You are here

به کودکان خود در مورد سانتا یا پاپانوئل چه بگوییم؟

زمان تقریبی مطالعه:

۸ دقیقه

متأسفانه در اکثر کشورها ماجرای سانتا یا پاپانوئل جای خود را با موضوع اصلی جشن کریسمس عوض کرده است. بچه‌‌ها برای فرا رسیدن ایام کریسمس لحظه‌‌شماری می‌‌کنند تا پیرمردی ریش‌‌سفید با لباسی قرمز از راه برسد و هدیه‌‌شان را برای‌‌شان زیر درخت کریسمس بگذارد. از هفته‌‌ها قبل هدیه درخواستی‌‌شان را بر روی کاغذی می‌‌نویسند، بلکه پاپانوئل در حالی که آنها در خواب هستند کاغذ را بردارد و خواستۀ آنها را به لیست هدایایش اضافه کند. یکی از تزئینات اصلی این ایام هم وصل کردن جوراب‌‌هایی رنگی و تزئینی به بالای شومینه یا درخت کریسمس است، تا کار پاپانوئل در اهدای هدایا راحت‌‌تر شود.

شاید در ذهن بسیاری از والدین مسیحی این سؤال مطرح شده باشد که چطور می‌‌توانند در این روزها تعلیم درستی در مورد حقایق روز کریسمس به فرزندان‌‌شان یاد بدهند و پاپانوئل یا سانتا چه جایی می‌‌تواند در مراسم عید میلاد مسیح داشته باشد. وقتی یک سری مسائل فرهنگی‌‌ مثل سانتا یا پاپانوئل مطرح می‌‌شود، ما مسیحیان معمولاً به یکی از این سه طریق واکنش نشان می‌‌دهیم: ۱-‏‏‏‏ یا آن را رد می‌‌کنیم، ۲-‏‏‏‏ یا آن را می‌‌پذیریم ۳-‏‏‏‏ یا آن را از قید و بند [تحریفات فرهنگی] نجات می‌‌دهیم. از آنجا که سانتا در فرهنگ غربی نقشی فراگیر دارد، انکار و یا رد کردن آن از دورنمای فرهنگی جامعه کاری تقریباً غیرممکن است. بنابراین شاید بهترین روش، نجات دادن سانتا از قید خرافات و تحریفات فرهنگی باشد.
 

نجات دادن سانتا

شما به‌‌عنوان والدین مسیحی می‌‌توانید هر سال داستان واقعی زندگی مردی را برای فرزندان‌‌تان تعریف کنید که امروز به‌‌ سانتا کلاز یا پاپانوئل معروف است. در زیر این داستان را شرح می‌‌دهیم. می‌‌توانید به فرزندان‌‌تان یادآوری کنید که چطور در طی سال‌‌ها داستان‌‌های زیادی به داستان واقعی اضافه شده است، مانند ماجرای گوزن‌‌های پرنده، زندگی کردن سانتا در قطب شمال و رساندن هدیه به همۀ بچه‌‌های خوب در شب کریسمس.
در عین حال سعی کنید از سانتا یک دیو نسازید. پوشیدن لباس به سبک سانتا و استفاده از قوۀ تخیل‌‌ بچه‌‌ها به‌‌هیچ وجه گناه نیست. گاهی محروم کردن بچه‌‌ها از یک سری تفریحاتی که متأسفانه در جامعه به‌‌صورت همگانی درآمده، اتفاقاً نتیجه معکوس خواست داشت. آنچه که باید بیشتر باعث نگرانی شما شود دروغ گفتن به فرزندان‌‌تان است، نه خیال‌‌پردازی آنها در مورد سانتا یا خواندن کتاب‌‌هایی از قبیل هری‌‌پاتر! شما می‌‌توانید از همین اوان خردسالی چنان رابطۀ صمیمی‌‌ای بین فرزندان‌‌تان ایجاد کنید که آنها بتوانند به شما اعتماد کنند و بیاموزند که شما همیشه به آنها حقیقت را گفته‌‌اید و این آزادی را به آنها داده‌‌اید که خودشان بین خوب و بد، و راست و دروغ انتخاب کنند. اگر امروز داستان‌‌های خیالی را به‌‌عنوان حقیقت به خورد فرزندان‌‌مان بدهیم، ممکن است از اعتماد آنها به صداقت و راست‌‌گویی خود‌‌مان بکاهیم. بنابراین باید از همین ابتدا تمایز بین دروغ، اسرار، سورپرایزها و نقش‌‌بازی کردن‌‌ها را برای فرزندان‌‌مان روشن کنیم.
 

داستان واقعی سانتاکلاز

پاپانوئل، سانتا کلاز، یا به‌‌قول انگلیسی‌‌ها Father Christmas، در اصل عنوان شخصی است به‌‌نام نیکلاس قدیس که احتمالاً در قرن چهارم میلادی می‌‌زیسته و اسقف شهر میرا (Myra) در آسیای صغیر یا ترکیۀ امروزی بوده است. در مورد جزئیات زندگی او اطلاعات موثقی در دست نیست.
نیکولاس قدیس ظاهراً در شهر بندری "پاتارا‌‌" (Patara) واقع در لیسیا یا "لیکیه" (Lycia) (رج. اعمال رسولان ۲۷:‏۵و۶) که مکانی است در ترکیۀ امروزی، از پدر و مادری ثروتمند و خداترس زاده شد.
در کودکی والدین خود را از دست داد، اما تحت تأثیر زهد و تقوای آنان زندگی خداپسندانه‌‌ای در پیش گرفت، صومعه‌‌نشین شد، و ثروت خانوادگی را صرف کمک به نیازمندان، به‌‌ویژه دستگیری از کودکان فقیر و بی‌‌سرپرست کرد. در جوانی سفری به فلسطین و مصر کرد، اما پس از چندی دوباره به لیسیا بازگشت و در سن سی‌‌سالگی، اسقف آن‌‌جا شد. او همه جا به مهربانی و گشاده‌‌دستی شهره بود، و برای کودکان و فقرا معجزه می‌‌کرد. می‌‌گویند برای سه دختر فقیر که پدرشان از فرط تنگدستی نمی‌‌توانست برای آنها جهاز عروسی فراهم کند و در آستانۀ روسپی‌‌گری بودند، مخفیانه از دودکش منزل کیسه‌‌هایی پر از طلا پایین فرستاد و بدین ترتیب باعث شد بتوانند ازدواج کنند.
نیکلاس با آغاز جفاهای دیوکلیتیان امپراتور بت‌‌پرست روم به زندان افتاد و به‌‌خاطر ایمانش به مسیح شکنجه شد. اما با روی کار آمدن کنستانتین امپراتور مسیحی، از زندان آزاد گردید و هم‌‌چون تمام دیگر کسانی که در دوران جفا ایمان خود را انکار نکردند، قدیس شناخته شد. او ظاهراً در اولین شورای نیقیه به سال ۳۲۵ شرکت داشت. نیکلاس در ششم دسامبر سال ۳۴۰ چشم از جهان فرو بست. آوازۀ او و وصف معجزات و نیکویی‌‌هایش به‌‌زودی در همه جا پیچید و مقبره‌‌اش تا قرن شش به‌‌صورت زیارتگاهی مهم درآمد. در سال ۱۰۸۷، دریانوردان یا تجار ایتالیایی آنچه را ظاهراً بقایای جسد نیکلاس بود از میرا دزدیدند و با خود به شهر بندری "بری" (Bari) در جنوب ایتالیا بردند و در کلیسای عظیم سنت نیکلا که به افتخار او بنا کرده بودند، به‌‌خاک سپردند. با ورود پیکر نیکلاس به ایتالیا، آوازۀ وی به‌‌سرعت در تمام اروپا پیچید و شهر "بری" به‌‌زودی به یکی از مراکز مهم زیارتی در اروپا تبدیل شد.
مردم از نقاط مختلف اروپا به زیارت این قدیس می‌‌آمدند و در بازگشت، ‌‌سرگذشت زندگی او را برای مردم کشور خود نقل می‌‌کردند و به فراخور سلیقۀ هم‌‌وطنان‌‌شان بدان شاخ و برگ می‌‌دادند. بدین ترتیب نیکلاس قدیس و شرح نیکویی‌‌های او جزئی از زندگی اروپاییان شد و یاد او را در اکثر کشورهای اروپایی گرامی ‌‌داشتند. در قرن دوازده، سالگرد درگذشت او یعنی ششم دسامبر رسماً در کشورهای آلمان، فرانسه و هلند به‌‌عنوان روز نیکلاس قدیس نام‌‌گذاری شد. مردم در چنین روزی به هم هدیه می‌‌دادند و از فقرا دستگیری می‌‌کردند. در قرون وسطی، نیکلاس قدیس را حامی کودکان، دوشیزگان، دست‌‌اندرکاران امور خیریه، دریانوردان و تجار می‌‌دانستند. کشورهایی چون یونان و روسیه، و شهرهایی چون مسکو او را به‌‌عنوان قدیس حامی خود ارج ‌‌می‌‌نهادند، و هزاران کلیسا در نقاط مختلف اروپا به افتخار او بنا شد. نیز معجزات این قدیس یکی از درون‌‌مایه‌‌های اصلی آثار هنری قرون وسطی را تشکیل می‌‌داد.
و اما با ظهور نهضت اصلاحات و قبیح دانسته شدن پرستش قدیسین، سنّت تکریم نیکلاس قدیس در تمام کشورهای پروتستان اروپا برچیده شد، مگر در هلند که سنت نیکلاس (Saint Nicholas) یا به زبان هلندی سینترکلاس (Sinterklass) را کماکان گرامی داشتند. در قرن هفده، هلندی‌‌هایی که به "آمستردام جدید" (نیویورک امروزی) مهاجرت کردند، این سنّت را با خود به دنیای جدید بردند و "سینترکلاس" را با جادوگری افسانه‌‌ای که در قصه‌‌های اقوام شمال اروپا (اقوام نوردیک) به کودکان خوب جایزه می‌‌داد و کودکان بازیگوش را تنبیه می‌‌کرد، درآمیختند. حاصل، ظهور پیرمردی مهربان و قدیس‌‌منش بود که امریکاییان وی را سانتا کلاز (Santa Claus) تلفظ می‌‌کردند، و در ایام کریسمس به کودکان خوب هدیه می‌‌داد.
در کشورهای اروپایی نیز همین جنبۀ اخیر پاپانوئل بود که بیش‌‌تر مورد تأکید قرار گرفت. سانتا یا پاپانوئل در هر کشور به شکلی متفاوت حوالی کریسمس از راه می‌‌رسید و برای بچه‌‌های خوب هدیه می‌‌آورد. در هلند روز ۶ دسامبر با کشتی از راه می‌‌رسید و دفتر بزرگی در دست داشت که در آن نوشته شده بود کودکان هلندی در سال گذشته چگونه رفتار کرده‌‌اند. کودکان خوب از او هدیه می‌‌گرفتند، اما کودکان بد را دستیارش "پیتر سیاه" با خود می‌‌برد. در آلمان، پاپانوئل دستیاری داشت که همه ساله با کیسه‌‌ای بر دوش و چوبی در دست از راه می‌‌رسید. از داخل کیسه به کودکان خوب هدیه می‌‌داد، اما کودکان بد را با چوب می‌‌زد.
در سوییس، پاپانوئل همسری داشت به‌‌نام لوسی که به دختران هدیه می‌‌داد، و خود پاپانوئل هم به پسرها جایزه می‌‌داد. در ایتالیا، پاپانوئل یا La Befana در روز ششم ژانویه (Epiphany) سیاه‌‌پوش می‌‌آمد و برای بچه‌‌ها هدیه می‌‌آورد. در انگلیس سوار بر الاغی سفید می‌‌آمد، و در امریکای شمالی سوار بر سورتمه‌‌ای که هشت گوزن آن را می‌‌کشیدند.
و اما پاپانوئلی را که امروز می‌‌شناسیم، مدیون نقاش امریکایی هستیم به‌‌نام هدون ساندبلوم (Haddon Sundblom). او پاپانوئل را برای شرکت کوکاکولا به‌‌صورت پیرمردی ترسیم کرد فربه و خندان، با محاسن بلند سفید، شنل قرمز و کفش‌‌هایی چرمین، که کوله‌‌پشتی پر از اسباب‌‌بازی بر دوش داشت. این تصویر که تقریباً به‌‌مدت سی و پنج سال، یعنی از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۶۴، همه ساله در ایام کریسمس در آگهی‌‌های تبلیغاتی کوکاکولا به چشم می‌‌خورد، رفته‌‌رفته به‌‌عنوان تصویر ثابت پاپانوئل در اذهان ثبت شد و پاپانوئلی نیز که امروزه بر کارت‌‌های تبریک کریسمس خودنمایی می‌‌کند، از همین آگهی کوکاکولا الهام گرفته شده است.
همچنین افسانه‌‌هایی که راجع به سانتاکلاز موجود هستند، به احتمال قوی تلفیقی از افسانه‌‌های فولکلور است. مثلاً در افسانه‌‌ای آمده که در روزگار نیکولاز دیوی وارد خانه‌‌های مردم می‌‌شد و آنها را به وحشت می‌‌انداخت، و وظیفه نیکولاز این بود که آن دیو را اخراج کند. شاید با توجه به چنین افسانه‌‌ای بتوان فهمید که چرا در میان مردم این باور تدریجاً رواج یافت که سانتا از لولۀ دودکش وارد خانه‌‌ها می‌‌شود.
به علاوه، یک افسانۀ سیبریایی (در نزدیکی قطب شمال) نیز وجود داشت که بر اساس آن، یک مرد مقدس، یا "شمن"، از راه دودکش وارد خانه‌‌های مردم می‌‌شد و به‌‌عنوان هدیه برای‌‌شان قارچ بر جای می‌‌گذاشت. در این افسانه، قارچ‌‌ها جلوی آتش آویزان می‌‌شد تا خشک شوند. گویا با خوردن این قارچ‌‌ها به گوزن‌‌ها حالت مستی دست می‌‌داد. شاید ریشه این باور که گوزن‌‌ها می‌‌توانستند پرواز کنند، و "شمن" هم می‌‌توانست با آنها پرواز کند، از همین داستان آب بخورد. این افسانه ممکن است با داستان سانتاکلاز تلفیق شده باشد.
بدین‌‌ترتیب می‌‌بینیم که چطور قدیس نیکوکار قرن چهارم که به‌‌خاطر ایمان به مسیح مدت‌‌های مدید در سیاه‌‌چال‌‌های دیوکلیتیان به‌‌سر برد و شکنجه شد، به مرور ایام جای خود را به پیرمرد قرمزپوش فربه و خندانی داد که لمیده بر سورتمه یا سوار بر الاغ، همه ساله در ایام جشن و سرور میلاد مسیح از راه می‌‌رسد، برای کودکان هدیه می‌‌آورد، و محبوب بچه‌‌ها است.
چه خوب است که امسال بجای سانسور کردن ماجرای پاپانوئل، یا ابداع داستان‌‌هایی نادرست در مورد او، فرزندان‌‌مان را تشویق ‌‌کنیم که در عین حال که برنامه‌‌های تلویزیونی ایام کریسمس را نگاه می‌‌کنند و از هدیه دادن پاپانوئل به کودکان لذت می‌‌برند، و یا در کنار پاپانوئل عکس یادگاری می‌‌گیرند، به یاد بیاورند که چقدر سانتای واقعی عیسی را دوست می‌‌داشت و به مردمی که نیازمند بودند کمک می‌‌کرد.
 
 

منابع

سایت کانون فرهنگ و اندیشه مسیحی
نیکلاس قدیس، کلمه شماره ۳۲، عیسی دیباج