جهش ایمان
فیلم "جهش ایمان" در سال ۱۹۹۲ روانه سینماها شد و همانطور که انتظار میرفت واکنشهای متفاوتی در پی داشت. هنوز چند روزی از اکران فیلم نگذشته بود که آماج انتقادات تندی قرار گرفت و واکنشهای منفی و اعتراضآمیزی نسبت به آن عنوان شد. اکثر این واکنشهای منفی از سوی محافل مسیحی بود. سازمانهای مسیحی معروفی همچون Campus Crusade و نیز اکثر رهبران برجسته کلیسایی نسبت به تماشای این فیلم هشدار دادند و مؤمنین مسیحی را به تحریم فیلم و عدم تماشای آن تشویق کردند. مجمع اسقفان کلیساهای کاتولیک در آمریکا طی کنفرانسی تماشای این فیلم را فقط برای افراد بالغ (adults) مجاز دانست، ولی کلیسای کاتولیک روم با صدور بیانیهای از تمام ایمانداران مسیحی خواست به هیچ وجه به دیدن این فیلم نروند. کلیسای کاتولیک روم حتی در این رابطه جزوههایی منتشر کرد که در آن از مؤمنین خواسته شده بود در اعتراض به فیلم حرکتهایی تشکیل دهند و مردم را به بایکوت کردن این فیلم ترغیب کنند.
یکی از مؤمنین کاتولیک در آمریکا در سایت اینترنتی خود اعتراف میکند که تا یک سال همچون سرباز جوانی که باید از مافوق خود اطاعت کند از تماشای فیلم خودداری نمود، ولی سرانجام خود را راضی کرد که این فیلم را ببیند و حال یکی از هواداران پراپاقرص فیلم است. این شخص معتقد است که فیلم اتفاقاً موقعیت مناسبی ایجاد میکند برای گفتگو راجع به مسائل مهمی چون ایمان، امید و شک در جهان مسیحیت.
فیلم "جهش ایمان" اولین فیلمی است که به موضوع واعظان شفادهنده میپردازد - موضوعی که امروز در دنیای مسیحیت و در رسانههای گروهی و برنامههای تلویزیونی بهکرّات بر سر زبانها بوده است و باعث شده است بسیاری از مردم، مخصوصاً افرادی که از بیماریهای مختلف رنج میبرند، جذب کلیسا شوند.
داستان فیلم
یوناس نایتینگِیل که نقش او را استیو مارتین بازی میکند، واعظ قلابی دورهگردی است که بهاتفاق گروهی از همدستانِ کلاهبردار خود، با اتوبوسی بهنام "آیات و معجزات" به شهرهای مختلف آمریکا سفر میکند و با تردستی و وعدۀ شفا مردم سادهلوح را سرکیسه میکند. در یکی از این سفرها، اتوبوس یوناس و گروهش در شهری کوچک بهنام "راستواتر" (Rustwater) در ایالت کانزاس خراب میشود و بنابراین یوناس تصمیم میگیرد بساط خود را در همان شهر برپا کند. مردم این شهر بهراستی فقیرند و نرخ بیکاری ۲۷ درصد است. از همه بدتر، شهر دچار خشکسالی است. مدتهاست که در آن منطقه باران نباریده و اگر تا پایان آن هفته باران نبارد، کشاورزان منطقه هیچ محصولی نخواهند داشت. کلانترِ شهر که میداند یوناس تنها به هدف جمعآوری اعانه و سرکیسه کردن مردم به آنجا آمده است، میکوشد به هر ترتیب شده به او اجازه فعالیت ندهد. اما از لحاظ قانونی نمیتواند کاری کند و بنابراین میخواهد با استدلال و خواهش و تمنا یوناس و گروهش را متقاعد کند از فریفتن مردم صرفنظر کنند. اما یوناس که ختمروزگار است و بویی از انسانیت نبرده، کارش را خوب میداند. او و اعضای گروهش پس از تحقیق در مورد نیازهای مردم شهر، چادری عظیمالجثه بر پا میکنند و از مردم دعوت میکنند با حضور در جلسات آنها، از شفا، آزادی و شادی خداوند لبریز گردند. مردم هم با دل و جان هجوم میآورند. یوناس توسط دستیارش "جِین" که زنی کاردان است، از وضعیت جسمانی مردم آگاه میگردد و میداند چه کسی در کدام ردیف و کدام صندلی، از چه بیماری در رنج است. سپس با دادن وعده شفا و حرکات نمایشی و موزیکهای پرستشی مردم را در دریایی از احساسات غرق میسازد و چنان به هیجانشان میآورد که بیاختیار اموال خود را به او تقدیم میکنند. یوناس در جواب کلانتر که با عصبانیت از او و همکارانش میخواهد دست از سر مردم فقیر شهر بردارند، میگوید: «درست است که من نمیتوانم عملاً کاری برای این مردم بکنم، ولی از این طریق دارم شرایط روحیشان را عوض میکنم. آنها ناامید و غمگین به اینجا میآیند و پولی میدهند و عاقبت با امید و شادی به خانه بازمیگردند. آیا این کار خلاف است؟!»
نقطه اوج داستان هنگامی است که در جریان یکی از این گردهماییها، پسر بچهای افلیج بهنام لوکاس که شیفته یوناس شده است و جداً ایمان دارد شفای پاهایش نه در دست دکترها بلکه در دست خود خداست، به روی صحنه میآید تا شفا یابد. یوناس در بدجایی گیر میافتد چون میداند لوکاس واقعاً افلیج است و بنابراین میکوشد از این کار طفره رود. اما جمعیت همگی فریادزنان از او میخواهند که لوکاس را نیز شفا دهد. در همین گیر و دار که یوناس مانده چه کند، پسربچه به جلو نزد مجسمه عیسی میرود و پاهای او را لمس کرده، با ایمان کامل به چشمان عیسی مینگرد و شفای خود را از او میخواهد. ناگهان در میان ناباوری همگان و از جمله خود یوناس، پسرک عصای خود را بر زمین میاندازد و شروع به راه رفتن میکند! همه خیال میکنند یوناس او را شفا داده است، و اعضای گروه که میدانند با انتشار این خبر در رسانهها چه پول سرشاری به جیب خواهند زد، از شادی در پوست نمیگنجند. اما یوناس که هیچ وقت به امور روحانی و شفا اعتقادی نداشته است، با دیدن این معجزه سخت به وحشت میافتد و منقلب میشود. او درمییابد که با خدایی زنده طرف است - خدایی که با وجود حقّهبازیهای او، برای ایمان سادۀ پسرکی افلیج ارزش قائل است و موافق آن عمل میکند. یوناس چنان به وحشت میافتد که دیگر قادر به ادامه برنامههایش نیست، و همان شب از گروه جدا شده، سوار کامیونی میشود و فرار میکند. هنوز چند لحظه از گریز او نگذشته که میبیند بارانی که مدتها نباریده و باعث خشکسالی شده بود، شروع به بارش میکند. آری، خدا دعای مبتنی بر ایمانِ مردم سادۀ شهر را نیز شنیده و اجابت کرده بود!
بهنظر نگارنده با وجود تمام مخالفتها و واکنشهای منفیای که نسبت به فیلم "جهش ایمان" ابراز شده، فیلم دارای پیامهای روحانی قویای است که شاید بتوان آنها را چنین خلاصه کرد:
خدا از هر موقعیتی استفاده میکند
فیلم بهوضوح نشان میدهد که یوناس و افرادش مشتی کلاهبردارند و خودشان هم منکر این موضوع نیستند. هیچیک از افراد یوناس ادعای ایمان ندارند و از فریفتن مردم نیز هیچگونه احساس پشیمانی یا عذاب وجدان نمیکنند. آنها با سوءاستفاده از اعتماد مردم، احساسات زیبای معنویشان را به بازی میگیرند و میخواهند با استفاده از نام خدا پولی به جیب بزنند. حال سؤال این است که آیا در میان چنین نمایش عوامفریبانهای که مملو از دروغ و نیرنگ است، باز میتوان حضور و قدرت خدا را تجربه نمود؟ آیا خدا از طریق چنین شرایطی نیز میتواند عمل کند؟ شاید پاسخ اکثریت به این سؤال منفی باشد، ولی خدا محدود به مکان و زمان و شرایط خاصی نیست. او قادر است در جایی که هیچ انتظارش را نداریم حاضر شود و در شرایطی که هیچ تصور نمیکنیم معجزه کند. او خدایی نیست که تنها در بین افراد مقدس عمل کند. اتفاقاً فیض خدا در جایی که گناه بیشتر است بهطرز قدرتمندتری نمایان خواهد شد. الهیاتی که برای خدا محدودیت ایجاد کند، الهیات کتابمقدسی نیست. کتابمقدس خدایی را معرفی میکند که در جایی که انتظارش را نداریم ظاهر میشود. پس تعجب نکنیم اگر خدا از طریق افرادی که شخصیتشان برای ما زیر سؤال است شفای خود را نشان میدهد، یا در فضایی که صداقت و درستی آن را باور نداریم دست بهعمل میزند. شرارت بههیچوجه قادر نیست فیض خدا را متوقف سازد.
ایمان کماکان تعیینکننده است
در مسیحیت ایمان همچنان نقش تعیینکننده را دارد. ایمان است که میتواند همچون چشمهای خروشان راه خود را در میان کورهراههای صعبالعبور پیدا کند. در جایی که بیایمانی بیداد میکند و بیایمانان قدرت و اقتدار خود را در پوشش فریب و ریا به معرض دید میگذارند، یک ایمان ساده و خالص قادر است غیرممکنها را ممکن سازد.
"لوکاس هاس" پسربچۀ افلیجی است که قبلاً کشیشی به او گفته است شفا نیافتنش در نتیجه بیایمانی اوست. او با یوناس آشنا میشود و این آشنایی به رفاقت جالبی میانجامد. ادعاهای یوناس پسر جوان را متقاعد میسازد که خدا قادر است از طریق این دوست جدیدش او را شفا دهد. در یک شب استثنایی که جمعیت در اوج احساسات روحانی هستند، ناگاه با ورود لوکاس به چادر پرستش و تقاضای مداوم مردم برای شفای او همه چیز تحتالشعاع بیماری پسرک قرار میگیرد. یوناس میداند که کارش نمایشی بیش نیست و قرار نیست شفایی اتفاق بیفتد. اما در همان لحظات نفسگیر و اوج فیلم، وقتی یوناس شفای حقیقی پسرک را میبیند، درمییابد که قدرت دیگری در کار است که او تابهحال به تمسخرش میگرفته است - قدرتی که در کنترل او نیست و میتواند حتی با وجود ظاهرفریبیهای واعظ قلابی، عمل کند. ایمان خالص پسرک به قدرت خدا، بر تمامی انگیزههای نادرست خط بطلان کشیده است. همین شوک ناگهانی و غیرقابل انتظار یوناس را وامیدارد دست از فریب مردم بردارد و شبانه آن شهر را به مقصد نامعلومی ترک کند.
فیلم نشان میدهد که ایمان خالصانه به مسیح بدون پاسخ نخواهد ماند. پسربچهای که با ایمان شفا میخواهد، شفا خواهد یافت. مردمی که با ایمان از خدا باران میخواهند، باران خواهند دید. این ایمان برای ثمربخش بودن متکی به شرایط نیست. خدا به قلب انسان نگاه میکند و جویندگان حقیقی خود را میشناسد. کافی است که نگاه ما تنها به او باشد، نه به انسانها.
نگاه ما نباید به انسان باشد
همین نکته اخیر ما را میرساند به دومین پیام روحانیای که میتوان از فیلم گرفت. "ماروا" خواهر بزرگ لوکاس در این فیلم زمانی مسیحی مؤمنی بود، اما با شنیدن گفتههای برخی از روحانیون در مورد وضعیت برادرش، از ایمان مسیحی سرخورده شده بود و حال نه تنها اعتقادی به شفا نداشت بلکه روحانیون را نیز به دیدۀ تحقیر مینگریست. برعکس "ماروا"، برادرش لوکاس را میبینیم که بجای آنکه نگاهش به انسان باشد، در صحنه اوج فیلم مستقیماً نزد پاهای خود عیسی میرود و شفایش را از خود او میخواهد. اگر ایمان و امید و توکلمان بر انسانها باشد، هر قدر هم که این انسانها افراد خوب و باایمانی باشند، از آنجا که انسانند دیر یا زود ما را مأیوس و نومید میسازند. بیجهت نیست که کتابمقدس میگوید: «ملعون است کسی که بر انسان توکل میبندد.»
کارهای خدا عجیب است
بسیاری از مواقع ماهها برای شفای عزیزی در دعا و روزه هستیم و ایمانمان نیز ایمانی کتابمقدسی است، ولی شفایی دریافت نمیکنیم و با سکوت خدا مواجه میشویم. از این موضوع نباید تعجب کرد. خدای ما خدایی است که در جایی که انتظارش را نداریم ظاهر میشود و ما را متعجب میسازد، و گاه که از نظر ما طبیعی است در مورد موضوعی خاص به ما جواب مثبت دهد، جز سکوت چیزی نمیبینیم. پس نباید خود را بهخاطر بیایمانی محکوم کنیم یا گناهی را دلیل جواب نگرفتن بدانیم. باید با فروتنی بپذیریم که راههای خدا عجیب است و ما انسانهای محدود خیلی چیزها را راجع به او نمیدانیم. افکار محدود ما قادر نیست تمامی رازهای الهی را کشف کند. باید بدانیم که اراده خدا در نهایت در جهت نیکویی و برای خیریت ماست، ولو آنکه این خیریت را بیدرنگ درنیابیم.
بهنظر من ضعف بزرگ فیلم در پایان آن است. شاید اگر کارگردان روی شخصیت یوناس پس از دیدن معجزۀ شفا بیشتر کار کرده بود، میتوانست پیام عمیقتری را به بیننده منتقل سازد. فیلم تنها ترس و وحشت یوناسِ کلاهبردار از عمل خدا را بهتصویر میکشد. نشان خاصی از توبه و پشیمانی در یوناس دیده نمیشود بهطوری که در سکانس پایانی فیلم، حتی در پسِ فریاد هللویای او بعد از بارش باران، باز میتوان آثاری از بیایمانی و تمسخر را حس کرد.