخورده است، چگونه میتواند زاده شود؟ آیا میتواند دیگربار به رَحِم مادرش بازگردد و به دنیا آید؟»۵عیسی جواب داد: «آمین، آمین، به تو میگویم تا کسی از آب و روح زاده نشود، نمیتواند به پادشاهی خدا راه یابد.۶آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است.۷عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید!۸باد هر کجا که بخواهد میوزد؛ صدای آن را میشنوی، امّا نمیدانی از کجا میآید و به کجا میرود. چنین است هرکس نیز که از روح زاده شود.»۹نیقودیموس از او پرسید: «چنین چیزی چگونه ممکن است؟»۱۰عیسی پاسخ داد: «تو معلّم اسرائیلی و این چیزها را درنمییابی؟۱۱آمین، آمین، به تو میگویم که ما از آنچه میدانیم سخن میگوییم و بر آنچه دیدهایم شهادت میدهیم، امّا شما شهادتمان را نمیپذیرید.۱۲اگر هنگامی که دربارۀ امور زمینی با شما سخن گفتم باور نکردید، چگونه باور خواهید کرد اگر از امور آسمانی به شما بگویم؟۱۳هیچکس به آسمان بالا نرفته است، مگر آن که از آسمان فرود آمد، یعنی پسرانسان.۱۴همانگونه که موسی آن مار را در بیابان برافراشت، پسرانسان نیز باید برافراشته شود،۱۵تا هرکه به او ایمان آوَرَد، حیات جاویدان داشته باشد.
۱۶«زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هرکه به او ایمان آوَرَد هلاک نگردد، بلکه حیات جاویدان یابد.۱۷زیرا خدا پسر را به جهان نفرستاد تا جهانیان را محکوم کند، بلکه فرستاد تا بهواسطۀ او نجات یابند.۱۸هرکه به او ایمان دارد محکوم نمیشود، امّا هرکه به او ایمان ندارد، هماینک محکوم شده است، زیرا به نام پسر یگانۀ خدا ایمان نیاورده است.۱۹و محکومیت در این است که نور به جهان آمد، امّا مردمان تاریکی را بیش از نور دوست داشتند، چراکه اعمالشان بد است.۲۰زیرا هر آن که بدی را بهجا میآورد از نور نفرت دارد و نزد نور نمیآید، مبادا کارهایش آشکار شده، رسوا گردد.۲۱امّا آن که راستی را به عمل میآورد نزد نور میآید تا آشکار شود که کارهایش بهیاری خدا انجام شده است.»
آخرین شهادت یحیای تعمیددهنده در مورد عیسی
۲۲پس از آن، عیسی و شاگردانش به نواحی روستایی سرزمین یهودیه رفتند. او ایامی چند در آنجا با آنان بهسر برده، مردم را تعمید میداد.۲۳یحیی نیز در عِیْنون، نزدیک سالیم، تعمید میداد، زیرا در آنجا آبْ فراوان بود و مردم آمده، تعمید میگرفتند.۲۴این پیش از آن بود که یحیی به زندان بیفتد.۲۵باری، بین شاگردان یحیی و یک یهودی بحثی بر سر آداب تطهیر درگرفت.۲۶پس نزد یحیی آمده، به او گفتند: «استاد، آن که با تو در آن سوی رود اردن بود، و تو بر او شهادت دادی، اکنون خودْ تعمید میدهد و همگان نزد او میروند.»۲۷یحیی در پاسخ گفت: «هیچکس نمیتواند چیزی بهدست آورد، جز آنچه از آسمان به او عطا شود.۲۸شما خود شاهدید که من گفتم مسیح نیستم، بلکه پیشاپیش او فرستاده شدهام.۲۹عروس از آنِ داماد است، امّا دوست داماد که در کناری ایستاده به او گوش میدهد، از شنیدن صدای داماد شادی بسیار میکند. شادی من نیز به همینگونه بهکمال رسیده است.۳۰او باید ارتقا یابد و من باید کوچک شوم.
۳۱«او که از بالا میآید، برتر از همه است، امّا آن که از زمین است، زمینی است و از چیزهای زمینی سخن میگوید. او که از آسمان میآید، برتر از همه است.۳۲او بر آنچه دیده و شنیده است شهادت میدهد، امّا هیچکس شهادتش را نمیپذیرد.۳۳آن که شهادت او را میپذیرد، بر راستی خدا مُهر تأیید زده است.۳۴زیرا آنکس که خدا فرستاد، کلام خدا را بیان میکند، چراکه خدا روح را به میزان معین (به او) عطا نمیکند.۳۵پدر، به پسر مِهر میورزد و همهچیز را بهدست او سپرده است.۳۶آن که به پسر ایمان دارد، حیات جاویدان دارد؛ امّا آن که از پسر اطاعت نمیکند، حیات را نخواهد دید، بلکه خشم خدا بر او برقرار میماند.»
۴
عیسی و زن سامری
۱چون عیسی دریافت که فَریسیان شنیدهاند او بیش از یحیی پیرو یافته، تعمیدشان میدهد۲- گرچه شاگردان عیسی تعمید میدادند نه خودش -۳یهودیه را ترک گفت و دیگربار رهسپار جلیل شد.۴و میبایست از سامره بگذرد.۵پس به شهری از سامره به نام سوخار رسید، نزدیک قطعه زمینی که یعقوب به پسر خود یوسف داده بود.۶چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی خسته از سفر در کنار چاه نشست. حدود ساعتِ ششم از روز بود.
۷در این هنگام، زنی از مردمان سامره برای آب کشیدن آمد. عیسی به او گفت: «جرعهای آب به من بده،»۸زیرا شاگردانش برای تهیه خوراک به شهر رفته بودند.۹زن به او گفت: «چگونه تو که یهودی هستی، از من که زنی سامریام آب میخواهی؟» زیرا یهودیان با سامریان مراوده نمیکنند.۱۰عیسی در پاسخ گفت: «اگر موهبت خدا را درمییافتی و میدانستی چه کسی از تو آب میخواهد، تو خود از او میخواستی، و به تو آبی زنده عطا میکرد.»۱۱زن به او گفت: «سرورم، سطل نداری و چاه عمیق است، پس آب زنده از کجا میآوری؟۱۲آیا تو از پدر ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما داد، و خود و پسران و گلههایش از آن میآشامیدند؟»۱۳عیسی گفت: «هرکه از این آب مینوشد، باز تشنه میشود.۱۴امّا هرکه از آن آب که من به او دهم بنوشد، هرگز تشنه نخواهد شد، زیرا آبی که من میدهم در او چشمهای میشود که تا به حیات جاویدان جوشان است.»۱۵زن گفت: «سرورم، از این آب به من بده، تا دیگر تشنه نشوم و برای آب کشیدن به اینجا نیایم.»۱۶عیسی گفت: «برو، شوهرت را بخوان و بازگرد.»۱۷زن پاسخ داد: «شوهر ندارم.» عیسی گفت: «راست میگویی که شوهر نداری،۱۸زیرا پنج شوهر داشتهای و آن که هماکنون داری، شوهرت نیست. آنچه گفتی راست است!»۱۹زن گفت: «سرورم، میبینم که نبی هستی.۲۰پدران ما در این کوه پرستش میکردند، امّا شما میگویید جایی که در آن باید پرستش کرد اورشلیم است.»۲۱عیسی گفت: «ای زن، باور کن، زمانی فراخواهد رسید که پدر را نه در این کوه پرستش خواهید کرد، نه در اورشلیم.۲۲شما آنچه را نمیشناسید میپرستید، امّا ما آنچه را میشناسیم میپرستیم، زیرا نجات بهواسطۀ قوم یهود فراهم میآید.۲۳امّا زمانی میرسد، و هماکنون فرارسیده است، که پرستندگانِ راستین، پدر را در روح و راستی پرستش خواهند کرد، زیرا پدر جویای چنین پرستندگانی است.۲۴خدا روح است و پرستندگانش باید او را در روح و راستی بپرستند.»۲۵زن گفت: «میدانم که مسیح (که معنی آن ”مسح شده“ است) خواهد آمد؛ چون او آید، همهچیز را برای ما بیان خواهد کرد.»۲۶عیسی به او گفت: «من که با تو سخن میگویم، همانم.»
۲۷همان دم، شاگردان عیسی از راه رسیدند و تعجب کردند که با زنی سخن میگوید. امّا هیچیک نپرسید «چه میخواهی؟» یا «چرا با او سخن میگویی؟»۲۸آنگاه زن، کوزۀ خویش بر جای گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت:۲۹«بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تاکنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»۳۰پس آنها از شهر بیرون آمده، نزد عیسی روان شدند.
۳۱در این میان، شاگردان از او خواهش کرده، گفتند: «استاد، چیزی بخور.»۳۲امّا عیسی به آنان گفت: «من خوراکی برای خوردن دارم که شما از آن چیزی نمیدانید.»۳۳شاگردان به یکدیگر گفتند: «مگر کسی برای او خوراک آورده است؟»۳۴عیسی به ایشان گفت: «خوراک من این است که ارادۀ فرستندۀ خود را بهجا آورم و کار او را بهکمال رسانم.۳۵آیا این سخن را نشنیدهاید که ”چهار ماهْ بیشتر به موسم درو نمانده است“ ؟ امّا من به شما میگویم، چشمان خود را بگشایید و ببینید که هماکنون کشتزارها آمادۀ درو است.۳۶هماکنون، دروگر مزد خود را میستاند و محصولی برای حیات جاویدان گرد میآورد، تا کارنده و دروکننده با هم شادمان شوند.۳۷در اینجا این گفته صادق است که ”یکی میکارد و دیگری میدِروَد“.۳۸من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که دسترنج خودتان نیست. دیگران سخت کار کردند و شما دسترنج آنان را برداشت میکنید.»
۳۹پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تاکنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.۴۰چون آن سامریان نزد عیسی آمدند، از او خواستند نزدشان بماند. پس دو روز در آنجا ماند.۴۱و بسیاری دیگر بهسبب شنیدن سخنانش ایمان آوردند.۴۲ایشان به آن زن میگفتند: «دیگر تنها بهخاطر سخن تو ایمان نمیآوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیدهایم و میدانیم که این مرد براستی نجاتدهندۀ عالم است.»
عیسی در جلیل
۴۳پس از آن دو روز، عیسی از آنجا به جلیل رفت،۴۴زیرا خودْ گفته بود که «نبی را در دیار خود حرمتی نیست.»۴۵چون به جلیل رسید، جلیلیان او را بهگرمی پذیرفتند، زیرا آنها نیز برای عید به اورشلیم رفته و آنچه را عیسی در آنجا کرده بود، دیده بودند.
شفای پسر یک درباری
۴۶سپس دیگربار به قانای جلیل رفت، همانجا که آب را شراب کرده بود. در آنجا یکی از درباریان بود که پسری بیمار در کَفَرناحوم داشت.۴۷چون شنید عیسی از یهودیه به جلیل آمده است، به دیدار او شتافت و تمنا کرد که فرود آید و پسر او را شفا دهد، زیرا در آستانۀ مرگ بود.۴۸عیسی به او گفت: «تا آیات و عجایب نبینید، ایمان نمیآورید.»۴۹آن مرد گفت: «سرورم، پیش از آنکه فرزندم بمیرد، بیا.»۵۰عیسی به او گفت: «برو؛ پسرت زنده میماند.» آن مرد کلام عیسی را پذیرفت و بهراه افتاد.۵۱هنوز در راه بود که خدمتکارانش به استقبال او آمده، گفتند: «پسرت زنده و تندرست است.»۵۲از آنها پرسید: «از چه ساعت بهبود یافت؟» گفتند: «دیروز، در هفتمین ساعت روز تبْ او را رها کرد.»۵۳آنگاه پدر دریافت که این همان ساعت بود که عیسی به او گفته بود: «پسرت زنده میماند.» پس خود و همۀ اهل خانهاش ایمان آوردند.۵۴این دوّمین آیتی بود که عیسی هنگامی که از یهودیه به جلیل آمد، بهظهور رسانید.
۵
شفای مرد علیل
۱چندی بعد، عیسی برای یکی از اعیاد یهود، به اورشلیم رفت.۲در اورشلیم، در کنار «دروازۀ گوسفند» حوضی است که در زبان عبرانیان آن را «بیتحِسْدا» گویند و پنج ایوان دارد.۳در آنها گروهی بسیار از علیلان، همچون کوران، شلان و مفلوجان میخوابیدند [و منتظر حرکت آب بودند.۴زیرا هر از چندی یکی از فرشتگان خداوند نازل میشد و آب را حرکت میداد؛ اوّلین کسی که پس از جنبش آب وارد حوض میشد، از هر مرضی که داشت شفا مییافت.]
۵در آن میان، مردی بود که سی و هشت سال زمینگیر بود.۶چون عیسی او را در آنجا خوابیده دید و دریافت که دیری است بدینحال دچار است، از او پرسید: «آیا میخواهی سلامت خود را بازیابی؟»۷مرد علیل گفت: «سرورم، کسی را ندارم که چون آب به حرکت میآید، مرا بهدرون حوض بَرَد، و تا خود را به آنجا میرسانم، دیگری پیش از من داخل شده است.»۸عیسی به او گفت: «برخیز، بستر خود را برگیر و راه برو.»۹آن مرد در هماندم سلامت خود را بازیافت و بستر خود را برگرفته، راه رفتن آغاز کرد.
آن روز، شَبّات بود.۱۰پس یهودیان به مرد شفا یافته گفتند: «امروز شَبّات است و بر تو جایز نیست که بستر خود را حمل کنی.»۱۱او پاسخ داد: «آن که مرا شفا داد به من گفت، ”بسترت را برگیر و راه برو“.»۱۲از او پرسیدند: «آن که به تو گفت بسترت را برگیری و راه بروی، که بود؟»۱۳امّا مرد شفا یافته نمیدانست او کیست، زیرا عیسی در میان جمعیتِ آنجا ناپدید شده بود.
۱۴اندکی بعد، عیسی او را در معبد یافت و به او گفت: «حال که سلامت خود را بازیافتهای، دیگر گناه مکن تا به حال بدتر دچار نشوی.»۱۵آن مرد رفت و به یهودیان گفت: «آن که مرا شفا داد، عیسی است.»
۱۶به همین سبب بود که یهودیان عیسی را آزار میکردند، زیرا در شَبّات دست به چنین کارها میزد.۱۷پاسخ عیسی این بود که «پدر من هنوز کار میکند، من نیز کار میکنم.»۱۸از همینرو، یهودیان بیش از پیش درصدد قتل او برآمدند، زیرا نهتنها شَبّات را میشکست، بلکه خدا را نیز پدر خود میخواند و خود را با خدا برابر میساخت.
قدرت و اقتدار پسر خدا
۱۹پاسخ عیسی چنین بود: «آمین، آمین، به شما میگویم که پسر از خود کاری نمیتواند کرد مگر کارهایی که میبیند پدرش انجام میدهد؛ زیرا هرچه پدر میکند، پسر نیز میکند.۲۰زیرا پدر، پسر را دوست میدارد و هرآنچه میکند به او مینمایاند و کارهای بزرگتر از این نیز به او خواهد نمایاند تا به شگفت آیید.۲۱زیرا همانگونه که پدر مردگان را برمیخیزاند و به آنها حیات میبخشد، پسر نیز به هرکه بخواهد، حیات میبخشد.۲۲و پدر بر کسی داوری نمیکند، بلکه تمام کارِ داوری را به پسر سپرده است.۲۳تا همه پسر را حرمت گذارند، همانگونه که پدر را حرمت مینهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمیگذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است.۲۴آمین، آمین، به شما میگویم، هرکه کلام مرا به گوش گیرد و به فرستندۀ من ایمان آورد، حیات جاویدان دارد و به داوری نمیآید، بلکه از مرگ به حیات منتقل شده است.۲۵آمین، آمین، به شما میگویم، زمانی فرامیرسد، بلکه هماکنون است، که مردگان صدای پسر خدا را میشنوند و کسانی که به گوش گیرند، زنده خواهند شد.۲۶زیرا همانگونه که پدر در خود حیات دارد، به پسر نیز عطا کرده است که در خود حیات داشته باشد،۲۷و به او این اقتدار را بخشیده که داوری نیز بکند، زیرا پسرِانسان است.۲۸از این سخنان در شگفت مباشید، زیرا زمانی فرامیرسد که همۀ آنان که در قبرند، صدای او را خواهند شنید و بیرون خواهند آمد.۲۹آنان که نیکی کرده باشند، برای قیامتی که به حیات میانجامد، و آنان که بدی کرده باشند، برای قیامتی که مکافات در پی دارد.۳۰من از خود کاری نمیتوانم کرد، بلکه بنابر آنچه میشنوم داوری میکنم و داوری من عادلانه است، زیرا در پی انجام خواست خود نیستم، بلکه انجام خواست فرستندۀ خود را خواهانم.
شهود عیسی
۳۱«اگر من خود بر خویشتن شهادت دهم، شهادتم معتبر نیست.۳۲امّا دیگری هست که بر من شهادت میدهد و میدانم شهادتش دربارۀ من معتبر است.۳۳البته شما کسانی نزد یحیی فرستادید و او بر حقیقت شهادت داد.۳۴نه اینکه من شهادت انسان را بپذیرم، بلکه این سخنان را میگویم تا نجات یابید.۳۵او چراغی بود سوزان و فروزان، و شما خواستید دمی در نورش خوش باشید.۳۶امّا من شهادتی استوارتر از شهادت یحیی دارم، زیرا کارهایی که پدر به من سپرده تا بهکمال رسانم، یعنی همین کارها که میکنم، خودْ بر من شهادت میدهند که مرا پدر فرستاده است.۳۷و همان پدری که مرا فرستاد، خودْ بر من شهادت میدهد. شما هرگز صدای او را نشنیده و روی او را ندیدهاید۳۸و کلام او در شما ساکن نیست، زیرا به فرستادۀ او ایمان ندارید.۳۹شما کتبمقدّس را میکاوید، زیرا میپندارید بهواسطۀ آن حیات جاویدان دارید، حال آنکه همین کتابها بر من شهادت میدهند.۴۰امّا نمیخواهید نزد من آیید تا حیات یابید.
۴۱«جلال از انسانها نمیپذیرم،۴۲امّا شما را خوب میشناسم که محبت خدا را در دل ندارید.۴۳من به نام پدر خود آمدم، ولی شما مرا نمیپذیرید. امّا اگر دیگری به نام خود آید، او را خواهید پذیرفت.۴۴چگونه میتوانید ایمان آورید در حالی که جلال از یکدیگر میپذیرید، امّا در پی جلالی که از خدای یکتا باشد، نیستید؟۴۵مپندارید مَنَم که در حضور پدرْ شما را متهم خواهم کرد؛ متهمکنندۀ شما موسی است، همان که به او امید بستهاید.۴۶زیرا اگر موسی را تصدیق میکردید، مرا نیز تصدیق میکردید، چراکه او دربارۀ من نوشته است.۴۷امّا اگر نوشتههای او را باور ندارید، چگونه سخنان مرا خواهید پذیرفت؟»
۶
تکثیر پنج نان و دو ماهی
یوحنا ۶:۱-۱۳ - مَتّی ۱۴:۱۳-۲۱؛
مَرقُس ۶:۳۲-۴۴؛ لوقا ۹:۱۰-۱۷
۱چندی بعد، عیسی به آن سوی دریاچۀ جلیل که همان دریاچۀ تیبِریه است، رفت.۲گروهی بسیار از پی او روانه شدند، زیرا آیاتی را که با شفای بیماران بهظهور میرسانید، دیده بودند.۳پس عیسی به تپهای برآمد و با شاگردان خود در آنجا بنشست.۴عید پِسَخ یهود نزدیک بود.۵چون عیسی نگریست و دید که گروهی بسیار بهسویش میآیند، فیلیپُس را گفت: «از کجا نان بخریم تا اینها بخورند؟»۶این را برای آزمایش به او گفت، زیرا خود نیک میدانست چه خواهد کرد.۷فیلیپُس پاسخ داد: «دویست دینار نان نیز کفافشان نمیکند، حتی اگر هر یک فقط اندکی بخورند.»۸یکی دیگر از شاگردان به نام آندریاس، که برادر شَمعون پِطرُس بود، گفت:۹«پسرکی اینجاست که پنج نان جو و دو ماهی دارد، امّا این کجا این گروه را کفایت میکند؟»۱۰عیسی گفت: «مردم را بنشانید.» در آنجا سبزۀ بسیار بود. پس ایشان که نزدیک پنجهزار مرد بودند، نشستند.۱۱آنگاه عیسی نانها را برگرفت، و پس از شکرگزاری، میان نشستگان تقسیم کرد؛ و ماهیها را نیز بهقدری که میخواستند به ایشان داد.۱۲چون سیر شدند، به شاگردان گفت: «پارهنانهای باقیمانده را جمع کنید تا چیزی هدر نرود.»۱۳پس آنها را جمع کردند و از پارههای باقیماندۀ آن پنج نان جو که جماعت خورده بودند، دوازده سبد پر شد.
۱۴مردم با دیدن این آیت که از عیسی بهظهور رسید، گفتند: «براستی که او همان پیامبر است که میباید به جهان بیاید.»۱۵عیسی چون دریافت که قصد دارند او را برگرفته، بهزور پادشاه کنند، آنجا را ترک گفت و بار دیگر تنها به کوه رفت.
راه رفتن عیسی بر روی آب
یوحنا ۶:۱۶-۲۱ - مَتّی ۱۴:۲۲-۳۳؛ مَرقُس ۶:۴۷-۵۱
۱۶هنگام غروب، شاگردانش بهسوی دریا فرود آمدند۱۷و سوار قایق شده، به آن سوی دریا، به جانب کَفَرناحوم روانه شدند. هوا تاریک شده بود، امّا عیسی هنوز به آنان نپیوسته بود.۱۸در این حین، دریا بهسبب وزش بادی سخت به تلاطم آمد.۱۹چون به اندازۀ بیست و پنج یا سی پرتابتیر پارو زده بودند، عیسی را دیدند که بر روی دریا راه میرود و به قایق نزدیک میشود. پس به هراس افتادند.۲۰امّا او به آنها گفت: «من هستم؛ مترسید.»۲۱آنگاه خواستند او را سوار قایق کنند، که قایق هماندم به جایی که عازمش بودند، رسید.
عیسی، نان حیات
۲۲روز بعد، جماعتی که آن سوی دریا مانده بودند، دریافتند که بهجز یک قایق، قایقی دیگر در آنجا نبوده است، و نیز میدانستند که عیسی با شاگردانش سوار آن نشده بود، بلکه شاگردان بهتنهایی رفته بودند.۲۳آنگاه قایقهای دیگری از تیبِریه آمدند و نزدیک جایی رسیدند که آنها پس از شکرگزاریِ خداوند، نان خورده بودند.۲۴چون مردم دریافتند که نه عیسی آنجاست و نه شاگردانش، بر آن قایقها سوار شدند و در جستجوی عیسی به کَفَرناحوم رفتند.
۲۵چون او را آن سوی دریا یافتند، به وی گفتند: «استاد، کِی به اینجا آمدی؟»۲۶عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، مرا میجویید نه بهسبب آیاتی که دیدید، بلکه بهسبب آن نان که خوردید و سیر شدید.۲۷کار کنید، امّا نه برای خوراک فانی، بلکه برای خوراکی که تا حیات جاویدان باقی است، خوراکی که پسرانسان به شما خواهد داد. زیرا بر اوست که خدای پدر مُهر تأیید زده است.»۲۸آنگاه از او پرسیدند: «چه کنیم تا کارهای پسندیدۀ خدا را انجام داده باشیم؟»۲۹عیسی در پاسخ گفت: «کار پسندیدۀ خدا آن است که به فرستادۀ او ایمان آورید.»۳۰گفتند: «چه آیتی به ما مینمایانی تا با دیدن آن به تو ایمان آوریم؟ چه میکنی؟۳۱پدران ما در بیابان مَنّا خوردند، چنانکه نوشته شده است: ”او از آسمان به آنها نان داد تا بخورند.“»۳۲عیسی پاسخ داد: «آمین، آمین، به شما میگویم، موسی نبود که آن نان را از آسمان به شما داد، بلکه پدر من است که نان حقیقی را از آسمان به شما میدهد.۳۳زیرا نان خدا آن است که از آسمان نازل شده، به جهان حیات میبخشد.»۳۴پس گفتند: «این نان را همواره به ما بده.»۳۵عیسی به آنها گفت: «نان حیات من هستم. هرکه نزد من آید، هرگز گرسنه نشود، و هرکه به من ایمان آوَرَد هرگز تشنه نگردد.۳۶ولی چنانکه به شما گفتم، هرچند مرا دیدهاید، امّا ایمان نمیآورید.۳۷هرآنچه پدر به من بخشد، نزد من آید؛ و آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند.۳۸زیرا از آسمان فرود نیامدهام تا بهخواست خود عمل کنم، بلکه آمدهام تا خواست فرستندۀ خویش را بهانجام رسانم.۳۹و خواست فرستندۀ من این است که از آنکسان که او به من بخشیده، هیچیک را از دست ندهم، بلکه آنان را در روز بازپسین برخیزانم.۴۰زیرا خواست پدر من این است که هرکه به پسر بنگرد و به او ایمان آوَرَد، از حیات جاویدان برخوردار شود، و من در روز بازپسین او را برخواهم خیزانید.»
۴۱آنگاه یهودیان دربارۀ او همهمه آغاز کردند، چراکه گفته بود «مَنَم آن نان که از آسمان نازل شده است.»۴۲میگفتند: «مگر این مرد، عیسی پسر یوسف نیست که ما پدر و مادرش را میشناسیم؟ پس چگونه میگوید، ”از آسمان نازل شدهام“؟»۴۳عیسی در پاسخ گفت: «با یکدیگر همهمه مکنید.۴۴هیچکس نمیتواند نزد من آید مگر آنکه پدری که مرا فرستاد او را جذب کند، و من در روز بازپسین او را برخواهم خیزانید.۴۵در کتب پیامبران آمده است که ”همه از خدا تعلیم خواهند یافت.“ پس هرکه از خدا بشنود و از او تعلیم یابد، نزد من میآید.۴۶نه اینکه کسی پدر را دیده باشد، مگر آنکس که از خداست؛ او پدر را دیده است.۴۷آمین، آمین، به شما میگویم، هرکه ایمان دارد، از حیات جاویدان برخوردار است.۴۸من نان حیاتم.۴۹پدران شما، مَنّا را در بیابان خوردند، و با اینحال مردند.۵۰امّا نانی که از آسمان نازل میشود چنان است که هرکه از آن بخورَد، نخواهد مرد.۵۱مَنَم آن نان زنده که از آسمان نازل شد. هرکس از این نان بخورَد، تا ابد زنده خواهد ماند. نانی که من برای حیات جهان میبخشم، بدن من است.»
۵۲پس جدالی سخت در میان یهودیان درگرفت که «این مرد چگونه میتواند بدن خود را به ما بدهد تا بخوریم؟»۵۳عیسی به ایشان گفت: «آمین، آمین، به شما میگویم، که تا بدن پسرانسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید.۵۴هرکه بدن مرا بخورَد و خون مرا بنوشد، حیات جاویدان دارد، و من در روز بازپسین او را برخواهم خیزانید.۵۵زیرا بدن من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است.۵۶کسی که بدن مرا میخورَد و خون مرا مینوشد، در من ساکن میشود و من در او.۵۷همانگونه که پدرِ زنده مرا فرستاد و من به پدرْ زندهام، آن که مرا میخورد نیز به من زنده خواهد بود.۵۸این است نانی که از آسمان نازل شد؛ نه مانند آنچه پدران شما خوردند، و با اینحال مردند؛ بلکه هرکس از این نان بخورد، تا ابد زنده خواهد ماند.»۵۹عیسی این سخنان را زمانی گفت که در کنیسهای در کَفَرناحوم تعلیم میداد.
اعتراف پِطرُس
۶۰بسیاری از شاگردان او با شنیدن این سخنان گفتند: «این تعلیم سخت است، چه کسی میتواند آن را بپذیرد؟»۶۱عیسی، آگاه از اینکه شاگردانش در اینباره همهمه میکنند، بدیشان گفت: «آیا این سبب لغزش شما میشود؟۶۲پس اگر پسرانسان را ببینید که بهجای نخست خود صعود میکند، چه خواهید کرد؟۶۳روح است که زنده میکند؛ جسم را فایدهای نیست. سخنانی که من به شما گفتم، روح و حیات است.۶۴امّا برخی از شما هستند که ایمان نمیآورند.» زیرا عیسی از آغاز میدانست چه کسانی ایمان نمیآورند و کیست آن که او را تسلیم دشمن خواهد کرد.۶۵سپس افزود: «از همینرو به شما گفتم که هیچکس نمیتواند نزد من آید، مگر آنکه از جانب پدر به او عطا شده باشد.»
۶۶از این زمان، بسیاری از شاگردانش برگشته، دیگر او را همراهی نکردند.۶۷پس عیسی به آن دوازده تن گفت: «آیا شما نیز میخواهید بروید؟»۶۸شَمعون پِطرُس پاسخ داد: «سرور ما، نزد که برویم؟ سخنان حیات جاویدان نزد توست.۶۹و ما ایمان آورده و دانستهایم که تویی آن قدّوسِ خدا.»۷۰عیسی به آنان پاسخ داد: «مگر شما دوازده تن را من برنگزیدهام؟ با اینحال، یکی از شما ابلیسی است.»۷۱او به یهودا، پسر شَمعون اِسْخَریوطی، اشاره میکرد، زیرا او که یکی از آن دوازده تن بود، پس از چندی عیسی را تسلیم دشمن میکرد.
۷
عیسی به عید خیمهها میرود
۱پس از این، عیسی چندی در جلیل میگشت، زیرا نمیخواست در یهودیه باشد، چراکه یهودیان در پی کشتنش بودند.۲چون عید خیمهها که از اعیاد یهود بود، نزدیک شد،۳برادران عیسی به او گفتند: «اینجا را ترک کن و به یهودیه برو تا پیروانت کارهایی را که میکنی ببینند،۴زیرا هرکه بخواهد شناخته شود، در نهان کار نمیکند. تو که این کارها را میکنی، خود را به جهان بنما.»۵زیرا حتی برادرانش نیز به او ایمان نیاورده بودند.۶پس عیسی به ایشان گفت: «هنوز وقت من فرانرسیده، امّا برای شما هر وقتی مناسب است.۷جهان نمیتواند از شما متنفر باشد امّا از من نفرت دارد، زیرا من شهادت میدهم که کارهایش بد است.۸شما خود برای عید بروید، من [فعلاً] به این عید نمیآیم، زیرا وقت من هنوز فرانرسیده است.»۹این را گفت و در جلیل ماند.
۱۰امّا پس از آن که برادرانش برای آن عید رفتند، خود نیز رفت، امّا نه آشکارا بلکه در نهان.۱۱پس یهودیان، هنگام عید او را جُسته، میپرسیدند: «آن مرد کجاست؟»۱۲و دربارۀ او بین مردم همهمۀ بسیار بود. بعضی میگفتند: «مردی است نیک.» امّا بعضی دیگر میگفتند: «نه! بلکه مردم را گمراه میکند.»۱۳لیکن چون از یهودیان میترسیدند، هیچکس دربارۀ او آشکارا سخن نمیگفت.
منشأ تعالیم عیسی
۱۴امّا چون نیمی از عید گذشته بود، عیسی به صحن معبد آمد و به تعلیم دادن آغاز کرد.۱۵یهودیان در شگفت شده، میپرسیدند: «این مرد که علمِ دین نیاموخته، چگونه میتواند از چنین دانشی برخوردار باشد؟»۱۶عیسی در جواب ایشان گفت: «تعالیم من از خودم نیست، بلکه از اوست که مرا فرستاده است.۱۷اگر کسی براستی بخواهد ارادۀ او را به عمل آورد، درخواهد یافت که آیا این تعالیم از خداست یا من از خود میگویم.۱۸آن که از خود میگوید، در پی جلال خویشتن است، امّا آن که خواهان جلال فرستنده خویش است، راستگوست و در او هیچ ناراستی نیست.۱۹آیا موسی شریعت را به شما نداد؟ امّا هیچیک از شما بدان عمل نمیکند. از چهرو کمر به قتل من بستهاید؟»۲۰مردم پاسخ دادند: «تو دیوزدهای! کیست که در پی کشتن تو باشد؟»۲۱عیسی در پاسخ ایشان گفت: «من یک معجزه کردم و شما همگی از آن در شگفت شدهاید.۲۲موسی حکم ختنه را به شما داد - البته این نه از موسی بلکه از پدران قوم بود - و بر این پایه، در روز شَبّات نیز پسران را ختنه میکنید.۲۳پس اگر انسان در روز شَبّات نیز ختنه میشود تا شریعت موسی شکسته نشود، چرا خشمگینید از اینکه تمام بدن انسانی را در روز شَبّات سلامتی بخشیدم؟۲۴بهظاهر داوری مکنید، بلکه بهحق داوری کنید.»
واکنش مردم نسبت به سخنان عیسی
۲۵پس، برخی از اورشلیمیان گفتند: «آیا این همان نیست که قصد کشتنش دارند؟۲۶ببینید چگونه آشکارا سخن میگوید و بدو هیچ نمیگویند! آیا ممکن است بزرگان قوم براستی دریافته باشند که او همان مسیح است؟۲۷ما میدانیم این مرد از کجا آمده است، حال آنکه چون مسیح ظهور کند، کسی نخواهد دانست از کجا آمده است.»۲۸آنگاه عیسی بههنگام تعلیم در معبد، ندا درداد که: «مرا میشناسید و میدانید از کجایم. امّا من از جانب خود نیامدهام. او که مرا فرستاده، حق است؛ و شما او را نمیشناسید.۲۹امّا من او را میشناسم، زیرا من از اویم و او مرا فرستاده است.»۳۰پس خواستند گرفتارش کنند، امّا هیچکس بر او دست دراز نکرد، چراکه ساعت او هنوز فرانرسیده بود.۳۱با اینحال، بسیاری از آن جماعت بدو ایمان آوردند. آنان میگفتند: «آیا چون مسیح بیاید، بیش از این مرد معجزه خواهد کرد؟»
۳۲امّا به گوش فَریسیان رسید که مردم درب