اعمال رسولان
بابهای:
۱- ۲- ۳- ۴- ۵- ۶- ۷- ۸- ۹- ۱۰- ۱۱- ۱۲- ۱۳- ۱۴- ۱۵- ۱۶- ۱۷- ۱۸- ۱۹- ۲۰- ۲۱- ۲۲- ۲۳- ۲۴- ۲۵- ۲۶- ۲۷- ۲۸
۱
صعود عیسی به آسمان
۱ای تِئوفیلوس، من کتاب نخست خود را در باب همۀ اموری تألیف کردم که عیسی بهعمل نمودن و تعلیم دادنشان آغاز کرد۲تا روزی که بهواسطۀ روحالقدس دستورهایی به رسولان برگزیدۀ خود داد و سپس به بالا برده شد.۳او پس از رنج کشیدن، خویشتن را بر آنان ظاهر ساخت و با دلایل بسیار ثابت کرد که زنده شده است. پس به مدت چهل روز بر آنان ظاهر میشد و دربارۀ پادشاهی خدا با ایشان سخن میگفت.۴یکبار در حین صرف غذا بدیشان امر فرمود که: «اورشلیم را ترک مکنید، بلکه منتظر آن وعدۀ پدر باشید که از من شنیدهاید.۵زیرا یحیی با آب تعمید میداد، امّا چند روزی بیش نخواهد گذشت که شما با روحالقدس تعمید خواهید یافت.»
۶پس چون گرد هم آمده بودند، از او پرسیدند: «خداوندا، آیا در این زمان است که پادشاهی را به اسرائیل بازخواهی گردانید؟»
۷عیسی پاسخ داد: «بر شما نیست که ایام و زمانهایی را که پدر در اختیار خود نگاه داشته است بدانید؛۸امّا چون روحالقدس بر شما آید، قدرت خواهید یافت و در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامره و تا دورترین نقاط جهان، شاهدان من خواهید بود.»
۹عیسی پس از گفتن این سخنان، در حالی که ایشان مینگریستند، به بالا برده شد و ابری او را از مقابل چشمان ایشان برگرفت.۱۰هنگامی که میرفت و شاگردان به آسمان چشم دوخته بودند، ناگاه دو مردِ سفیدپوش در کنارشان ایستادند۱۱و گفتند: «ای مردان جلیلی، چرا ایستاده به آسمان چشم دوختهاید؟ همین عیسی که از میان شما به آسمان برده شد، بازخواهد آمد، به همینگونه که دیدید به آسمان رفت.»
انتخاب مَتیاس بهجای یهودا
۱۲آنگاه شاگردان از کوه موسوم به زیتون به اورشلیم بازگشتند. آن کوه بیش از مسافت یک روز شَبّات با اورشلیم فاصله نداشت.۱۳چون به شهر رسیدند، به بالاخانهای رفتند که اقامتگاهشان بود. آنان پِطرُس و یوحنا، یعقوب و آندریاس، فیلیپُس و توما، بَرتولْما و مَتّی، یعقوب فرزند حَلْفای و شَمعون غیور و یهودا فرزند یعقوب بودند.۱۴ایشان همگی به همراه زنان و نیز مریم مادر عیسی و برادران او، یکدل تمامی وقت خود را وقف دعا کردند.
۱۵یکی از آن روزها، پِطرُس در میان برادران که جملگی حدود یکصد و بیست تن بودند، ایستاد۱۶و گفت: «ای برادران، آن نوشتۀ کتبمقدّس باید به حقیقت میپیوست که در آن روحالقدس مدتها پیش به زبان داوود دربارۀ یهودا، راهنمای گرفتارکنندگانِ عیسی، پیشگویی کرده بود.۱۷زیرا او یکی از ما محسوب میشد و سهمی در این خدمت داشت.»
۱۸(یهودا با پاداش شرارت خود قطعه زمینی خرید و در آن بهروی درافتاد و از میان پاره شد و اَمعا و اَحشایش همه بیرون ریخت.۱۹ساکنان اورشلیم همه از این واقعه آگاه شدند و بهزبان خود آن محل را «حَقَلْدِما»، یعنی زمین خون نامیدند.)
۲۰«در کتاب مزامیر نوشته شده است:
«”باشد که خانهاش متروک گردد
و کس در آن مأوا نگیرد،“
و نیز آمده است:
«”باشد که منصب نظارتش نیز بهدیگری سپرده شود.“
۲۱از اینرو لازم است از میان کسانی که در تمام مدت آمد و رفت عیسای خداوند در میان ما، با ما بودهاند،۲۲از زمان تعمید یحیی تا روزی که عیسی از نزد ما بالا برده شد، یکی از آنان با ما از شاهدان رستاخیز عیسی گردد.»
۲۳پس دو تن را پیشنهاد کردند: یوسف را که بَرسابا خوانده میشد و او را بهنام یوستوس هم میشناختند، و مَتیاس را.۲۴آنگاه چنین دعا کردند: «خداوندا، تو از قلوب همگان آگاهی. تو خود بر ما عیان فرما که کدامینیک از این دو را برگزیدهای۲۵تا این خدمت رسالت را بر عهده گیرد، خدمتی که یهودا از آن روی برتافت و بهجایی رفت که بدان تعلق داشت.»۲۶سپس قرعه انداختند و بهنام مَتیاس افتاد. بدینگونه او به جرگۀ یازده رسول پیوست.
۲
نزول روحالقدس در پِنتیکاست
۱چون روز پِنتیکاست فرارسید، همه یکدل در یک جا جمع بودند۲که ناگاه صدایی همچون صدای وزش تندبادی از آسمان آمد و خانهای را که در آن نشسته بودند، بهتمامی پر کرد.۳آنگاه، زبانههایی دیدند همچون زبانههای آتش که تقسیم شد و بر هر یک از ایشان قرار گرفت.۴سپس همه از روحالقدس پُر گشتند و آنگونه که روح بدیشان قدرت تکلّم میبخشید، به زبانهای دیگر سخنگفتن آغاز کردند.
۵در آن روزها، یهودیانِ خداترس، از همۀ ممالک زیر آسمان، در اورشلیم بهسر میبردند.۶چون این صدا برخاست، جماعتی گردآمده، غرق شگفتی شدند، زیرا هر یک از ایشان میشنید که آنان به زبان خودش سخن میگویند.۷پس حیران و بهتزده، گفتند: «مگر اینها که سخن میگویند جملگی اهل جلیل نیستند؟۸پس چگونه هر یک میشنویم که به زبان زادگاه ما سخن میگویند؟۹پارتها و مادها و ایلامیان، مردمان بینالنهرین و یهودیه و کاپادوکیه و پونتوس و آسیا۱۰و فْریجیه و پامفیلیه و مصر و نواحی لیبی متصل به قیرَوان و نیز زائران رومی۱۱(چه یهودی و چه یهودیشده)؛ و همچنین مردمان کْرِت و عربستان - همه میشنویم که اینان به زبان ما مدح اعمال عظیم خدا را میگویند.»۱۲پس همگی متحیر و سرگشته از یکدیگر میپرسیدند: «معنی این رویداد چیست؟»
۱۳امّا برخی نیز ریشخندکنان میگفتند: «اینان مست شرابند!»
پیام پِطرُس
۱۴آنگاه پِطرُس با آن یازده تن برخاست و صدای خود را بلند کرده، خطاب بدیشان گفت: «ای یهودیان و ای ساکنان اورشلیم، این را دریابید و به آنچه میگویم بهدقّت گوش فرادهید!۱۵این مردان، برخلاف آنچه شما پنداشتهاید مست نیستند، زیرا هنوز ساعت سوّم از روز است!۱۶بلکه این همان است که یوئیل نبی دربارهاش چنین پیشگویی کرده بود:
۱۷«”خدا میفرماید:
در روزهای آخر از روح خود بر تمامی بشر فروخواهم ریخت.
پسران و دختران شما نبوّت خواهند کرد،
جوانانتان رؤیاها خواهند دید و پیرانتان خوابها.
۱۸و نیز در آن روزها،
حتی بر غلامان و کنیزانم،
از روح خود فروخواهم ریخت
و آنان نبوّت خواهند کرد.
۱۹بالا، در آسمان، عجایب،
و پایین، بر زمین، آیاتی از خون و آتش و بخار بهظهور خواهم آورد.
۲۰پیش از فرارسیدن روز عظیم و پرشکوه خداوند
خورشید به تاریکی و ماه به خون بدل خواهد شد.
۲۱آنگاه هرکه نام خداوند را بخواند، نجات خواهد یافت.“
۲۲«ای قوم اسرائیل، این را بشنوید: چنان که خود آگاهید، عیسای ناصری مردی بود که خدا با معجزات و عجایب و آیاتی که بهدست او در میان شما ظاهر ساخت، بر حقانیتش گواهی داد.۲۳آن مرد بنابر مشیّت و پیشدانی خدا به شما تسلیم کرده شد و شما بهدست بیدینان بر صلیبش کشیده، کشتید.۲۴ولی خدا او را از دردهای مرگ رهانیده، برخیزانید، زیرا محال بود مرگ بتواند او را در چنگال خود نگاه دارد.۲۵چنان که داوود دربارۀ او میفرماید:
«”خداوند را همواره پیش روی خود دیدهام،
چه او بر دست راست من است تا متزلزل نشوم.
۲۶از اینرو دلم شاد است و زبانم در وجد،
و بدنم نیز در امید ساکن خواهد بود.
۲۷چراکه جانم را در جهانِ مردگان رها نخواهی کرد
و نخواهی گذاشت قدّوست فساد ببیند.
۲۸تو راههای حیات را به من نمودهای،
و با حضور خود مرا از شادی لبریز خواهی کرد.“
۲۹«ای برادران، میتوانم با اطمینان به شما بگویم که داوودِ پاتْریارْک وفات یافت و دفن شد و مقبرهاش نیز تا به امروز نزد ما باقی است.۳۰امّا او نبی بود و میدانست خدا برایش سوگند خورده است که کسی را از نسل او بر تخت سلطنت وی خواهد نشانید.۳۱پس آینده را پیشاپیش دیده، دربارۀ رستاخیز مسیح گفت که جان او در جهانِ مردگان رها نگردد و بدنش نیز فساد نبیند.۳۲خدا همین عیسی را برخیزانید و ما همگی شاهد بر آنیم.۳۳او بهدست راست خدا بالا برده شد و از پدر، روحالقدسِ موعود را دریافت کرده، این را که اکنون میبینید و میشنوید، فروریخته است.۳۴زیرا داوود خود به آسمان صعود نکرد، و با اینهمه گفت:
«”خداوند به خداوند من گفت:
«بهدست راست من بنشین
۳۵تا آن هنگام که دشمنانت را کرسی زیر پایت سازم.»“
۳۶«پس قوم اسرائیل، جملگی بهیقین بدانند که خدا این عیسی را که شما بر صلیب کشیدید، خداوند و مسیح ساخته است.»
۳۷چون این را شنیدند، دلریش گشته، به پِطرُس و سایر رسولان گفتند: «ای برادران، چه کنیم؟»
۳۸پِطرُس بدیشان گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به نام عیسی مسیح برای آمرزش گناهان خود تعمید گیرید که عطای روحالقدس را خواهید یافت.۳۹زیرا این وعده برای شما و فرزندانتان و همۀ کسانی است که دورند، یعنی هرکه خداوندْ خدای ما او را فراخوانَد.»
۴۰پِطرُس با سخنان بسیار دیگر شهادت داد و ترغیبشان کرده، گفت: «خود را از این نسل منحرف برهانید!»۴۱پس پیام او را پذیرفتند و تعمید گرفتند. در همان روز حدود سه هزار تن بدیشان پیوستند.
زندگی مشترک ایمانداران
۴۲آنان خود را وقف تعلیم یافتن از رسولان و رفاقت و پاره کردن نان و دعا کردند.۴۳امّا بهت و حیرت بر همه مستولی شده بود، و عجایب و آیات بسیار بهدست رسولان بهظهور میرسید.۴۴مؤمنان همه با هم بهسر میبردند و در همهچیز شریک بودند.۴۵املاک و اموال خود را میفروختند و بهای آن را برحسب نیاز هرکس بین همه تقسیم میکردند.۴۶ایشان هر روز، یکدل در معبد گرد میآمدند و در خانههای خود نیز نان را پاره میکردند و با خوشی و صفای دل با هم خوراک میخوردند۴۷و خدا را حمد میگفتند. تمامی خلقْ ایشان را عزیز میداشتند؛ و خداوند هر روزه نجاتیافتگان را به جمعشان میافزود.
۳
شفای لنگ مادرزاد
۱روزی پِطرُس و یوحنا در نهمین ساعت روز که وقت دعا بود، به معبد میرفتند.۲در آن هنگام، تنیچند، مردی را که لنگ مادرزاد بود، میآوردند. آنها او را هر روز کنار آن دروازۀ معبد که «دروازۀ زیبا» نام داشت میگذاشتند تا از مردمی که وارد معبد میشدند، صدقه بخواهد.۳چون او پِطرُس و یوحنا را دید که میخواهند به معبد درآیند، از آنان صدقه خواست.۴پِطرُس و یوحنا بر وی چشم دوختند؛ پِطرُس گفت: «به ما بنگر!»۵پس آن مرد بر ایشان نظر انداخت و منتظر بود چیزی به او بدهند.
۶امّا پِطرُس به وی گفت: «مرا زر و سیم نیست، امّا آنچه دارم به تو میدهم! به نام عیسی مسیحِ ناصری برخیز و راه برو!»۷سپس دست راست مرد را گرفت و او را برخیزانید. هماندم پاها و ساقهای او قوّت گرفت۸و از جا جست و بر پاهای خود ایستاده، بهراه افتاد. سپس جست و خیزکنان و خدا را حمدگویان، با ایشان وارد معبد شد.۹همۀ مردم او را در حال راه رفتن و حمد گفتن خدا دیدند،۱۰و دریافتند همان است که پیش از آن برای گرفتن صدقه کنار «دروازۀ زیبای» معبد مینشست؛ پس، از آنچه بر او گذشته بود، غرق در تعجب و حیرت شدند.
پیام پِطرُس
۱۱در همان حال که آن مرد همراه پِطرُس و یوحنا میرفت و از آنان جدا نمیشد، تمام جماعت حیرتزده در «ایوان سلیمان» بهسوی ایشان دویدند.۱۲چون پِطرُس این را دید، خطاب به جماعت گفت: «ای مردان اسرائیلی، چرا از این امر در شگفتید؟ چرا به ما خیره شدهاید، چنانکه گویی به نیرو و تقوای خود، این مرد را شفا دادهایم؟۱۳خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، خدای پدران ما، خادم خود عیسی را جلال داد، همان که شما تسلیمش کردید و در حضور پیلاتُس انکارش نمودید، هرچند رأی او بر این بود که آزادش سازد.۱۴شما بودید که دستِرد بر سینۀ آن قدّوس و پارسا زدید و خواستید قاتلی بهجای او به شما بخشیده شود.۱۵شما سرچشمۀ حیات را کشتید، امّا خدا او را از میان مردگان برخیزانید و ما شاهد بر این هستیم.۱۶آنچه این مرد را، که میبینید و میشناسید، نیرو بخشیده است، نام عیسی و ایمان به آن نام است. آری، ایمانی که بهواسطۀ اوست، این مرد را در حضور شما تندرست ساخته است.
۱۷«و حال ای برادران، میدانم که عمل شما و بزرگانتان از جهل بود.۱۸ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همۀ پیامبران پیشگویی کرده بود، بهانجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید.۱۹پس توبه کنید و بهسوی خدا بازگردید تا گناهانتان پاک شود و ایام استراحت از حضور خداوند برایتان فرارسد،۲۰و تا خدا، عیسی، یعنی همان مسیح را که از پیش برای شما مقرر شده بود، بفرستد،۲۱که باید آسمان پذیرای او میشد تا ایامی که همهچیز بنابر آنچه خدا از دیرباز به زبان همۀ پیامبرانِ مقدّس خود گفته است، احیا گردد.۲۲موسی فرموده است: ”خداوندْ خدای شما، از میان برادرانتان پیامبری همانند من مبعوث خواهد کرد و بر شماست تا هرآنچه به شما گوید، بهگوش جان بشنوید.۲۳هرکه به آن پیامبر گوش نسپارد، از قوم اسرائیل بریده خواهد شد.“
۲۴«نیز همۀ پیامبران، از سموئیل به بعد، جملگی یکصدا دربارۀ این روزها پیشگویی کردهاند.۲۵و شما فرزندان پیامبران و وارثان عهدی هستید که خدا با پدرانتان بست. او به ابراهیم گفت: ”قبایل زمین، همه از نسل تو برکت خواهند یافت.“۲۶هنگامی که خدا خادم خود را مبعوث کرد، نخست او را نزد شما فرستاد تا شما را برکت دهد، بدین که هر یک از شما را از راههای گناهآلودتان بازگرداند.»
۴
پِطرُس و یوحنا در برابر شورای یهود
۱پِطرُس و یوحنا هنوز با مردم سخن میگفتند که کاهنان و فرماندۀ نگهبانانِ معبد و صَدّوقیان سررسیدند.۲آنان از اینکه رسولان به مردم تعلیم میدادند و اعلام میکردند که در عیسی، رستاخیز مردگان وجود دارد، سخت خشمگین بودند.۳پس ایشان را گرفتند و چون عصر بود، تا روز بعد در حبس نگاه داشتند.۴امّا بسیاری از آنها که پیام را شنیده بودند، ایمان آوردند و شمار مردان به حدود پنج هزار رسید.
۵روز بعد، بزرگان و مشایخ و علمای دین در اورشلیم گردهم آمدند.۶در این مجلس، حَنّا کاهناعظم و قیافا و یوحنا و اسکندر و همۀ افراد خانوادۀ کهانتاعظم حضور داشتند.۷آنان محبوسین را در میان بهپا داشته، از ایشان پرسیدند: «به چه قدرت و نامی این کار را کردهاید؟»
۸آنگاه پِطرُس از روحالقدس پر شده، پاسخ داد: «ای بزرگانِ قوم و مشایخ،۹اگر امروز بهخاطر نیکی در حق مردی علیل از ما بازخواست میشود، و میپرسید او چگونه شفا یافته است،۱۰پس همۀ شما و تمامی قوم اسرائیل بدانید که به نام عیسی مسیح ناصری است که این مرد در برابرتان تندرست ایستاده است، به نام همان که شما بر صلیب کشیدید امّا خدا او را از مردگان برخیزانید.۱۱اوست
«”سنگی که شما معماران رد کردید
ولی سنگ اصلی بنا شده است.“
۱۲در هیچکس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم.»
۱۳چون شهامت پِطرُس و یوحنا را دیدند و دانستند که افرادی آموزشندیده و عامی هستند، در شگفت شدند و دریافتند که از یاران عیسی بودهاند.۱۴ولی چون مردِ شفایافته در کنار آن دو ایستاده بود، نتوانستند چیزی بگویند.۱۵پس دستور دادند که از مجلس بیرون بروند و خود به مشورت نشستند.۱۶با یکدیگر گفتند: «با این دو چه کنیم؟ زیرا همۀ ساکنان اورشلیم میدانند که معجزهای آشکار بهدست ایشان انجام شده است و نمیتوانیم منکر آن شویم.۱۷ولی تا بیش از این در میان قوم شیوع نیابد، باید به این مردان اخطار کنیم که دیگر با احدی بدین نام سخن نگویند.»
۱۸آنگاه ایشان را باز فراخواندند و حکم کردند که هرگز به نام عیسی چیزی نگویند و تعلیمی ندهند.۱۹امّا پِطرُس و یوحنا پاسخ دادند: «شما خود داوری کنید، کدام در نظر خدا درست است، اطاعت از شما یا اطاعت از خدا؟۲۰زیرا ما نمیتوانیم آنچه دیده و شنیدهایم، بازنگوییم.»
۲۱پس آن دو را پس از تهدیدهای بیشتر رها کردند زیرا راهی برای مجازاتشان نیافتند، چراکه همۀ مردم خدا را بهخاطر آنچه رخ داده بود، حمد میگفتند.۲۲زیرا مردی که معجزهآسا شفا یافته بود، بیش از چهل سال داشت.
دعای ایمانداران
۲۳پِطرُس و یوحنا پس از رهایی نزد یاران خود بازگشتند و آنچه را که سران کاهنان و مشایخ به آنها گفته بودند، بازگفتند.۲۴چون این را شنیدند، یکصدا به درگاه خدا دعا کرده، گفتند: «ای خداوندِ حاکم بر همۀ امور، ای آفرینندۀ آسمان و زمین و دریا و آنچه در آنهاست،۲۵تو خود بهواسطۀ روحالقدس از زبان پدر ما، خادمت داوود، فرمودی:
«”از چه سبب قومها بشورند
و ملتها بهعبث دسیسه کنند؟
۲۶پادشاهان جهان صفآرایند
و حاکمان گردهمآیند،
برضد خداوند
و برضد مسیح او.“
۲۷براستی که در همین شهر، هیرودیس و پُنتیوس پیلاتُس با غیریهودیان و قوم اسرائیل برضد خادم مقدّست عیسی که او را مسح کردی، همدست شدند،۲۸تا آنچه را که دست و ارادۀ تو از پیش مقدّر کرده بود، تحقق بخشند.۲۹اکنون، ای خداوند، به تهدیدهای ایشان نظر کن و خادمان خود را عنایت فرما تا کلامت را با شهامت کامل بیان کنند،۳۰و نیز دست خود را به شفا دراز کن و به نام خادم مقدّست عیسی، آیات و معجزات بهظهور آور.»
۳۱پس از دعای ایشان، مکانی که در آن جمع بودند بهلرزه درآمد و همه از روحالقدس پر شده، کلام خدا را با شهامت بیان میکردند.
شراکت ایمانداران در دارایی یکدیگر
۳۲همۀ ایمانداران را یک دل و یک جان بود و هیچکس چیزی از اموالش را از آنِ خود نمیدانست، بلکه در همهچیز با هم شریک بودند.۳۳رسولان با نیرویی عظیم به رستاخیز خداوندْ عیسی شهادت میدادند و فیضی عظیم بر همگی ایشان بود.۳۴هیچکس در میان آنها محتاج نبود، زیرا هرکه زمین یا خانهای داشت، میفروخت و وجه آن را۳۵پیش پای رسولان میگذاشت تا برحسب نیازِ هرکس بین همه تقسیم شود.۳۶یوسف نیز که از قبیلۀ لاوی و اهل قپرس بود و رسولان او را برنابا یعنی «مشوّق» لقب داده بودند،۳۷مزرعهای را که داشت، فروخت و وجه آن را آورده، پیش پای رسولان گذاشت.
۵
حَنانیا و سَفیره
۱و امّا شخصی حَنانیا نام با همسرش سَفیره مِلکی را فروخته،۲بخشی از بهای آن را با آگاهی کاملِ زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد.۳پِطرُس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روحالقدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟۴مگر پیش از فروش از آنِ خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را برآن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!»
۵چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همۀ آنان که این را شنیدند مستولی شد.۶آنگاه جوانان پیش آمدند و او را در کفن پیچیدند و بیرون برده، دفن کردند.
۷نزدیک سه ساعت بعد، زنِ او بیخبر از ماجرا وارد شد.۸پِطرُس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟»
سَفیره پاسخ داد: «بله، به همین بها.»
۹پِطرُس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هماکنون بر آستانۀ در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.»
۱۰دردم، سَفیره نیز پیش پاهای پِطرُس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند.۱۱آنگاه ترسی عظیم بر تمامی کلیسا و همۀ آنان که این را شنیدند، مستولی شد.
آیات و معجزات رسولان
۱۲آیات و معجزات بسیار بهدست رسولان در میان قوم بهظهور میرسید و ایمانداران همگی یکدل در ایوان سلیمان گرد میآمدند.۱۳امّا از دیگران کسی جرئت نمیکرد به آنها نزدیک شود، هرچند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم میداشتند.۱۴شمار بس فزونتری از مردان و زنان ایمان آورده، به خداوند میپیوستند،۱۵تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر میآوردند و آنان را بر بسترها و تختها میخواباندند تا چون پِطرُس از آنجا میگذرد، دستکم سایهاش بر برخی از آنان افتد.۱۶نیز مردم دستهدسته از شهرهای اطراف اورشلیم میآمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را میآوردند، و همه شفا مییافتند.
آزار رسولان
۱۷امّا کاهناعظم و همۀ همکارانش که از فرقۀ صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست بهکار شدند۱۸و رسولان را گرفته، به زندان عمومی افکندند.۱۹ولی شبهنگام، فرشتۀ خداوند درهای زندان را گشود و ایشان را بیرون آورد۲۰و گفت: «بروید و در معبد بایستید و پیام کامل این حیات را به مردم بگویید.»
۲۱پس سحرگاهان بنابر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد درآمدند و به تعلیم مردم پرداختند.
چون کاهناعظم و همکارانش آمدند، اهل شورا و تمامی مشایخ اسرائیل را فراخواندند و کسانی فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند.۲۲امّا چون مأموران وارد زندان شدند، رسولان را نیافتند. پس بازگشته، خبر دادند که۲۳«درهای زندان محکم بسته بود و نگهبانان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم، هیچکس را در زندان نیافتیم.»۲۴با شنیدن این خبر، فرماندۀ نگهبانانِ معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرورفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟»
۲۵در این هنگام، کسی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستادهاند و مردم را تعلیم میدهند.»۲۶پس فرماندۀ نگهبانانِ معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه بهاجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند.
۲۷چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا بهپا داشتند. آنگاه کاهناعظم از ایشان پرسید:۲۸«مگر شما را منع اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساختهاید و میخواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.»
۲۹پِطرُس و رسولان دیگر پاسخ دادند: «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.۳۰خدای پدران ما، همان عیسی را که شما بر صلیب کشیده، کشتید، از مردگان برخیزانید۳۱و او را بهدست راست خود بالا برده، سرور و نجاتدهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد.۳۲و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روحالقدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.»
۳۳چون این سخنان را شنیدند چنان برآشفتند که خواستند ایشان را بکشند.۳۴امّا شخصی از فرقۀ فَریسی، گامالائیل نام، که معلّم شریعت بود و مورد احترام همه، در مجلس بهپا خاست و دستور داد رسولان را چند لحظه بیرون برند.۳۵سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان، مواظب باشید چه میخواهید با این اشخاص بکنید.۳۶چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا میکرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تارومار شدند.۳۷پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را بهدنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند.۳۸پس در خصوص این مسئله نیز به شما توصیه میکنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بیگمان راه بهجایی نخواهند برد.۳۹امّا اگر از خدا باشد، نمیتوانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا میجنگید!»
۴۰پس متقاعد شدند و رسولان را فراخوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند.
۴۱رسولان شادیکنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که بهخاطر آن نام اهانت ببینند.۴۲و هیچ روزی، چه در معبد و چه در خانهها، از تعلیم و بشارت دربارۀ اینکه عیسی همان مسیح است، دست نکشیدند.
۶
هفت نیکنام برای خدمت
۱در آن ایام که شمار شاگردان فزونی مییافت، یهودیانِ یونانیزبان از یهودیانِ عبرانیزبان گِلِه کردند که بیوهزنان ایشان از جیرۀ روزانۀ غذا بیبهره میمانند.۲پس آن دوازده رسول، جماعتِ شاگردان را فراخواندند و گفتند: «شایسته نیست که ما برای غذا دادن به مردم، از خدمتِ کلام خدا غافل مانیم.۳پس ای برادران، از میان خود هفت تن نیکنام را که پر از روح و حکمت باشند برگزینید تا آنان را بر این کار بگماریم۴و ما خود را وقف دعا و خدمت کلام خواهیم کرد.»
۵این سخن همگان را پسند آمد. پس استیفان را که مردی پر از ایمان و روحالقدس بود، به اتفاق فیلیپُس، پْروخُروس، نیکانور، تیمون، پَرمیناس و نیکولائوس، که از یهودیشدگان اَنطاکیه بود، برگزیدند.۶این مردان را نزد رسولان حاضر کردند و رسولان دعا کرده، بر ایشان دست گذاشتند.
۷پس نشر کلام خدا ادامه یافت و شمار شاگردان در اورشلیم بهسرعت فزونی گرفت و جمعی کثیر از کاهنان نیز مطیع ایمان شدند.
گرفتار شدن استیفان
۸استیفان پر از فیض و قدرت بود و معجزات و آیات عظیم در میان قوم بهظهور میآورد.۹امّا تنی چند از اعضای کنیسهای موسوم به «کنیسۀ آزادشدگان»، که از یهودیان قیرَوان و اسکندریه و نیز شماری از اهالی کیلیکیه و آسیا بودند، با او به مجادله برخاستند.۱۰ولی در برابر حکمت و روحی که استیفان با آن سخن میگفت، یارای مقاومت نداشتند.۱۱پس تنی چند را مخفیانه برانگیختند تا بگویند: «ما شنیدیم که استیفان به موسی و خدا سخنان کفرآمیز میگفت.»
۱۲آنها مردم و مشایخ و علمای دین را تحریک کردند و بر سر استیفان ریخته، او را گرفتند و به شورا بردند.۱۳چند شاهد دروغین نیز آوردند که میگفتند: «این شخص دمی از سخنگفتن برضد این مکان مقدّس و شریعت بازنمیایستد.۱۴زیرا خود شنیدیم که میگفت عیسای ناصری این مکان را ویران خواهد کرد و رسومی را که موسی به ما سپرده است، تغییر خواهد داد.»۱۵در این هنگام، همۀ حاضرانِ در شورا به استیفان چشم دوختند و چهرۀ او را همچون چهرۀ فرشتگان دیدند.
۷
سخنان استیفان در برابر شورای یهود
۱آنگاه کاهناعظم از او پرسید: «آیا اینها صحت دارد؟»
۲استیفان گفت: «ای برادران و ای پدران، به من گوش فرادهید! خدای پرجلال، زمانی که پدر ما ابراهیم در بینالنهرین سکونت داشت و هنوز به حَران مهاجرت نکرده بود، بر او ظاهر شد۳و به او فرمود: ”وطن و کسان خود را ترک کن و به سرزمینی که به تو مینمایم، برو.“
۴«پس، از سرزمین کلدانیان عزیمت کرد و در حَران ساکن شد. پس از مرگِ پدرش، خدا او را به این سرزمین که امروز در آن ساکنید، هدایت کرد.۵خدا در اینجا حتی به اندازۀ وجبی زمین به او میراث نبخشید؛ ولی وعده داد که او و پس از او فرزندانش مالک این سرزمین خواهند شد، هرچند ابراهیم در آن هنگام هنوز فرزندی نداشت.۶خدا به او فرمود: ”نسل تو در سرزمینِ بیگانه غریب خواهند بود و به مدت چهارصد سال ایشان را به بردگی خواهند کشید و بر ایشان ستم خواهند کرد.“۷نیز فرمود: ”من بر آن قوم که ایشان را به بردگی میکشند، مکافات خواهم رسانید، و پس از آن، قوم من آن سرزمین را ترک خواهند گفت و مرا در این مکان عبادت خواهند کرد.“۸و خدا به ابراهیم عهد ختنه را داد. پس ابراهیم اسحاق را آورد و او را در روز هشتم ختنه کرد. و اسحاق نیز یعقوب را، و یعقوب دوازده پاتْریارْک را.
۹«امّا پاتْریارْکها از حسد، یوسف را به مصر فروختند. ولی خدا با او بود۱۰و او را از همه مصائبش رهانید، و او را حکمت بخشیده، در نظر فرعون عزیز گردانید، چندان که او را فرمانروای مصر و رئیس دربار خود ساخت.
۱۱«آنگاه قحطی و مصیبتی عظیم بر سرتاسر مصر و کنعان عارض شد و پدران ما خوراک نیافتند.۱۲یعقوب چون شنید که در مصر گندم یافت میشود، پدران ما را در نخستین سفرشان به آنجا فرستاد.۱۳در دوّمین سفر، یوسف خود را به برادرانش شناسانید و فرعون از خانوادۀ یوسف آگاهی یافت.۱۴پس یوسف فرستاد و پدر خود یعقوب و همۀ خانوادهاش را که جملگی هفتاد و پنج تن بودند، به آنجا دعوت کرد.۱۵بدینسان، یعقوب به مصر فرود آمد و در همانجا نیز او و پدران ما درگذشتند؛۱۶امّا بدنهای آنان را به شِکیم بازآوردند و در مقبرهای که ابراهیم به بهای نقره از پسران حَمور خریده بود، به خاک سپردند.
۱۷«همچنانکه زمان تحقق وعدۀ خدا به ابراهیم نزدیک میشد، شمار قوم ما نیز در مصر بسیار افزون میگردید،۱۸تا اینکه شاهی دیگر بر تخت نشست که یوسف را نمیشناخت.۱۹او با قوم ما به نیرنگ رفتار کرد و بر پدران ما ظلم بسیار روا داشت و مجبورشان کرد که نوزادان خویش را بیرون رها کنند تا زنده نمانند.
۲۰«در چنین روزگاری بود که موسی زاده شد. او طفلی بسیار زیبا بود. موسی سه ماه در خانۀ پدرش پرورش یافت.۲۱چون بیرون رهایش کردند، دختر فرعون او را برگرفت و همچون فرزند خود بزرگ کرد.۲۲بدینسان موسی به جمیع حکمت مصریان فرهیخته گشت و در گفتار و کردار توانا شد.
۲۳«چون چهل ساله شد، چنین اندیشید که به وضع برادران اسرائیلی خود رسیدگی کند.۲۴وقتی دید مردی مصری به یکی از آنان ظلم میکند، به حمایتش برخاست و با کشتن آن مصری، دادِ آن مظلوم را ستانْد.۲۵موسی گمان میکرد برادرانش درخواهند یافت که خدا میخواهد بهدست او ایشان را نجات بخشد، امّا درنیافتند.۲۶روز بعد، به دو تن برخورد که نزاع میکردند، و بهقصد آشتیدادنشان گفت: ”ای مردان، شما برادرید، چرا بر یکدیگر ستم میکنید؟“
۲۷«ولی آن که بر همسایۀ خویش ستم میکرد، موسی را کنار زد و گفت: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟۲۸آیا میخواهی مرا نیز بکشی، همانگونه که آن مصری را دیروز کشتی؟“۲۹چون موسی این را شنید، بگریخت و در سرزمین مِدیان غربت گزید و در آنجا صاحب دو پسر شد.
۳۰«چهل سال گذشت. روزی در بیابان، نزدیک کوه سینا، فرشتهای در شعلۀ بوتهای مشتعل بر موسی ظاهر شد.۳۱موسی از دیدن آن منظره حیرت کرد. چون پیش رفت تا از نزدیک بنگرد، خطابی از خداوند به وی رسید که:۳۲”من هستم خدای پدرانت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.“ لرزه بر اندام موسی افتاد و جرئت نکرد بنگرد.
۳۳«خداوند به او گفت: ”کفش از پا بهدر آر، زیرا مکانی که بر آن ایستادهای زمینی مقدّس است.۳۴من بیدادی را که در مصر بر قوم من میرود، دیدهام و نالۀ آنها را شنیدهام، و برای رهانیدنشان نزول کردهام. اکنون بیا تا تو را به مصر بفرستم.“
۳۵«همین موسی است که قوم ما او را نپذیرفتند و گفتند: ”چه کسی تو را بر ما حاکم و داور ساخته است؟“ حالآنکه خدا بهدست فرشتهای که در بوته بر وی ظاهر شد، او را فرستاده بود تا حاکم و رهانندۀ آنان باشد.۳۶هماو بود که در مصر و کنار دریای سرخ و نیز در بیابان چهل سال معجزات و آیات انجام داد و قوم ما را از مصر بیرون آورد.
۳۷«همین موسی به بنی اسرائیل گفت: ”خدا از میان برادرانتان، پیامبری همانند من برای شما مبعوث خواهد کرد.“۳۸هماو در بیابان با جماعت بود، همراه با فرشتهای که در کوه سینا با وی سخن گفت، و همراه با پدران ما؛ و کلام زنده را دریافت کرد تا به ما برساند.
۳۹«ولی پدران ما از اطاعت او سر باززده، طردش کردند و در دل خود بهسوی مصر روی گرداندند.۴۰آنها به هارون گفتند: ”برای ما خدایان بساز تا راه را به ما بنمایند، زیرا نمیدانیم بر سر این موسی که ما را از مصر بهدر آورد، چه آمده است!“۴۱در آن روزها بود که بُتی به شکل گوساله ساختند و بدان، قربانی تقدیم کردند و در تجلیل از مصنوعِ دست خویش جشنی بهپا داشتند.۴۲پس خدا نیز از آنان روی گرداند و ایشان را بهحال خود واگذاشت تا اجرام آسمان را بپرستند؛ چنانکه در کتاب پیامبران آمده است:
«”ای خاندان اسرائیل، آیا در آن چهل سال در بیابان،
برای من قربانی و هدیه آوردید؟
۴۳شما خیمۀ مُلوک و ستارۀ خدای خودْ رِفان را برپا داشتید.
و این تمثالها را برای پرستش ساختید.
پس شما را بهفراسوی بابِل تبعید خواهم کرد.“
۴۴«پدران ما خیمۀ شهادت را نیز در بیابان با خود داشتند، خیمهای که موسی بهدستور خدا مطابقِ نمونهای که دیده بود، ساخت.۴۵پدران ما چون بهرهبری یوشع، سرزمین کنعان را از قومهایی که خدا پیش روی ایشان بیرون رانده بود، ستاندند، خیمۀ شهادت را با خود آوردند، و آن خیمه تا زمان داوود در آنجا ماند.۴۶داوود مورد لطف خدا قرار گرفت و استدعا کرد که مسکنی برای خدای یعقوب فراهم آورد.۴۷ولی سلیمان بود که برای خدا خانهای ساخت.
۴۸«امّا خدای متعال در خانههای ساخته شده بهدست ساکن نمیشود، چنانکه نبی گفته است:
۴۹«”خداوند میفرماید:
«آسمان تخت پادشاهی من است و زمین کرسی زیر پایم!
چه خانهای برای من بنا میکنید،
و مکان آرمیدنم کجاست؟
۵۰مگر دست من اینهمه را نساخته است؟»“
۵۱«ای قوم گردنکش، ای کسانی که دلها و گوشهایتان ختنهناشده است! شما نیز همچون پدران خود همواره در برابر روحالقدس مقاومت میکنید.۵۲کدام پیامبر است که از دست پدران شما آزار ندیده باشد؟ آنان حتی پیامبرانی را که ظهور آن پارسا را پیشگویی کرده بودند، کشتند؛ و اکنون شما تسلیمکننده و قاتل خود او شدهاید،۵۳شمایی که شریعت را که بهواسطۀ فرشتگان مقرر گردید، دریافت کردید امّا از اطاعت آن سر باززدهاید.»
سنگسار شدن استیفان
۵۴چون این سخنان را شنیدند، برافروختند و بهسبب او دندانهای خود را به هم فشردند.۵۵امّا استیفان پر از روحالقدس به آسمان چشم دوخته، جلال خدا را دید و عیسی را که بر دست راست خدا ایستاده بود.۵۶پس گفت: «هماکنون آسمان را گشوده و پسرانسان را بر دست راست خدا ایستاده میبینم.»
۵۷در آندم گوشهای خود را گرفته، نعرهای بلند برکشیدند و همگی با هم بهسوی او حمله بردند۵۸و او را کشانکشان از شهر بیرون برده، سنگسار کردند. شاهدان جامههای خود را نزد پاهای جوانی سولُس نام گذاشتند.
۵۹چون استیفان را سنگسار میکردند، او دعا کرده، گفت: «ای عیسای خداوند، روح مرا بپذیر!»۶۰سپس زانو زد و به آواز بلند ندا درداد که «خداوندا، این گناه را بهپای ایشان مگذار.» این را گفت و بخفت.
۸
۱و سولُس با کشتن استیفان موافق بود.
آزار ایمانداران
در آن روز، آزاری سخت بر کلیسای اورشلیم آغاز شد، چندانکه جز رسولان، همه به نواحی یهودیه و سامره پراکنده شدند.۲مردانی پارسا استیفان را به خاک سپردند و برای او سوگواری عظیمی برپا داشتند.۳امّا سولُس بیرحمانه بر کلیسا میتاخت و خانه به خانه گشته، زنان و مردان را بیرون میکشید و بهزندان میافکند.
فیلیپُس در سامره
۴و امّا آنان که پراکنده شده بودند، هرجا که پا مینهادند، به کلام بشارت میدادند.۵فیلیپُس نیز به یکی از شهرهای سامره رفت و مسیح را به مردم آنجا اعلام کرد.۶جماعتهای مردم چون سخنان فیلیپُس را شنیدند و آیاتی را که از او صادر میشد دیدند، همگی بهدقّت به آنچه میگفت گوش فرادادند؛۷زیرا ارواح پلید نعرهزنان از بسیاری که بدانها گرفتار بودند، بیرون میآمدند و شمار بسیار از مفلوجان و لنگان شفا مییافتند.۸از اینرو شادی عظیمی آن شهر را فراگرفت.
شَمعون جادوگر
۹و امّا در آن شهر مردی میزیست شَمعون نام که مردم سامره را مدتی با جادوگری خود در شگفت کرده بود و ادعا میکرد کسی است.۱۰همه از خُرد و بزرگ، بهدقّت به او گوش فرامیدادند و میگفتند: «این مرد آن نیروی الهی است که ”عظیم“ میخوانندش.»۱۱آنها بدقّت به او گوش فرامیدادند، زیرا دیرزمانی بود با جادوگری خود، آنان را شگفتزده میساخت.۱۲امّا چون به بشارت فیلیپُس دربارۀ پادشاهی خدا و نام عیسی مسیح ایمان آوردند، همگی، مرد و زن، تعمید یافتند.۱۳حتی شَمعون نیز ایمان آورد و پس از تعمید یافتن پیوسته فیلیپُس را همراهی میکرد و از دیدن آیات و معجزات عظیم که بهظهور میرسید، غرق در حیرت بود.
۱۴چون رسولان در اورشلیم آگاه شدند که سامریان کلام خدا را پذیرفتهاند، پِطرُس و یوحنا را نزد آنان فرستادند.۱۵آن دو به سامره آمده، برای ایشان دعا کردند تا روحالقدس را بیابند،۱۶زیرا هنوز بر هیچیک از ایشان نازل نشده بود، بلکه تنها به نام عیسای خداوند تعمید یافته بودند و بس.۱۷پس پِطرُس و یوحنا دستهای خود را بر آنان نهادند و ایشان روحالقدس را یافتند.
۱۸چون شَمعون دید که با دست نهادن رسولان روحالقدس عطا میشود، مبلغی پیش آورد و۱۹به رسولان گفت: «به من نیز این اقتدار را ببخشید تا بر هرکه دست بگذارم، روحالقدس را بیابد.»
۲۰پِطرُس گفت: «زَرَت با خودت نابود باد! زیرا پنداشتی عطای