You are here

کودک آخور

زمان تقریبی مطالعه:

۱ دقیقه

گفتم بگذار تا از اینجا بروم،

گفتا به کجا روی که این خانۀ تست!

گفتم که در این ملک همه چیز خراب،

گفتا که خراب اگر بود، لانۀ تست!

گفتم که اگر لانه خراب است، فرار.

گفتا که فرار از آشیان نامردی است!

گفتم دو سه روز عمر راحت خواهم،

گفتا که چه راحتی به از همدردی است؟!

گفتم که غرض امنیت و آزادی است،

گفت این دو به جا نیست، به باطن بسته است!

گفتم به دیار دگران آبادی است،

گفتا تو مده همت خود را از دست!

گفتم که حیات واقعی می‌خواهم،

گفتا که حیات جز هدف چیزی نیست!

گفتم که بدون درد سر، عیش و خوشی؟

گفتا که نه، بلکه فرصت خدمت هست.

گفتم به وطن ارزش من نشناسد،

گفتا که تو ارزش کسان خوب بدار!

گفتم که مقام و قدر من والاتر،

گفتا که نشان قدر من تاج خار!

گفتم همه کس مکان بهتر خواهد،

گفتا که خدای از آسمان کرد فرود.

گفتم که چنین محبتی بس عجب است،

گفتا که عجیب کودک آخور بود!

 
برگرفته از کتاب رنج الهی