You are here

مصاحبه با کشیش سارو خاچیکیان

زمان تقریبی مطالعه:

۱۵ دقیقه

بنده کشیش سارو خاچیکیان را از وقتی که شاید ۷ یا ۸ ساله بودم به‌عنوان شخصیتی مترجم، محقق و متفکر می‌شناختم. پدرم زیر نظر ایشان قسمت‌هایی از کتاب‌مقدس تفسیری و نیز کتب مسیحی متعددی را ترجمه می‌کرد، و خودم هم در ده سالگی یک "جدول کلمات متقاطع" نوشتم و برای ایشان که مسئولیت نشریۀ "ماهنامۀ کلیسا" را برعهده داشتند فرستادم، که ایشان هم لطف کردند و آن را به چاپ رساندند.

برادر سارو همچنین یکی از مهره‌های اصلی در پایه‌گذاری کلیسای جماعت ربانی مرکز در تهران بودند، و کلیسای ایران دو ترجمۀ مهم به زبان فارسی امروزی از کتاب‌مقدس و نیز بسیاری از کتب مفید مسیحی موجود در فارسی را مدیون زحمات ایشان است.

با ایشان مصاحبه‌ای تلفنی انجام داده‌ایم که در این شماره از نظرتان می‌گذرد:

۱-‏‏‏‏ ممکن است قدری راجع به دوران کودکی، خانواده‌ای که در آن بزرگ شدید، و نحوه آشنایی‌تان با مسیح برای خوانندگان ما صحبت کنید؟

من در ششم آوریل سال ۱۹۴۷ در شهر اصفهان به‌دنیا آمدم. دوران کودکی تا آنجا که به‌یاد دارم دوران چندان خوشایندی نبود. مادرم از وقتی من کوچک بودم دچار ناراحتی اعصاب بود و اغلب در بیمارستان بستری می‌شد. پدرم نیز راننده ساده‌ای بود که به‌خاطر فشارهای مالی چندان از عهدۀ ادارۀ خانواده برنمی‌آمد. من بزرگ‌ترین فرزند خانواده بودم و شش خواهر و برادر کوچکتر از خودم داشتم که ‌به سبب ناتوانی‌های والدین مسئولیت حمایت از آنها تا حدی به عهده من بود. تقریباً ۱۳ یا ۱۴ ساله بودم که یک روز به اتفاق پسر عمویم یعنی اسقفِ شهید هایک هوسپیان به یکی از جلساتی که در خانه برادر ست یقنظر تشکیل ‌می‌شد رفتیم. در آن زمان برادر هایک به‌دلیل مصاحبت با دوستان ناباب در وضعیت بسیار بدی قرار داشتند، و بنابراین برادر لئون هایراپطیان که همسایه برادر هایک بودند ایشان را به شرکت در این جلسات تشویق کرده بودند. در این جلسات بود که من برای اولین بار با عیسی مسیح به‌عنوان خداوند و نجات‌دهنده خود آشنا شدم.

پس از حدود یک سال و نیم که به‌طور مرتب در جلسات منزل برادر ست شرکت می‌کردیم، دو برادر ارمنی به‌نام‌های هایکاز (متولد سال ۱۹۳۱) و هراند (متولد ۱۹۴۱) در سال ۱۹۵۹ از انگلستان به ایران آمدند و با خانواده برادر ست و جلساتی که در منزل ایشان بود آشنا شدند. آنها با همکاری ایمانداران ایرانی و نیز یک برادر سوئدی به‌نام بُهلین که نماینده سازمان ملل در ایران و عضو کلیسای فیلادلفیا در سوئد بود، در تهران کلیسایی را تأسیس کردند که آن نیز فیلادلفیا نام گرفت (این همان کلیسایی است که اکنون به کلیسای جماعت ربانی مرکز معروف است). من و برادر هایک از همان ابتدای تأسیس این کلیسا در جلسات آن شرکت می‌کردیم. این جلسات باعث شد من در آشنایی با مسیح خیلی رشد کنم، و در سال ۱۹۶۰ نیز در حوضِ همان کلیسا بدست مرحوم کشیش میکائیلیان تعمید گرفتم. در ماه دسامبر سال ۱۹۶۱ این دو برادر ارمنی در یک سانحه رانندگی کشته شدند و بدین ترتیب هر کدام از ما به‌اصطلاح آستین‌ها را بالا زدیم و هر خدمتی از دست‌مان بر می‌آمد در کلیسا انجام می‌دادیم تا کلیسای تازه‌تأسیس متوقف نشود. در آن زمان کشیش لئون هایراپطیان، کشیش میکائیلیان و کشیش داود توماس اداره امور کلیسا را برعهده گرفتند و من و برادر هایک و برادر سامول نیز مسئولیت جلسات کانون شادی بچه‌ها و سپس جوانان را متقبل شدیم.

۲-‏‏‏‏ چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ در حال حاضر چند فرزند دارید؟

من آناهید را اولین بار در کلیسا دیدم چون او هم از همان دوران کودکی در جلسات کلیسایی شرکت می‌کرد. در آن موقع من حدود ۱۸ سال داشتم و ایشان هم ۱۵ ساله بود. من به خانه آنها می‌رفتم و از پدر و مادر آناهید اجازه می‌خواستم که ایشان همراه ما به کلیسا بیاید. آناهید را به کلیسا می‌بردم و ‌به منزل برمی‌گرداندم، و بدین ترتیب رفته رفته آشنایی خانوادگی پیدا کردیم تا اینکه در ۲۵ سالگی با ایشان ازدواج کردم. خداوند به ما سه فرزند عطا کرده است: دو پسر به‌نام‌های اروین و آرتین، و دخترمان اِوِلین.

۳-‏‏‏‏ بنده از وقتی به‌یاد دارم شما همیشه به کار ترجمه، به‌ویژه ترجمه کتاب‌مقدس مشغول بوده‌اید و من خوب به‌یاد دارم که پدرم برای شما کتب مختلفی ترجمه می‌کرد. اصولاً چه شد که به کار ترجمه علاقه‌مند شدید؟ چه شد که وارد کار خدمت شدید؟ ممکن است قدری راجع به تجربیات خدمتی‌تان صحبت کنید؟

من خدمت کلیسایی را از ۱۵ سالگی شروع کردم. همانطور که عرض کردم، پس از فوت آن دو برادر ارمنی، هر کدام از ما هر چه از دستمان بر می‌آمد برای ادامه حیات کلیسا انجام می‌دادیم. یکی از خاطرات شیرینی که از آن روزها دارم، مربوط به خدمتِ نوازندگی ماست. در آن زمان کلیسا نوازنده نداشت بنابراین من و برادر هایک که احتمالاً در آن موقع ۱۶ یا ۱۷ سال داشتند تصمیم گرفتیم هر طور شده در جلسات بنوازیم. کلیسا یک ارگ قدیمی داشت که با هزار زحمت با پا تلمبه می‌زدیم تا صدایش دربیاید. ما دو نفر یک آهنگ با هم یاد گرفته بودیم و هر بار که در کلیسا آن سرود را می‌خواندند، دو تایی پشت ارگ می‌نشستیم و آن را می‌زدیم. طرفِ راستش را من می‌زدم و دست چپش را برادر هایک! اینگونه بود که نوازندگی را یاد گرفتیم. هر نیازی که در کلیسا بود، در آن قسمت دست‌بکار می‌شدیم. به‌عنوان مثال برای کلاس‌های کانون شادی جزواتی تهیه می‌کردیم و تا دیر وقت در کلیسا مانده، آنها را پلی‌کپی می‌کردیم تا روز بعد بتوانیم برای کانون شادی آن مطالب را به بچه‌ها بدهیم. حتی گاهی اوقات کار آنقدر زیاد بود که شب‌ها در خود کلیسا می‌خوابیدیم تا بتوانیم برای روز بعد کارها را به موقع آماده کنیم. در واقع من بعد از ایمان آوردن، با خدمات کلیسایی بزرگ شدم. از کلاس‌های کانون شادی گرفته تا بعداً جوانان و زوج‌ها و سپس به‌عنوان واعظ و معلمِ آموزشگاه و معاون شبان، خدمات مختلف را بر حسب نیاز انجام می‌دادم.

از کلاس نهم به بعد، از آنجا که وضع مالی بدی داشتیم روزها کار می‌کردم و شب‌ها به مدرسه می‌رفتم. با وجود مشکلات، اشتیاق شدیدی برای ادامه تحصیل داشتم. همیشه عاشق کتاب‌ خواندن بودم، بویژه خواندن کتب انگلیسی. قبل از اینکه دوران دبیرستان را تمام کنم، زمانی که شبانه درس می‌خواندم، روزها در محلی کار می‌کردم که همکاران‌‌مان انگلیسی‌زبان بودند. بدین ترتیب ‌زبان انگلیسی را از همان محل کار یاد گرفتم و خیلی علاقه داشتم که به‌خوبی بر این زبان مسلط شوم. بنابراین پس از اتمام دوران دبیرستان، رشته ترجمه را انتخاب کردم و در این رشته مدرک لیسانس گرفتم. از آنجا بود که خدمت ترجمه ر‌ا شروع کردم. چون آن زمان در آموزشگاه کتاب‌مقدس فعالیت داشتم، به ترجمه کتب درسی پرداختم و به‌عنوان مثال کتاب "انجیل ایمان" را ترجمه کردم تا در آموزشگاه از آن استفاده شود. برادر آرمان رشدی و برادر مهرداد فاتحی نیز در این زمینه همکاری می‌کردند.

پس از چند سال، گروهی از خارج آمدند که می‌خواستند کتاب‌مقدس Living Bible را به فارسی ترجمه کنند. این افراد به همه کلیساها سر می‌زدند و از تمام افرادی که اهل قلم بودند و در کار ترجمه دست داشتند دعوت می‌کردند که به پروژه ترجمه کتاب‌مقدس ملحق شوند. از کلیسای ما، من پیش‌قدم شدم و برادر دیباج هم بودند. کسانی نیز از کلیساهای اسقفی و انجیلی به ما پیوستند و بدین ترتیب بر روی هم در حدود ده دوازده نفر شدیم. سپس همگی برای شرکت در یک سمینار ترجمه به لبنان رفتیم. پس از برگشت، به هر کدام از ما قسمتی از کتاب‌مقدس سپرده شد تا ترجمه کنیم. سپس ترجمه‌های ما را ارزیابی کردند و به من پیشنهاد شد که به‌عنوان هماهنگ‌کننده این پروژه انجام‌وظیفه کنم. یادم می‌آید برادر دیباج نیز ترجمه قسمتی از عهدعتیق را برعهده داشتند. این پروژه سرانجام در سال ۱۹۹۵ به ثمر نشست و به‌عنوان "ترجمه تفسیری" به چاپ رسید. ابتدا عهدجدید را چاپ کردیم، که در آن زمان من هنوز در ایران بودم. سپس برای ادامه کار و اتمام تمام کتاب‌مقدس به آمریکا آمدم.

و اما در مورد قسمت آخر سؤال‌تان، اینکه چه شد وارد کار خدمت شدم، خودم هم بارها این سؤال را از خود پرسیده‌ام. فکر می‌کنم شاید یکی از دلایل ناخودآگاه این تصمیم، وضع خانوادگی ما و بیماری مادرم و درد و رنجِ ناشی از افسردگی او بود. این موضوع باعث شد یک نوع احساس دلسوزی و ترحم نسبت به افراد دردمند در من بوجود آید. احساس می‌کردم که چقدر مردم درد دارند. گرایش اصلیِ خدمت کلیسایی من نیز در همین زمینه بود. خوب یادم است که حتی در همان زمان که در ایران بودم، و همینطور الآن که در آمریکا هستم، همیشه این دعا را می‌کردم که خداوندا هر چند کار تعلیم و موعظه را دوست دارم، اما اجازه بده که خدمتی در بیرون از کلیسا نیز داشته باشم تا بتوانم عملاً به درد و رنج مردم رسیدگی کنم. به همین دلیل هم بود که حتی زمانی که کار ترجمه را شروع کردم، علاقه خاصی به روانشناسی داشتم و با شور و اشتیاق به مطالعۀ کتب روانشناسی می‌پرداختم. عقیده داشتم که روانشناسی کمک می‌کند بتوانیم با حالات و روحیات مردم بهتر آشنا شویم، و الهیات هم کمک می‌کند تا خدا را بهتر بشناسیم. آن وقت این وسط اگر بتوانیم با شناخت درست از درد مردم خدا را به آنها معرفی کنیم، قادر خواهیم بود در رفعِ ناراحتی‌های روحی و روانی مردم بسیار مفید واقع شویم. فکر کنم اولین انگیزه من برای خدمت همین بود. البته همانطور که عرض کردم، در آن زمان کلیسا نیز به‌تازگی در ایران شروع شده بود و افرادی که کلیسا را اداره کنند کم بودند، بنابراین این موضوع نیز باعث شد از همان ابتدا هر کاری از دستم برمی‌آمد در کلیسا انجام دهم، که تا به امروز ادامه داشته است.

۴-‏‏‏‏ تا به‌ حال بر روی چند ترجمه از کتاب‌مقدس کار کرده‌اید؟ از ترجمه‌های موجود شخصاً کدام یک را می‌پسندید؟ آیا فکر می‌کنید نیاز به ترجمه‌های دیگری نیز از کتاب‌مقدس وجود دارد که هنوز ارائه نشده است؟

من تقریباً در تمام ترجمه‌های کتاب‌مقدس فارسی به‌طور غیرمستقیم نقش داشته‌ام، به غیر از ترجمه تفسیری که مستقیماً مسئول هماهنگی آن بودم. به‌علاوه، یک زمانی انجمن کتاب‌مقدس می‌خواست کتاب‌مقدس فارسیِ ترجمه قدیمی با جایگزینی کلماتی که معنی خود را از دست داده بودند تجدید چاپ شود، که در ابتدا من و آقای ماغن در این زمینه اعلام آمادگی کردیم و متون ثقیل را از لحاظ جمله‌بندی اصلاح می‌کردیم. البته به دلایلی چند این پروژه ناتمام ماند و نمی‌دانم سرانجام به نتیجه رسید یا نه.

در زمینه ترجمه هزاره نو نیز فعالیت داشته‌ام و هنوز هم دارم. در حال حاضر مشغول کار بر روی کتاب استر و ایوب هستم.

در این مورد که از ترجمه‌های موجود کدام را ترجیح می‌دهم، پاسخ این سؤال برمی‌گردد به اینکه ما چه کاربردی را از هر کدام از این ترجمه‌ها انتظار داریم. ترجمه تفسیری را از این نظر دوست دارم که به کسانی که با کلام خدا چندان آشنایی ندارند، آشنایی لازم را می‌دهد. فارسی آن نیز نسبتاً خوب و روان است و به‌اصطلاح لُب مطلب را می‌رساند. اما اگر کسی بخواهد مثلاً موعظه‌ای تهیه کند یا مطالعات دقیق‌تری انجام دهد، شاید ترجمه تفسیری جوابگوی نیازش نباشد -‏‏‏‏ هر چند به‌عنوان یک کتاب تفسیری می‌توان از آن استفاده کرد و حتی شنیده‌ام که برخی از واعظین برای تهیه موعظه از آن کمک می‌گیرند. بنابراین با توجه به کاربرد است که می‌شود گفت کدام ترجمه بهتر است.

من ترجمه قدیم فارسی را همچنان دوست دارم چون فکر می‌کنم ترجمه خیلی دقیقی است. البته در برخی جاها اشکالات عمده‌ای دارد و معنی را نمی‌رساند، اما روی هم رفته می‌توان گفت ترجمه خوب و زیبایی است.

ترجمه هزاره نو به‌نظر من ترجمه‌ای است که به دردِ امروزِ مردم می‌خورد، چه برای کسانی که در مطالعه کتاب‌مقدس تازه‌کارند و چه برای معلمین و واعظینی که می‌خواهند کلام خدا را به مردم تعلیم دهند. در یک عبارت می‌توانم بگویم که ترجمه هزاره نو دارد جاهای خالی‌ای را که در گذشته احساس می‌شد پر می‌کند.

در مورد پیدایش ترجمه‌هایی جدید در آینده، این امر به خیلی چیزها بستگی دارد. اگر امکانات و بودجه و نیرو باشد، طبعاً میدان برای ظهور ترجمه‌های گوناگون باز است. برخی از دوستان فارسی‌زبان معتقدند که کتاب‌مقدس باید دست‌نخورده باقی بماند و متن اصلی یونانی و عبری به همان صورت که هست دقیقاً در ترجمه برگردانده شود. البته این عقیده بجای خودش محترم است، اما باید در نظر داشت که هم ما به‌عنوان خواننده عوض می‌شویم و هم زبان با گذشت زمان دست‌خوش تغییر می‌شود. بنابراین به‌نظر من با گذشت زمان احتیاج به ترجمه‌های جدید‌تری هست، بخصوص اینکه فن ترجمه نیز در حال پیشرفت است و می‌تواند در آینده حتی ترجمه‌های بهتری نیز ارائه دهد.

۵-‏‏‏‏ چه شد که تصمیم گرفتید به آمریکا مهاجرت کنید؟ در حال حاضر مشغول چه خدماتی هستید؟

دلیل آمدن ما به آمریکا،‌ دشوار شدن شرایط بود. به‌دلیل شرایط حاکم، در زمینه کار ترجمه کتاب‌مقدس در ایران به‌طور مرتب با موانعی مواجه می‌شدیم. بنابراین تصمیم گرفتیم این پروژه را در خارج از کشور ادامه دهیم و به اِتمام برسانیم. البته در ابتدا به قصد ماندن نیامدیم. فکر می‌کردیم سفر ما موقتی است چون می‌خواستیم این ترجمه را در عرض یک سال به ثمر برسانیم. بنابراین حتی خانه و زندگی‌مان را به امید برگشت به همان صورت در ایران رها کردیم و در سال ۱۹۸۷ به آمریکا آمدیم. اما ترجمه کتاب‌مقدس بیشتر از آنچه که ما فکر می‌کردیم به درازا کشید. در همان اثنا از من خواسته شد شبانی کلیسای ارمنی‌زبان گلندل در لس‌آنجلس را برعهده بگیرم. بنابراین هم‌زمان هم کارهای ترجمه را انجام می‌دادم و هم مسئولیت شبانی کلیسا را برعهده داشتم. هنگامی که ترجمه کتاب‌مقدس در سال ۱۹۹۵ به اتمام رسید، کلیسا به‌خوبی در حال رشد بود و وظائف شبانی نیز به حدی بود که تصمیم گرفتیم در همین جا ماندگار شویم.

در حال حاضر شبانی کلیسای ارمنی‌زبان گلندل را برعهده دارم. این کلیسا در حدود ۲۰۰ تا ۲۲۰ نفر عضو دارد. دو بار در هفته جلسه داریم، یکی در روزهای جمعه که مخصوص اعضاست و به مطالعه کتاب‌مقدس می‌پردازیم، و دیگری روزهای یکشنبه که برای عموم است. علاوه بر مسئولیت شبانی، سفرهای مختلفی نیز انجام می‌دهم و برحسب نیاز در کنفرانس‌ها و سمینارها تعلیم می‌دهم. همچنین برای خدمات ماهواره‌ای نیز تقریباً هر ۶ ماه یک بار به شهر دیگری می‌روم و در عرض ۳ روز در حدود ۳۰ برنامه ضبط می‌کنیم، که این برنامه‌ها برای شش ماه کافی است. همانطور که اشاره شد در زمینه ترجمه هزاره نو نیز فعالیت دارم.

۶-‏‏‏‏ برای آینده چه برنامه‌هایی دارید؟ احساس می‌کنید خدا شما را به‌طور خاص برای چه نوع خدمتی خوانده است؟

برنامه من برای آیندۀ نزدیک، ترجمه کتاب‌مقدس و شبانی کلیسا است. اما موضوعی که به‌طور خاص در قلبم برای آن بار دارم، مسئله اتحاد کلیساهاست. آرزوی قلبی من این است که در بین کلیساهای ایرانی که در آمریکا فعالیت دارند، روح اتحاد و یکدلی بوجود آید. سعی دارم در آینده تا آنجا که بتوانم در این زمینه فعالیت کنم و تاکنون قدم‌هایی هم در این زمینه برداشته‌ام. پیوسته در دعا از خداوند می‌خواهم در این قسمت کمکم کند چون کار چندان آسانی نیست. در حال حاضر سعی می‌کنم از طریق برپایی کنفرانس‌های بین‌الکلیسایی، تماس‌های شخصی، برنامه‌های پرستشی و غیره، با شبانان کلیساهای ایرانی و گروه‌های مختلف مسیحی در آمریکا ارتباط ایجاد کنم و آنان را به همکاری بیشتر با یکدیگر تشویق و ترغیب نمایم.

دعوت و هدف اصلی خود را نیز در وهلۀ نخست همین تشویق رهبران مسیحی و کمک به ایجاد روح اتحاد و حسن تفاهم می‌دانم. هدف اصلی خدمت خودم را در این می‌بینم که به شبانان و کسانی که در کار خدمت هستند کمک کنم تا تشویق و دلگرم شوند و رشد کنند و به جلو بروند، و خوشحال خواهم شد در این زمینه تجربیات خودم را نیز در اختیار آنها بگذارم.

۷-‏‏‏‏ برای کسانی که مثل شما مشتاق فراگیری هنر ترجمه هستند و به پژوهش‌های مسیحی علاقه دارند چه توصیه‌ای دارید؟ اگر قرار باشد ماحصل تجربیات خدمتی‌تان را برای نسل جدید در چند جمله خلاصه کنید، چه خواهید گفت؟

به کسانی که می‌خواهند در فن ترجمه رشد کنند توصیه می‌کنم تا آنجا که می‌توانند همه نوع کتابی مطالعه کنند، اعم از کتب مسیحی و غیرمسیحی. ولی از همه مهم‌تر این است که شخص باید عشق به ترجمه داشته باشد. اگر کسی عاشق ترجمه نباشد و فقط بخواهد برای امرار معاش ترجمه کند و آن را یک شغل بداند، کار ترجمه را بسیار سخت و طاقت‌فرسا خواهد یافت. خود من هر وقت ترجمه کتاب یا مطلبی را به پایان می‌رسانم، نوعی حس لذت و اغنای درونی به من دست می‌دهد و از نظر روحی شاد می‌شوم. البته پرواضح است که فرد باید نظر دیگران را نیز در مورد ترجمه‌اش جویا شود و این فروتنی را داشته باشد که اگر انتقادی می‌شنود با فروتنی بپذیرد. این موضوع در مورد هر خدمتی صادق است. به اعتقاد من، یکی از مهمترین خصلت‌هایی که برای خدمت مسیحی لازم است همین فروتنی است. به‌جرأت می‌توانم بگویم اکثر خدمات مسیحی که ناکام می‌ماند به این دلیل است که اجازه می‌دهیم منیّت یا نفس‌عماره ما سر بر ‌کند. این موضوع به‌ویژه هنگامی اتفاق می‌افتد که کاری رضایت‌بخش انجام داده‌ایم و مورد تشویق قرار گرفته‌ایم. از آنجا که ما انسان هستیم باید خیلی مواظب باشیم که به غرور و تکبر مجال جولان ندهیم. اگر خادمی در کاری موفق می‌شود، باید با خضوع و خشوع از ته قلب از خداوند بخواهد او را کمک کند که همچنان فروتن باقی بماند. پس فروتنی، هم در خدمتِ ترجمه و هم در تمام دیگر خدمات، نخستین خصلتی است که برای نسل جدید آرزو می‌کنم. در هر خدمتی که هستید، همیشه فروتن باقی بمانید و شاگرد حقیقت باشید. درست است که حقیقت یکی است، اما همچنانکه رشد می‌کنیم دید ما هم از حقیقت عوض می‌شود. بنابراین اگر دید و شناختی که کسب می‌کنیم با دیدی که دیروز داشتیم متفاوت است، باید این حوصله و جرأت را داشته باشیم که خودمان را تغییر بدهیم. بنابراین همیشه باید حقیقت مطرح باشد و ما شاگرد حقیقت، یا در واقع همان شاگرد عیسی مسیح باشیم که حقیقت و راستی است. به این ترتیب از مسیر اصلی منحرف نخواهیم شد.

ضمناً خیلی مهم است که خادمین روحیه‌ تحقیق داشته باشند و از فراگیری ایده‌های تازه نهراسند. یک مشکلی که من در زمینه خدمت می‌بینم این است که کلیسا بیشتر سنت‌گراست و بنابراین وقتی ایده‌های جدید می‌آید، کسی جرأت مطرح کردن آن را ندارد چون ممکن است به او برچسبِ کافر و لیبرالیزم زده شود. و حال آنکه پیرو عیسی مسیح همواره در حال دریافت و فراگیری چیزهای تازه‌ای است -‏‏‏‏ چه از راه تحقیق و چه مستقیماً از خود خداوند. منتهی باید چیزهای تازه را در قالبی ارائه دهیم که باعث سوءتفاهم نشود.

پس اگر همیشه یک خادم محقق و یک شاگرد واقعیِ مسیح باقی بمانیم و فروتنی را همانطور که پطرس رسول می‌گوید بر تن کرده، جایی برای نفس‌عماره نگذاریم و به قول مسیح هر گاه خدمتی کردیم بگوییم ما خادمان بی‌منفعت هستیم، به قدرت روح‌القدس خواهیم توانست خدمات شایسته‌ای برای مسیح انجام دهیم.