You are here

تأملات روحانی/۳۳

زمان تقریبی مطالعه:

۲ دقیقه

 

تاملاتی از مادر ترزا

منطق عشق آن است که هرچه کمتر داری، بیشتر می‌توانی ایثار کنی.

انگیزۀ خدمت عیسی، شفقت وعشق او به محرومان بود. تعلیمی که از رحمت وعشق برنخیزد، ره به جایی نمی‌برد.

عشق واقعی آمیخته با درد و رنج است. عیسی بر صلیب رنج را برخود هموار کرد و جان داد تا عشقش را ثابت کند. مادر نیز برای تولد فرزندش، رنج می‌کشد تا عشق را نثار کودک کند. اگر به واقع یکدیگر را دوست دارید، آن را با ایثار خود اثبات کنید.

بدون روح ایثار، بدون زندگی سرشار از دعا، بدون وجودی نادم از کردار بد خویش،قادر به خدمت نخواهیم بود.

جنگ و صلح از خانه آغاز می‌شود. اگر به‌واقع در پی صلح و آشتی هستیم، بیایید آن را از خانواده خود آغاز کنیم.

نباید آنقدر در ابرها غرق شویم که از درک برادر و خواهر خود عاجز گردیم. عشق واقعی آسمان را بهانه‌ای برای غفلت از محبت به دیگران نمی‌داند.

اگر فروتن باشیم، نه با تمجید دیگران مغرور می‌شویم و نه از توبیخ آنها دلسرد می‌گردیم.

در لحظه مرگ، معیار سنجش، مدارج تحصیلی و اعمال خیریه ما نخواهد بود. معیار قضاوت، عشق و محبتی است که انگیزۀ اعمال ما بوده‌است.

شادی دعاست؛ شادی قدرتست؛ شادی محبتست؛ شادی تور عشق صید جانها است.

با نپذیرفتن محرومان و نشنیدن صدای آنها، در واقع عیسی را طرد کرده‌ایم.

برای من عیسی دلیل و نیروی زیستن، راه بسوی پدر، عشق برای ابراز، شادی و نور برای سهیم کردن و آرامش برای تسلی بخشیدن است. عیسی همه چیز من است.

اگر در جهان، ایمان نایابست، علت خودخواهی و خودبینی ما است.

امروزه همه عجله دارند؛ کسی وقتی برای دیگری ندارد. اما به‌خاطر بسپاریم که آرامش تنها با داشتن وقت مناسب برای یکدیگر امکان پذیرست.

آن هنگام که به سراغ مریضان و نیازمندان می‌رویم، بدن متألم مسیح را لمس کرده‌ایم.

فقرا به ما بیشتر از آن چیزی که ما به آنها ارزانی می‌داریم، می‌بخشند.

اساس سخاوتمندی شادی و نه وظیفه است. نباید از مازاد خود به فقرا ببخشیم زیرا که آنان همچون انسانهای دیگر نیازمند درک و محبت ما هستند.

 

دیگر از ناامیدی نخواهم گفت. . .

دیگر از بی‌سامانی

از دشت‌های بی در و پیکرحسرت

از بن‌بست‌های پیچ‌در‌پیچ اندیشه

از قصه گوی تنهایی، نخواهم گفت. . .

آه نخواهم کشید

در تنهایی تا بیکرانه‌ها نخواهم رفت

با بازیچه‌ای مشغول نخواهم شد

به خنده‌های دروغین شعبده‌باز گرسنه، نخواهم خندید. . .

من می‌خواهم به‌تو بیتندیشم

به دردهای تنهایی نو

به وسعت دل دریایی تو

می‌خواهم به صلیب بیندیشم

می‌خواهم درد میخچه‌های فولادین را در دست‌هایم بچشم

می‌خواهم حس کنم درد شکستن استخوان‌های پایم را

می‌خواهم بشنونم صدای شکستن دنده‌هایم را

می‌خوام فقط به تو بیندیشم. . . به تو

به درد‌های تنهایی تو به وسعت دل دریایی تو.

عباس یاوری

 
 

ای صلیبت رهنمای گمرهان تاج خارت گوهر شاه جهان

ای خدا در جسم پاکت شعله‌ور خون پاکت منجی نوع بشر

پرتویی ده تا که ظلمت بشکنم نرم کن این قلب همچون آهنم

این دل روئین من را موم کن بزحذر از شیوۀ مذموم کن

بی تو وقت حملۀ گرگ کناه من تفنگی خالیم ای پادشاه

دست من را گر نگیری، وای من رحم کن بر حال من، آقای من

ای فروتن ای خدا را آبرو پای ایمانم به فیض خود بشو

من خدا را در وجودت دیده‌ام زندگی را در تو آغاریده‌ام

من نجات اندر کلامت یافتم بهترین را در مرامت یافتم

من تولد یافتم در نام تو درک کردم منطق آلام تو

قدرتم ده تا کنم انکار خود تا که بر دوشم بگیرم دار خود

رضا