You are here

شوراهای مهم کلیسایی

زمان تقریبی مطالعه:

۱۰ دقیقه

 

این مقاله برگرفته شده از کتابهای "تاریخ تفکر مسیحی" نوشته تونی لین و "سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ" نوشتۀ ارل کرنز  
 

سالهای بین ۳۱۳ تا ۴۵۱ برای تاریخ کلیسای مسیحی بسیار مهم و حیاتی می‏باشد. در این دوران شوراهای مهم و جامع برای حل مناقشات الاهیاتی انجام شد. هدف این شوراها این بود که مناقشات بینالکلیسایی را حل نماید و اعتقادنامههای مهمی را تدوین کند. در این دوران بود که اصول اساسی اعتقادات کلیسا بهصورت منظم بیان گردید. تشکیل شوراهای جامع روشی بود که کلیسا برای حل و فصل مناقشات و اختلاف آرا در زمینۀ تعالیم کتابمقدس در پیش گرفت. مسئولیت دعوت از حضار و ریاست جلسات این شوراها نیز اغلب بر عهده شخص امپراطور بود. رهبران برجسته و بزرگ کلیسایی خصوصاً از بخش شرقی امپراطوری روم در این شوراها شرکت میجستند تا راه حلی برای مسائل کلامی و الاهیاتی که بر تفکر مسیحیان این دوره حاکم بود بیابند. در این مقاله به دو شورای کلیسایی نگاهی میاندازیم که در تبیین اعتقادات بنیادین مسیحی از مهمترین شوراهای بینالکلیسایی بودند.

 

شورای نیقیه ۳۲۵ میلادی

یکی از مهمترین این شوراها، شورای نیقیه بود که در اوایل تابستان سال ۳۲۵ در شهر نیقیه (واقع در ترکیه امروزی) تشکیل شد. بین دویست الی سیصد اسقف در این شورا حضور داشتند. شورای نیقیه به بحث و اختلاف نظر در مورد رابطه پسر با پدر در ازل میپرداخت. در سال ۳۱۸ یکی از کشیشان به نام "آریوس" که محققی زاهد و واعظی محبوب اهل اسکندریه بود به این اعتقاد رسیده بود که پدر از پسر برتر است. او تنها پدر را خدا میدانست و در نظرش پسر وجودی بود که پدر بهواسطه او جهان را آفرید اما او خدا نبود بلکه مخلوقی بود خلق شده از نیستی. او مخلوق بود نه وجودی ازلی، و زمانِ آغازی داشت. پسر در نظر آریوس توسط خدا آفریده شده بود. آریوس بر این باور بود که مسیح دارای ذات یا ماهیتی متفاوت با پدر است و بهلحاظ زندگیِ پاک و اطاعت از ارادۀ خدا باید او را موجودی الاهی دانست. او اعتقاد داشت که مسیح از نیستی خلق شده و پایینتر از پدر است. آریوس مسیح را موجودی الاهی میپنداشت، اما نه خدا. تعلیم آریوس در عصر حاضر در تعالیم فرقه شاهدان یهوه دیده میشود. این موضوع به مبحث نجات نیز مربوط میشد. زیرا اگر مسیح نیمهخدا، کمتر از خدا و دارای ذاتی مشابه یا متفاوت با پدر میبود، آیا میتوانست انسان را نجات بخشد؟

 اسقف آلکساندر، اسقف اسکندریه، که آریوس در حوزه اسقفیِ او خدمت میکرد با عقاید آریوس مخالفت کرد. مناقشه و مباحثه بر سر این موضوع چنان سخت شد که آلکساندر مجبور شد آریوس را طی یک مجمع کلیسایی محکوم نماید. وقتی کنستانتین در سال ۳۲۴ در شرق و غرب امپراطوری روم قدرت مطلق را بهدست آورد به ناچار در این مباحثه دخالت کرد. امپراطور کوشید تا با ارسال نامههایی به اسقف اسکندریه و به آریوس مسئله را خاتمه دهد اما اختلاف نظر بهقدری عمیق و گسترده بود که حتی نامه از طرف امپراطور نیز مسئله را حل نمیکرد. لذا کنستانتین دستور داد تا شورای نیقیه تحت رهبری او تشکیل شود.

در این شورا شخص جوانی بهنام "آتاناسیوس" نیز به همراه اسقف خود آمده بود. مشغلۀ آتاناسیوس مبارزه با آریانیسم بود. او بههر وسیلهای که میتوانست، از جمله سیاستهای کلیسایی، علیه آریانیسم مبارزه میکرد. آتاناسیوس تأکید میکرد که مسیح از ازل همراه پدر وجود داشته، و با پدر دارای یک ذات میباشد، گرچه شخصیتی متمایز از او دارد. او معتقد بود که اگر مسیح چیزی کمتر از آن باشد که او اظهار میدارد، دیگر نمیتواند نجاتدهندۀ انسان باشد. بنا بر اعتقاد آتاناسیوس، رابطۀ پدر با پسر با مسئله نجات ابدی انسان مرتبط است. او معتقد بود که مسیح با پدر مساوی، مانند او ازلی و همذات با او میباشد. شخص دیگری نیز در این جلسه بود به نام "اوزبیوس" قیصریه که شخصی دانشمند و مورخ کلیسا بود. او میکوشید نظری را ارائه دهد که تلفیقی از بهترین آرای آریوس و آتاناسیوس را در برمیگرفت. او معتقد بود که مسیح برخلاف آنچه آریوس تعلیم میدهد از نیستی خلق نشده بلکه پیش از زمان در ازلیت از پدر مولود شده و دارای ذاتی مشابه پدر میباشد. اعتقادات او اساس اعتقادنامهای را تشکیل داد که سرانجام در نیقیه تدوین شد. این شورا آریوس را محکوم کرد و اعتقاد صحیح (ارتدوکسی) در نیقیه پیروز شد و اعلام داشت که مسیح ، ابدی و با پدر از یک ذات میباشد. البته این اعتقادنامه بعدها اندکی بسط یافت و تبدیل شد به آنچه که ما امروزه اعتقادنامه نیقیه میخوانیم:

 

«ما ایمان داریم به خدای یگانه، خدای قادر مطلق، خالق امور دیده و نادیده، و ایمان داریم به خداوند عیسای مسیح، پسر یگانۀ خدا، که از ذات پدر است. او، خدا از خدا، نور از نور، و خدای حقیقی از خدای حقیقی است، مولود است و نه مخلوق، و همذات با پدر است. همه چیز بهواسطۀ او آفریده شد، چه در آسمان و چه بر زمین. او بهخاطر ما آدمیان و برای نجات و رستگاری ما از آسمان نزول کرد، جسم گرفت و انسان شد. رنج و عذاب کشید و روز سوم از مردگان برخاست و به آسمانها صعود کرد و باز خواهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری کند. و ایمان داریم به روحالقدس.

ما، کلیسای جامع، و وارث رسولان، لعن میکنیم آنان را که میگویند: «زمانی بوده که پسر وجود نداشته است؛ او پیش از مولود شدن وجود نداشته است، و از نیستی بهوجود آمده است.» همچنین لعن میکنیم آنان را که میگویند: «وجود پسر از ماهیت یا وجودی بهجز ماهیت یا وجود پدر نشأت گرفته، و تغییرپذیر است و تغییر و تبدیل مییابد.»

 

مباحثات قرن چهارم در مورد شخصیت مسیح ممکن است امروزه برای ما نامأنوس بنماید، مخصوصاً که واژگانی غریب نیز در آنها بهکار رفته است. این مباحثات همچنین ممکن است اندیشهپردازیها و استدلالات مبهم فلسفی بهنظر آیند. اما شخصیت مسیح موضوعی بنیانی و محوری برای ایمان مسیحی است. آیا عیسای مسیح صرفاً مخلوقی (متعالی) است که خدا او را به جهان فرستاد یا اینکه او مکاشفۀ خود خداست؟ آیا این گفته که «زیرا خدا جهان را آنقدر محبت کرد که پسر یگانۀ خود را داد تا هر که به او ایمان آورد هلاک نگردد، بلکه حیات جاودان یابد (یوحنا ۳:‏۱۶)، به این معناست که او یکی از مخلوقات خود را به جهان فرستاد؟ الوهیت عیسای مسیح بنیان ایمان مسیحی است و بدون آن، مکاشفهای حقیقی از خدا در عیسی نخواهیم داشت. بدون الوهیت مسیح، آموزۀ مسیحیت در مورد نجات و رستگاری، قوت و صلابت خود را از دست میدهد. آریوس یکی از مهمترین مسائل تاریخ الاهیات را مطرح کرد و پدران اولیۀ کلیسا، در مخالفت با او، بهدرستی بر الوهیت کامل مسیح تأکید گذاردند.

 

شورای کالسدون

حل و فصل مسئله الاهیاتی مربوط به رابطه ابدی پسر با پدر در شورای نیقیه باعث بروز مسائل جدیدی در خصوص رابطه میان بُعد انسانی و الاهی مسیح گردید. پیش از آنکه تعلیم صحیح دربارۀ رابطه بین دو طبیعت مسیح تدوین گردد خشونتها و درگیریهای بسیاری رخ داد. بهطور کلی میتوان گفت که الاهیدانان بر دو طبیعت مسیح تأکید داشتند. گروهی از رهبران مذهبی که با اسکندریه مصر مرتبط بودند بر الوهیت مسیح تأکید زیادی داشتند و آنانی که با انطاکیه ارتباط داشتند به بهای پایین آوردن مقام الوهیت مسیح بر انسانیت او تأکید میگذاشتند.

شخصی به نام "آپولیناریوس" که اسقف شهر لائودیکیه و سابقاً استاد علم معانی بیان بود نظری را دربارۀ دو طبیعت مسیح ارائه داد که انسانیت واقعی مسیح را خدشهدار میساخت. تا آن زمان او دوست خوب آتاناسیوس و یکی از قهرمانان برجستۀ ارتدکسی بود. آپولیناریوس در تلاش برای اجتناب از جدایی بیهوده طبیعتهای انسانی و الاهیِ مسیح تعلیم میداد که مسیح دارای بدن و نفس واقعی بود اما بهجای روح انسانی، کلام (لوگوس) در او ساکن بود. "کلام" بهعنوان عنصر الاهی بهطور فعال بر عنصر منفعل ، یعنی بدن و نفس در شخص مسیح مسلط بود. به این ترتیب او بر الوهیت مسیح تأکید میگذارد اما انسانیت واقعی او را کوچک میساخت.

در مقابل نظرِ آپولیناریوس، نظر "نستوریوس" قرار داشت. او یک دِیرنشین دانشمند و محقق بود که در سال ۴۲۸ پاتریارخ کنستانتینوپل گردید. نستوریوس استفاده از اصطلاح تئوتوکوس (حامل خدا) را بهعنوان لقب مریم، مادر عیسی، نمیپسندید زیرا معتقد بود که باعث تجلیل نابجای او میگردد. او در عوض اصطلاح کریستوتوکوس (حامل مسیح) را پیشنهاد کرد، با این استدلال که مریم فقط مادرِ جنبه انسانی مسیح بود. او در طی استدلالات خود مسیح را انسانی دانست که در او طبیعتهای الاهی و انسانی مانند دوقلوهای بههم چسپیده بهگونهای مکانیکی به یکدیگر ترکیب شدهاند و نه بهصورت ارگانیک. درواقع مسیح انسان کاملی بود که از نظر معنوی به خدا متصل بود. او حامل خدا بود ، نه خدا-‏‏‏‏ انسان. رهبران کلیسا در سال ۴۳۱ در شهر افسس گرد آمدند و تحت رهبری "سیریل" اهل اسکندریه این تعلیم را رد کردند. اما پیروان نستوریوس کار خود را در بخش شرقی امپراطوری ادامه دادند و پیام انجیل را آنگونه که دریافته بودند به هندوستان و ایران رساندند.

برخی در مقابل نظرات افرادی چون نستوریوس واکنشهایی نشان دادند و بر جنبه الاهی مسیح آنقدر تأکید کردند که جنبه انسانی او نادیده گرفته شد. بهعنوان مثال شخصی به نام "ائوتوخس" که بزرگِ دیری در کنستانتینوپل بود تأکید میکرد که پس از تجسم، دو طبیعت انسانی و الاهی مسیح در طبیعت الاهی او ادغام شدند. این نظر منجر به نفی انسانیت واقعی مسیح گردید.

به فرمان امپراطور مارسیان شورای کالسدون برای حل مشکل ائوتوخس تشکیل شد. این شورا در اکتبر سال ۴۵۱ در شهر کالسدون، کنار تنگه بٌسفٌر، در نزدیکی کنستانتینوپل برگزار شد. در این شورا ائوتوخس را خلع مقام کردند. اما امپراطور بر آن بود که یک اعترافنامه ایمان وجود داشته باشد که کل امپراطوریِ او را متحد سازد. بدینسان تعاریف و تعالیم اعتقادنامۀ کالسدون بهوجود آمد. این شورا دیدگاههای نستوریوس و ائوتوخس را محکوم نمود و اصول اعتقادی خود را چنین ابراز داشت:

 

«ما به پیروی از پدران مقدس یکصدا معترفیم که پسر واحد و یگانه، خداوند ما عیسای مسیح در الوهیت و انسانیت کامل است. حقیقتاً خدا و حقیقتاً انسان است و دارای جسم و جان و خرد است. او در مقام الاهی هم ذات خدای پدر است و در مقام انسانی، هم ذات ما آدمیان. او در همه چیز مانند ما انسانها است اما بیگناه. او که مولود ازلی خدای پدر است در این روزهای آخر از مریم باکره، مادر خدا همچون انسان بهدنیا آمد. همین مسیح، خداوند، پسر و فرزند یگانۀ خدا دو طبیعت دارد که اختلاط و آمیزشناپذیرند. تغییر نمیکنند و از هم جدا نمیشوند. تمایز دو طبیعت به هیچ وجه توسط اتحادشان مخدوش نمیشود بلکه ویژگیهای متمایزکنندۀ هر دو طبیعت محفوظ باقی میماند. هر دو طبیعت در یک شخصیت و یک اٌقنوم متحدند. این طبیعتها به دو شخصیت منشق و تقسیم نمیشوند بلکه با هم وجود پسر، فرزند یگانه، خدا، کلام، خداوند عیسای مسیح را تشکیل میدهند. انبیای قدیم نیز به همین سان در مورد او سخن گفتند و عیسای مسیح خداوند نیز به همین سان ما را تعلیم داد و این تعلیم به همین شکل توسط اعتقادنامه پدران مقدس به ما رسیده است.»

 

این اعتقادنامه را میتوان از دیدی مثبت بهعنوان تشریح اعتقادنامههای نیقیه و قسطنطنیه در نظر گرفت.

 

 اما هدف آن درواقع مبارزه با بدعتها و از میان بردنشان است. شورای کالسدون مسیحشناسی مشخص و نمونهای تبیین نکرد بلکه چارچوب و حدودی تعیین کرد که مسیحشناسی راستدینانه باید در آن بگنجد.

این اعتقادنامه در مخالفت و تقابل با چهار بدعت، بر چهار نکته تأکید دارد: در عیسای مسیح الوهیت حقیقی (برخلاف نظریه آریوس) و انسانیت کامل (برخلاف نظریه آپولیناریوس) بدون اینکه با هم مختلط و آمیخته شوند (نظریه اِئوتوخس) به شکل انفکاکناپذیری در یک شخصیت واحد متحد شدهاند (برخلاف نظریه نستوریوس). تعلیم این اعتقادنامه را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: «عیسای مسیح یک شخصیت و دو طبیعت دارد». اما این به چه معناست؟ چه تفاوتی بین شخصیت و طبیعت وجود دارد؟ این دو واژه را میتوان با پاسخ به این دو سؤال درک کرد: عیسای مسیح که بود؟ کلمۀ خدا و شخصیت دوم تثلیث که جسم انسانی گرفت. ماهیت او چه بود؟ خدای حقیقی و انسان حقیقی با دو طبیعت کامل. به کلامی دیگر، در عیسای مسیح فقط یک «من» و فقط یک «فاعل» وجود داشت. این یک شخص و فاعل، کلمۀ خدا بود و شخص دیگری که عیسای بشری باشد وجود نداشت. کلام، خدا باقی ماند و چیزی از الوهیت یا طبیعت الهیاش کاسته نشد بلکه او تمام خصوصیات و یا طبیعت انسانی را بر خود گرفت.

شورای کالسدون اقدام به تدوین آموزهای در مورد شخصیت مسیح نمود که با کلام خدا انطباق داشته باشد. شورا اعلام داشت که مسیح کامل در الوهیت، کامل در انسانیت، خدای واقعی و انسان واقعی بوده و دارای دو طبیعت، بدون ادغام، بدون تغییر، بدون تقسیم، بدون جدایی میباشد. این دو طبیعت از طریق تجسم، بهطور هماهنگ در یک شخص دارای یک ذات کنار هم قرار داده شدند. از آن زمان به بعد، این آموزه نظر ارتدوکس کلیسا در این زمینه بوده است.