You are here

سعادتِ شخص خدا طلب سرگذشت ایمانی عفت

زمان تقریبی مطالعه:

۵ دقیقه

 

من در خانواده‌ای متدین به دنیا آمدم و با وجود آنکه از یک رفاه نسبی برخوردار بودم اما کمبود عاطفی در خانواده برایم مشکل ساز بود زیرا به دلایلی خانواده‌ام از هم پاشیده بودند. اما از همان زمانی که در هر انسانی ریشه اعتقادات و تفکر در حال شکل گرفتن است، من نیز در جستجوی کسی بودم که پروردگار عالم و همچنین بوجود آوردنده من بود. مایل بودم بتوانم خداوند را بهتر بشناسم و با او ارتباط بهتری نسبت به دیگران پیدا کنم. اما همیشه احساس کمبود او در زندگیم محسوس بود. در حالیکه آن زمان از نظر مادی و عاطفی هیچ کمبودی در زندگیم نبود. در نماز و دعاهای مختلف من بسیار سختکوش بودم و به زیارت‌های مختلفی می‌رفتم و همچنین در روزه گرفتن و بر پا کردن سفرۀ نذر و نیاز بسیار جدی بودم. وقت و تلاشم را به این صورت صرف کارهایی می‌کردم که بلکه بتوانم رضایت خدا را جلب کنم و حضور او را احساس کنم. در حالیکه هیچ کدام از مشکلات من حل نمی‌شد اما من باز هم در به جا آوردن نماز و روزه خود اسرار داشتم و ادامه می‌دادم ولی هیچ گونه گشایشی در قلبم ایجاد نمی‌شد و این راز و نیاز‌ها مرا ارضاء نمی‌کرد.

در دوران جوانی با پسری آشنا شدم که فکر می‌کردم اگر با او ازدواج کنم به تمام خوشبختی‌ها می‌رسم و واقعاً عاشق او بودم . ما ازدواج کردیم و خدا به ما ۳ فرزند داد. ولی با گذشت زمان و وقوع مشکلات فهمیدم که آن رویایی که برای خود ساخته بودم سرابی بیش نبود.

خواهر شوهر من در آلمان زندگی می‌کند. او در آن کشور با کلیسا و مسیح آشنا شده بود و او طی هر سفری که به ایران داشت برای اعضای فامیل از عیسی‌مسیح می‌گفت و مژدۀ انجیل را به ما می‌داد. او برای ما از معجزات و کارهایی که خدا در زندگی‌اش انجام داده بود صبحت می‌کرد. از تبدیلی که در زندگی‌اش رخ داده بود. من که مشتاق بودم خدا را بشناسم روزی با او به کلیسا رفتم و خواندن انجیل را آغاز کردم اما همچنان در کنار این کارها نماز و روزه خود را هم به جا می آوردم.

همسرم در کار و کسب خویش شخصی بود که دست به ریسک‌های خطرناکی می‌زد و همین باعث شد که ما همه چیز خود را از دست بدهیم. همسرم هرگز به هشدارهای من اهمیتی نمی‌داد و ترس و بی‌اعتمادی تمام زندگی مرا در برگرفته بود. چند سالی گذشت تا اینکه به خاطر مشکلات اجتماعی و تغییر و تحولاتی که در زندگی‌ام پیش آمد به همراه فرزندانم از کشور خارج شدم من و فرزندانم زندگی جدید و سختی را آغاز کردیم. در آن زمان از تمام مردم ودوستانی که چطور با اینکه می‌توانستند به ما کمک کنند اما هیچ اهمیتی ندادند،خیلی دلگیر بودم و پر از تنفر و انزجار.

دور شدن از آن‌ها برای من موهبتی بود. زیرا از شرایط جدیدی که در آن قرار گرفتم، معلوم شد که خداوند برای زندگی من از خیلی وقت پیش‌ نقشه خویش را به حالت انجام درآورده بود.

خواهر شوهرم مرا با کلیسا در آن محیط آشنا کرد و در همان ابتدا حضور یافتن در دعاها و پرستش‌ها مرا قرین لذت و سرور می‌ساخت. با وجود آنکه در دریایی از مشکلات غرق بودم اما با شادی و اطمینان سرود می‌خواندم. سختی‌ها مرا از پا درآورده بود اما من احساس امنیت می‌کردم و دلی پر از اعتماد پیدا کرده بودم.

پس از چند ماه با اشتیاق در دوره آموزشی کتاب‌مقدس شرکت کردم و عجیب آنکه همه برای من دعا می‌کردند و این دلگرمی خاصی به من می‌داد. وقت آن رسید که قلب من مشتعل شود و من به مسیح تنها منجی عالم ایمان آوردم و قلب و زندگی‌ام را به دست عیسی‌مسیح دادم. نه تنها من بلکه فرزندانم نیز به او ایمان آوردند. آن احساس خلاء که همیشه با من بود بکلی رخت بربست و با وجود اینکه از وطن و فامیل دور بودم و در غربت به سر می‌بردم اما خداوند تمام این خلاء را پر کرد و آرامشی که همیشه تشنه بدست آوردن آن بودم را پیدا کردم و دانستم که این آرامش را با هیچ پول و ثروتی نمی‌توان به دست آورد.

اکنون می‌توانم این شهادت را به جرأت بدهم که خداوند در زندگی‌ام کارهای بسیاری انجام داده و شاید در زمانی که در بدترین شرایط بوده‌ام وجود خدا را در کنارم احساس می‌کردم و هیچ وقت احساس تنهایی نکردم .

می‌توانم بگویم که هدیه‌های مسیح به من بسیار زیاد بوده است و بهترین آن‌ها قلب رئوف و بخشنده‌ای است که به من داده هدیه کرده که یتوانم به کمک عیسی تمام آن کسانی را که قلبم را شکسته بودند و قبلاً نمی‌توانستم آن‌ها را ببخشم، بخشیدم و تمام آن کینه‌ها را فراموش کردم . حتی برای تک تک آن‌ها دعای برکت می‌کنم و همیشه از خدا می‌خواهم خودش را همانطور که بر من آشکار کرد بر آنان نیز نمایان سازد و روز به روز به خواهران و برادران من در خانواده الهی اضافه شود. او به من یاد داد که در همه حال شکرگذار او باشم. او مرا از اسارت‌های گناه و غرور و بدی‌های این دنیا آزاد کرد.

شکر برای وجود پر محبت عیسی‌مسیح

 

 

 

آسمان آبی‌ست اما قلب من زنگار بسته از غبار

جستجو کردم خدا را من به هر کوی و گذار

خانه ساکت، مردمانی مهربان، دنیا قشنگ

راز هستی چیست، ایمان را چه حالی و چه رنگ

یاور ما کیست فردا را که می‌سازد به پا

راز نور و رمز ایمان را که می‌گوید به ما

سجده بر کوخ و کلوخ و سفرۀ نذر و نیاز

پس چرا نوری نمی‌بینم به قلبم در نماز

دست تقدیرم بگشت و من شدم آواره‌ای

زخم‌های روزگار آمد بدون چاره‌ای

نبض دنیا گشت و خالق رو به سوی من نمود

آن مسیح پر جلال آمد به قلبم همچو نور

امن و آسایش همه در او نمایان می‌شود

شاه خوشبختی برایت همچو مهمان می‌شود

 

 

 

 تا بحال اتفاق افتاده که کسی شما را گول زند یا دروغ بگوید؟ آیا اتفاق افتاده به چیزی یا کسی اعتماد کرده اید و بعد فهمیده اید که چه اشتباه بزرگی کرده اید؟ شاید آن شخص بهترین دوست شما بوده یا همسر یا فرزند شما بوده. بلی، حتی نزدیکترین افراد در زندگی ما می توانند غیر قابل اعتماد باشند!

 

 

آیا تابحال فکر کرده اید که مهمترین چیزی که در زندگیهای ما مؤثر است چیست؟ چه چیزهایی می توانند شخصیت ما را شکل دهند و آینده ما را تعیین کنند؟ این چیزهایی است که اهمیت آن را همه ما می دانیم. همه ما می خواهیم که تغییر کنیم.

 

شفای درون یعنی اسیر کردن خاطرات غم انگیز و به اطاعت مسیح در آوردن آنها است(دوم قرنتیان 5:10) این روح القدس است که ایمانداران را به جمیع راستی هدایت می کند. می باید زخمها و دروغها شناخته شوند که شخص را در خجالت، احساس تقصیر و ترس اسیر ساخته...