You are here

خدای مسیحیان/۲

زمان تقریبی مطالعه:

۱۶ دقیقه

مقدمه

در شمارۀ پیش دیدیم که اعتقاد به تثلیث در مکاشفۀ خدا در تاریخ ریشه دارد که گزارش و تفسیر آن در کتاب‌مقدس در دسترس مؤمنین قرار داده شده است. چنانکه در این مکاشفه آشکار است، در خدا بُعدی متعال و فراباشنده transcendent وجود دارد که "پدر" خوانده می‌شود.

خدا بی‌نهایت برتر و بالاتر از همۀ مخلوقات خویش است و هیچ چیز و هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد. اما در همین خدا، چون محبت است، بُعدی دوم وجود دارد که بُعدی حلولی یا درون‌باشنده immanent است و سبب می‌شود که او در شخص عیسای ناصری در تاریخ حلول کند و خود را از نزدیک به انسان بشناساند. خدا مخلوقیت را برخود می‌گیرد و این‌گونه در تجربۀ بشری و رنج‌های او شریک می‌شود تا از درون، وضعیت او را شفا بخشد. این بُعد دوم "پسر" خوانده می‌شود.

نیز دیدیم که بُعد سومی در خدا وجود دارد، یعنی "روح‌القدس"، که باز بُعدی حلولی است، با این تفاوت که خدا این‌بار نه به‌طور عینی در یک شخصیت تاریخیِ خاص، بلکه در قلوب تک تک مؤمنان و در جامعۀ مسیحی یعنی کلیسا ساکن می‌شود و با مؤمنان رفاقت و صمیمیت نزدیک برقرار می‌کند. در خاتمه اشاره کردیم که بنا به آموزۀ تثلیث، هر یک از سه بُعد وجود خدا شخصی متمایز از دیگری است که با آن دو دیگر در رابطه‌ای محبتانه قرار دارد و وعده دادیم که در این شماره این مطلب را پی بگیریم.

عناصر تشکیل‌دهندۀ آموزۀ تثلیث

کلیسا با تأمل در مکاشفۀ خدا به سه حقیقت زیر رسیده است که ستون‌های اصلی آموزۀ تثلیث را تشکیل می‌دهد: ۱) خدا یکی است؛ ۲) پدر، پسر و روح‌القدس هر سه خدا هستند؛ ۳) پدر، پسر و روح‌القدس سه شخص متمایز از هم هستند. کلیسا در طول تاریخ سعی کرده این سه حقیقت مهم را با هم و در کنار هم حفظ کند، حال آنکه همۀ تعالیم نادرست و بدعت‌هایی که دربارۀ این موضوع بروز کرده، نتیجۀ انکار یکی از این سه بوده است.

خدا یکی است

یگانگی خدا حقیقتی است که در بسیاری از کتب عهدعتیق تلویحاً یا به‌صراحت به آن اشاره شده است. (تثنیه ۶‌‏:۴) اساساً در تاریخ مکاشفه و عمل نجات‌بخش خدا در میان قوم یهود که در این کتب در دسترس ما قرار دارد، تأکید بر یگانگی خداست. این امر از آن سبب است که قوم اسرائیل در میان اقوامی بت‌پرست می‌زیستند و خود نیز از همین زمینه بودند.

اگر خدا حقیقتِ تثلیث را در این دوره بر قوم خود آشکار می‌کرد، آن‌ها در این خطر قرار می‌گرفتند که آن را به چند‌خدایی تعبیر کنند و دچار گیجی و اغتشاش فکری شوند. از همین روست که در نوشته‌های عهدعتیق به‌طور کلی تأکید بر یگانگی خداست و حقیقتِ تثلیث در آن به‌‌صراحت بیان نشده است، هر چند سایه‌هایی از آن وجود دارد که مجال بحث آن‌ها در این مقالۀ کوتاه نیست.

اما باید توجه داشت که یگانگی خدا در عهدجدید نیز تأکید شده است. برای مثال در اول تیموتائوس ۲‏:۵ می‌خوانیم: «زیرا تنها یک خدا هست و بین خدا و آدمیان نیز تنها یک واسطه وجود دارد، یعنی آن انسان که مسیح‌عیسی است» (نقل‌قول‌ها همگی از ترجمۀ هزارۀ نو است). نیز در یعقوب ۲‏:۱۹ می‌خوانیم: «تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو می‌کنی! حتی دیوها نیز این‌گونه ایمان دارند و از ترس به خود می‌لرزند» (همچنین رومیان ۳‏:۳۰؛ اول قرنتیان ۸‏:۶ و ۷).

پدر، پسر و روح هرسه خدا هستند

پدر خداست: حقیقتِ پدری خدا بارها در همان عهدعتیق بیان شده است. یکی از زیباترین قسمت‌ها هوشع ۱۱‏:۱-۱۱ است که در آن محبت پدرانۀ خدا به قوم اسرائیل با زیبایی و لطافت تمام توصیف گردیده است. عیسای مسیح این حقیقت را به‌‌طرز بی‌سابقه‌ای به یکی از مهم‌ترین ستون‌های زندگی، خدمت و تعلیم خود تبدیل کرد. او نه تنها خودش خدا را پدر می‌خواند بلکه بارها او را به‌‌عنوان پدر آسمانی به شاگردان معرفی کرده، آنان را به پدر خواندن خدا در دعا و اعتماد به او به‌‌عنوان پدر مهربان برمی‌انگیخت.

در نوشته‌های شاگردان و رسولان او نیز حقیقتِ پدر بودن خدا و در نتیجه، خدا بودن پدر، نه تنها تماماً مفروض گرفته شده، بلکه بارها نیز به‌‌صراحت بیان گردیده است (برای مثال افسسیان ۱:‏۲، ۳، ۱۷؛ ۲:‏۱۸؛ ۳:‏۱۴).

پسر خداست: اعتقاد به الوهیت مسیح به‌طور کلی نتیجۀ تجربۀ کلیسا از او بود. این تجربه هم زندگی و سخنان مسیح قبل از قیام را در برمی‌گرفت، هم حضور و کارهای عیسای قیام‌کرده را.

رابطۀ بسیار صمیمی و منحصر به‌فرد عیسی با خدا به‌‌عنوان پدر که در خطاب بی‌سابقۀ "ابّا" (معادل بابا در فارسی) منعکس است؛ اقتدار عجیب کلام او، منعکس در عبارت "آمین، به شما می‌گویم"، که نه عاریه‌ای و مشتق از مرجعی بالاتر، بلکه متکی بر اقتدار ذاتی شخص خود او بود- اقتداری که در میان همۀ انبیای بزرگ و استادان یهودی هم‌عصرش کاملاً منحصر به‌‌فرد است؛ معجزات بی‌نظیر او که باز از اقتدار فرمان سادۀ او نشأت می‌گرفت و نتیجۀ تمنا و استغاثه در حضور خدا نبود؛ آمرزش گناهان مردم خصوصاً کسانی که از گناهکاران بزرگ محسوب می‌شدند، آن ‌هم تنها بر اساس رابطۀ آن‌ها با خودش و کاملاً خارج از ضوابط و طرق پیش‌بینی شده در شریعت؛ ادعای او دربارۀ اینکه سرنوشت ابدی همۀ آدمیان بسته به واکنش آن‌ها در برابر پیام و شخصیت اوست؛ محبت بی‌دریغ، عملی و فداکارانۀ او که دوست و دشمن،ثروتمند و فقیر و گناهکار و پارسا را به‌یکسان در بر می‌گرفت؛ پاکی و قدوسیت بی‌نظیر او در همۀ ابعاد زندگی که در تقابل آشکار با تأکید کتاب‌مقدس بر آلودگی تمام نسل بشر قرار می‌گرفت؛ ادعاهای تکان‌دهنده‌ای چون بزرگ‌تر بودن از معبد، خداوندی بر شبات و یگانگی با پدر- همه و همه چون در کنار تجربۀ کلیسا از عیسای زنده قرار می‌گرفت که حضور خداوندگارانه‌ و نام پر قدرتش تمامی زوایای حیات و تجربۀ روحانی کلیسا را پر کرده بود، جای هیچ شکی باقی نمی‌گذاشت که در این مرد سادۀ یهودی خدای اسرائیل به دیدار قوم، بلکه به دیدار مخلوقاتش آمده بود.

روح‌‌القدس خداست: الوهیت روح‌القدس از همان عهد‌عتیق کاملاً مفروض گرفته شده و هرگز شکی دربارۀ آن در میان یهودیان وجود نداشته است. روح خدا مفهومی ارتباطی بود که خدا را در عمل و ارتباط با مخلوقات، به‌خصوص قومش نشان می‌داد. او عامل اجرایی خدا بود که حضور و عمل مستقیم خود خدا را با خود و در خود داشت. او به‌‌طور خاص بخشندۀ قدرت، حکمت، نبوت، حیات و پاکی بود. در این روح، خدای متعال شخصاً از عرش برین فرود می‌آمد و به انسان خاکی نزدیک می‌شد تا جایی که از زبان او سخن می‌گفت، در اندیشۀ او نفوذ می‌کرد، به او قدرت می‌بخشید و او را احیاء می‌نمود.

عهدجدید نیز دربارۀ الوهیت روح به‌‌روشنی سخن می‌گوید. برای مثال، پولس رسول در اول قرنتیان ۲:‏۱۱ رابطۀ روح‌القدس با خدا را به ‌‌رابطۀ روح انسان با انسان تشبیه می‌کند. یا اینکه در ۳:‏۱۶ پس از تأکید بر اینکه مؤمنان، معبد یعنی محل سکونت خدا هستند، می‌گوید: «روح خدا در شما ساکن است.» آشکار است که برای پولس روح خدا و خود خدا یکی هستند.

پدر، پسر و روح‌القدس سه شخص متمایز از هم هستند

بسیاری از مسیحیان ایرانی درک درستی از این موضوع ندارند. برخی گمان می‌کنند پدر، پسر و روح هر سه همان شخص واحد هستند که خود را در زمان‌های مختلف به سه صورتِ مختلف ظاهر می‌سازد یا سه نقشِ مختلف را بازی می‌کند: پیش از ظهور مسیح به‌‌عنوان پدر آشکار می‌شود؛ در مسیح شکلِ پسر به خود می‌گیرد؛ و در روز پنطیکاست به‌‌صورت روح بر کلیسا فرو می‌ریزد.

ولی در تمام این مراحل، همان شخصِ واحد است. این عقیده یکی از بدعت‌ها یعنی تعالیم نادرستِ شناخته شده در تاریخ کلیساست که از مُرَوّجان آن شخصی به‌‌نام سابلیوس بود که کلیسا تعالیم او را به‌‌شدت رد کرد و او را بدعت‌گذار شناخت. این تعبیر از تثلیث در حقیقت همان توحید مطلق است با این تفاوت که معتقد است خدای واحد در مسیح انسان شد و به‌صورت روح در قلوب همۀ مؤمنان قرار گرفت. اما باید دانست که کلیسا از همان آغاز بر وجود تمایز میان سه شخص تثلیث تأکید داشته است و اساساً بدون این تمایز تثلیثی وجود نخواهد داشت. شواهد کتاب‌مقدس در این مورد کاملاً روشن است:

الف) پدر و پسر از هم متمایز هستند:

۱- دعاهای عیسی به پدر در طول زندگی‌اش بر روی زمین به‌‌خوبی این را نشان می‌دهد (لوقا ۱۰:‏۲۱؛ مرقس ۱۴:‏۳۶؛ ۱۵:‏۳۴؛ عبرانیان ۵:‏۷). تنها با دست زدن به‌‌نوعی پُشتک و وارو در تفسیر این قسمت‌ها و انحراف از معنای طبیعی و روشن متن می‌توان این حقیقت آشکار را انکار کرد! اساساً رابطۀ صمیمی عیسی با پدر به‌‌عنوان شخصی متمایز از خود، قلب اعتقاد به تثلیث را تشکیل می‌دهد.

۲- خطاب‌های پدر به پسر نیز که ابراز محبت او نسبت به پسرش می‌باشد، مؤید همین تمایز است (لوقا ۳:‏۲۲؛ ۹:‏۳۵).

۳- توکل و اطاعت کامل پسر در رابطه با پدر نیز مستلزم وجود چنین تمایزی میان آن‌هاست (۵:‏۳۰؛ ۶:‏۳۸).

۴- اینکه پسر در حضور پدر برای ما شفاعت می‌کند، حاکی از تمایز آن‌هاست (رومیان ۸:‏۳۴؛ اول یوحنا ۲:‏۱).

۵- رسولان مسیح در نوشته‌های خود همیشه بین آن‌ها تمایز قائل می‌شوند. برای مثال، پولس در تحیت‌های آغاز نامه‌های خود همیشه آن‌ها را از هم تمیز می‌دهد (اول تسالونیکیان ۱:‏۱-۲؛ اول قرنتیان ۱:‏۳ و بقیۀ نامه‌ها). شواهد دیگری را نیز می‌توان به این‌ها افزود که مجال اشاره به آن‌ها نیست.

ب) پسر و روح‌القدس از هم متمایز هستند: این موضوع بیش از همه در گفتارهای مسیح دربارۀ روح‌القدس در انجیل یوحنا آشکار است. برای مثال، او در یوحنا ۱۴:‏۱۶ روح را "مدافعی دیگر" خوانده می‌گوید: «من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد، یعنی روح راستی که جهان نمی‌تواند او را بپذیرد زیرا نه او را می‌بیند و نه می‌شناسد» (همین طور ۱۴:‏۲۵و۲۶؛ ۱۵:‏۲۶؛ ۱۶:‏۷).

عیسی تا زمانی‌که روی زمین بود، مدافع شاگردانش بود. ولی اکنون که شاگردان را ترک می‌گوید، وعده می‌دهد که خدا "مدافعی دیگر" به آن‌ها خواهد بخشید، یعنی مدافعی غیر از خودش. در این آیات هم تمایز پسر از روح آشکار است، هم تمایز او از پدر. زیرا می‌گوید چون به آسمان برود از پدر درخواست می‌کند؛ و این نشان می‌دهد که او حتی پس از بازگشت به آسمان شخصی متمایز از پدر است. بنابراین تثلیث را به‌‌خوبی می‌توان در این آیات دید.

ج) پدر و روح‌القدس از هم متمایز هستند: علاوه بر آیات بالا که گویای این تمایز نیز هستند، می‌توان به رومیان ۸:‏۲۶و۲۷ نیز اشاره کرد که در آن از شفاعت روح برای ما سخن می‌رود. این حاکی از تمایز میان شفاعت‌کننده، یعنی روح، و خداست که نزد او شفاعت می‌شود. به‌علاوه آیۀ ۲۷ می‌گوید خدا که کاوشگر دل‌هاست فکر روح را می‌داند. این حاکی از آن است که روح شخصی غیر از خود خداست که خدا فکر او را می‌داند.

تثلیث چون وحدتِ در کثرت

بنابراین دیدیم که مکاشفۀ خدا از خودش آشکارا حاکی از وجود یک وحدتِ در کثرت در ذات خداست. از یک سو می‌دانیم که خدا یکی است و در جهان خدایان متعدد وجود ندارد. از سوی دیگر مشاهده می‌کنیم که پدر، پسر و روح‌‌القدس در عین حال که از هم متمایز هستند، هر سه الوهیت دارند. آموزۀ تثلیث نتیجۀ تلاش پی‌گیر و وفادارانۀ کلیسا به‌‌منظور درک ماهیت این وحدت و کثرت است.

پرسش بنیادی که سال‌ها بلکه قرن‌ها توجۀ اندیشمندان مسیحی را به‌خود مشغول داشت این بود که خدا از چه لحاظ واحد و از چه لحاظ کثیر است؟ او از چه لحاظ یک و از چه لحاظ سه است؟ کلیسا برای تفکیک این دو جنبه، از دو واژۀ "ذات" ousia و "شخص" hypostasis سود جست.

خدا بنا به فرمول نتیجه شده از شورای قسطنطنیۀ اول (۳۸۱ بعد از میلاد) به‌‌لحاظ ذات یکی و به‌‌لحاظ شخص سه است. بنابراین، باید توجه داشت که آموزۀ تثلیث آموزه‌ای تناقض‌آمیز نیست. تناقض زمانی پیش می‌آید که بگوییم خدا از یک لحاظِ واحد هم یک است و هم سه. ولی کلیسا به این معتقد نیست بلکه می‌گوید خدا از لحاظی یک است و از لحاظی دیگر سه است. در این تناقضی وجود ندارد.

شخص یا فرد؟

باید توجه داشت که در اینجا مقصود کلیسا از "شخص" همان "فرد" نیست. به دیگر سخن، خدا سه فرد یا سه نفر نیست که از هم مستقل باشند و صرفاً برای مدتی یا برای هدفی شرکت تثلیث را تشکیل داده باشند. اگر چنین بود، سه خدا وجود می‌داشت. "فرد" individual مفهومی است که اساساً در جدایی از دیگران تعریف می‌شود.

تأکید در مفهوم "فرد" بر جدایی و استقلال از "افراد" دیگر است. ولی در مورد "شخص" person دست‌کم آن‌گونه که مقصود و مُراد کلیساست موضوع برعکس است. "شخص" موجودی است که در عین تمایز از "دیگری" و "دیگران"، اساساً در "رابطۀ" متقابل با دیگران تعریف می‌شود و موجودیت می‌یابد. وجود شخصی (دارای شخصیت) بنا به تعریف در خارج از رابطه‌ای شخصی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

بنا بر آموزۀ تثلیث در خدا سه شخص به‌‌معنایی که گفتیم وجود دارد. این سه در عین حال که در ذات یعنی در چیستی با هم یکی هستند، ولی در کیستی و نوع رابطه با یکدیگر از هم متمایز و منحصر به‌‌فردند. خصوصیات و کارکرد هر یک از این سه شخص تنها بر اساس مکاشفۀ خدا در تاریخ نجات قابل شناخت و تعریف است. وقتی به عمل نجات‌بخش خدا توجه می‌کنیم، این سه شخص را در رابطه با یکدیگر و نیز در رابطه با جهان مخلوق می‌شناسیم.

تثلیث و شخصیت خدا

تثلیث بدین معنا با یکی از اعتقادات اساسی مسیحیان رابطۀ بسیار نزدیک و ناگسستنی دارد. چنانکه در شمارۀ پیش گفتیم خدای مسیحیان نه یک نیرو یا "چیز" بلکه "شخص" است. شخص بودن خدا بیش از هر چیز بدین معناست که او خدایی است که می‌توان با او رابطۀ شخصی برقرار کرد، رابطه‌ای که بر آن مفاهیمی چون شناخت متقابل، تفاهم، اعتماد، توکل، مصاحبت، اطاعت، همکاری، دوستی، تسلیم، فداکاری و احترام قابل اطلاق است.

در این صورت، تصور شخص بودن خدا بدون وجود تثلیث ناممکن خواهد بود. اگر شخص بودن برای خدا امری ذاتی است، پس باید ازلی باشد. ولی بدون وجود دست‌کم دو شخص در ذات خدا که رابطۀ شخصی را ممکن سازد، سخن گفتن از شخص بودن خدا بی‌معنی می‌شود. بدون وجود تثلیث، خدا باید نخست اشخاص دیگری را بیافریند تا بتواند با آن‌ها رابطۀ شخصی برقرار کند. بدین ترتیب او برای فعلیت بخشیدن به قوا و صفات شخصی خود نیازمند مخلوق می‌گردد.

به‌‌همین موضوع، می‌توان از چشم‌انداز روانشناسی نیز نگریست. شکل‌گیری و تحقق شخصیت حتی از لحاظ روانشناختی تنها در برقراری رابطۀ شخصی با اشخاص دیگر امکان‌پذیر است. اگر کودکی را از بدو تولد از همه جدا کنند و صرفاً از طریق وسایل ماشینی بدو غذا بدهند و نیازهای فیزیکی‌اش را رفع کنند، او قطعاً به‌‌لحاظ شخصیت دچار اختلال خواهد بود. شخصیت و شخص تنها در بطن روابط شخصی ساخته می‌شود و امکان‌پذیر می‌گردد. بدون وجود تثلیث، خدا نمی‌تواند شخص باشد. مکاتب و ادیانی که به وحدت مطلق خدا قائلند، نهایتاً شخص بودن او را نیز انکار می‌کنند.

تثلیث و خدای محبت

همین موضوع دربارۀ یکی دیگر از مهم‌ترین اصول اعتقادی مسیحیان صادق است. کتاب‌مقدس می‌گوید خدا محبت است (اول یوحنا ۲:‏۷ و ۱۶). اما هر جا که محبت باشد لاجرم محبوبی باید وجود داشته باشد. از همین رو آموزۀ تثلیث رابطه‌ای ناگسستنی با محبت بودن خدا دارد که قلب مسیحیت را تشکیل می‌دهد.

اگر خدا در ذات خود محبت است، در این صورت باید از ازل محبت باشد. در غیر این صورت محبت بودن او امری تصادفی و موقتی خواهد بود، نه ذاتی. ولی اگر خدا از ازل محبت است، پس باید از ازل محبوبی در کار باشد. در غیر این صورت، خدا محتاج مخلوقات خود می‌شود. زیرا پیش از آفرینش جهان کسی وجود ندارد که مورد محبت خدا باشد. پس او محتاج می‌شود موجودی را بیافریند تا بتواند او را محبت کند. ولی بنا بر آموزۀ تثلیث از ازل چنین محبوبی وجود داشته است. پدر از ازل پسر را محبت می‌کرده است (متی‌۳:‏۱۷).

ممکن است بگوییم خدا پیش از آفرینش جهان خویشتن را محبت می‌کرد. ولی اینگونه محبت صرفاً از نوع محبت به نفس خواهد بود که هرچند نوعی محبت است، ولی قطعاً عالی‌ترین نوع محبت نیست. محبت به غیر که در آن از خودگذشتگی و فداکاری وجود دارد، قطعاً محبتی والاتر است.

یا اینکه ممکن است گفته شود خدا محبت را در خود داشت ولی تا پیش از خلق جهان آن را ابراز نکرده بود. اما در این صورت محبت او صرفاً محبتی بالقوه می‌شد که خدا برای فعلیت بخشیدن به آن محتاج خلقت بود. چه قطعاً محبتِ بالفعل کامل‌تر و والاتر از محبت بالقوه است. بنابراین اعتقاد به تثلیث لازمۀ اعتقاد به محبت بودن خداست.

یگانگی خدا

یگانگی خدا در عین وجود سه شخص متمایز از هم در او، به‌‌طرق مختلف توضیح داده شده است که در اینجا به سه مورد اشاره می‌کنیم.

ذات واحد: مطابق با اعتقاد رسمی کلیسا در مورد تثلیث، یگانگی خدا بر اساس ذات واحد تعریف می‌شود. مقصود از ذات واحد را باید به‌‌دقت درک کرد. ذات مجموعۀ صفات ممیزۀ هر چیز است. بنابراین وقتی از ذات واحد سه شخص تثلیث سخن می‌رود، مقصود آن است که هر سه در قدرت و حکمت و نیکویی و قدوسیت و سایر صفات الهی یکی هستند.

ولی در مفهوم تثلیث این یگانگی صرفاً امری انتزاعی نیست. به‌‌عبارت دیگر مقصود تنها این نیست که پدر و پسر و روح از قدرت و حکمت برابر برخوردارند، به همان معنایی که مهرداد و افشین و منصور ممکن است از پس‌اندازهای برابر در بانک برخوردار باشند. نیز تنها این نیست که کیفیت این قدرت و حکمت در هر سه شخص تثلیث یکی است به همان معنایی که کیفیت پس‌انداز بانکی مهرداد، افشین و منصور ممکن است یکی باشد، مثلاً هر سه به دلار باشد و تسهیلات بانکی واحدی را نیز شامل گردد. بلکه مقصود این است که قدرت پدر و پسر و روح از نظر عددی یکی است.

یعنی قدرت پسر همان قدرت پدر است و قدرت پدر همان قدرت روح و الی آخر. درست مانند اینکه بگوییم مهرداد و افشین و منصور هر سه یک حساب پس‌انداز واحد دارند که همۀ آن‌ها به یک میزان در آن سهیم و شریک هستند و می‌توانند هر زمان که بخواهند از آن برداشت کنند. بدین معنا هر سه شخص تثلیث در یک ذاتِ از نظر عددی واحد شریکند. و این ذات واحد به‌‌‌طور کامل و تقسیم‌ناپذیری در هر سۀ آن‌ها وجود دارد.

محبت: طریق دیگری که کلیسا به کمک آن یگانگی خدا را توضیح داده است، مفهوم محبت بودن ذات خداست. سه شخص تثلیث را محبتی کامل و جاودانه به‌هم پیوند داده است، و آن‌ها در این محبت یکی هستند. البته در محبت بشری که ناقص است تزلزل راه دارد و این محبت ممکن است پایان پذیرد. امروز دو نفر با عشقی بسیار آتشین با هم ازدواج می‌کنند و فردا این عشق به نفرت تبدیل می‌شود و به طلاق می‌انجامد.

بنابراین وقتی از محبت به‌‌عنوان عامل وحدت‌بخش در ذات خدا سخن به‌‌میان می‌آید ممکن است فکر کنیم که این نمی‌تواند مبنای محکمی برای تبیین وحدت در ذات خدا باشد. می‌پرسیم چه ضمانتی است که این پیوند محبت بین اشخاص تثلیث نیز به‌‌هم نخورد. ولی باید به‌‌یاد داشته باشیم که در اینجا ما با محبت کامل، تزلزل‌ناپذیر و جاودانۀ الهی سروکار داریم که از ازل تا ابد بین پدر، پسر و روح‌القدس جریان دارد و آن‌ها را یگانه می‌سازد.

درهم‌تنیدگی: مفهوم دیگری که در توضیح یگانگی تثلیث بسیار مهم است مفهوم درهم‌تنیدگی یا سکونتِ در هم perichoreisis است. این مفهوم از یوحنا ۱۴:‏۱۱ اخذ شده که در آن مسیح می‌گوید: «این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است.» سه شخص تثلیث در یکدیگر سکونت و حضور متقابل دارند. از همین‌جاست که هر یک از آن‌ها ثُلث خدا را تشکیل نمی‌دهد بلکه تمامی الوهیت به کمال در هر یک از آن‌ها ساکن است، زیرا در هر یک دو شخص دیگر نیز حضور دارند. بنابراین آن‌ها در عین تمایز تفکیک‌ناپذیرند.

نتیجه‌گیری و خاتمه

تثلیث آموزه‌ای در حاشیۀ اعتقادات مسیحی نیست بلکه در قلب ایمان مسیحی جای داشته، با باورهای بنیادینی چون محبت بودن خدا و ماهیت شخصی او ارتباط ناگسستنی دارد. بدون تثلیث شخصیت و محبت در جهان هستی اموری گذرا و فاقد ارزش جاودانی خواهند بود.

دربارۀ دلالت‌ها و نتایج الهیاتی، اخلاقی و اجتماعی دیگر اعتقاد به تثلیث سخن بسیار می‌توان گفت که آن را به فرصت دیگر واگذار می‌کنیم. امیدواریم بحث مختصر و فشرده بالا تا حدی به‌رفع برخی کج‌فهمی‌ها و روشن شدن برخی نکات تاریک مدد رسانده و خواننده را به تفکر و مطالعۀ بیشتر دربارۀ این گوهر بی‌مانند مسیحیت برانگیخته باشد.