You are here

در ستایش مسیح

زمان تقریبی مطالعه:

۱ دقیقه

 

 

در ستایش مسیح

من از نور خورشید،

از لبخند گل،

از ترنم باران،

روح خود را

در دریاچۀ تعمید تازه کردم؛

و گناهان خود را

با وزیدن نسیم صبح رستاخیز مسیح،

پایان دادم

و یوغ عیسی را چون کوه بلند

تا جاودانه به پرستش گرفتم.

سحر

−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−

عیسی معنای زندگی

عیســی یعنـی عشــق یعنــی جان، خرد

عیسـی آنــست کــه دل را مــی‌بــــرد

عیسی آنسـت کـه زنـده است تــا ابــد

او شفـــای درد انســـان‌هــا دهــــد

عیسـی یعنــی نــور، یعنــی رهنمــــا

جــایــگاهش تــا قیامــت در ســـما

عیســــی یـعنــی دکـــــتر درد و دوا

اوسـت بـر هـر درد بـی‌درمـان شفـــا

‏‏‏‏عیســی یعنــی ‏‏‏‏‏پلکانـــی تــا خـــدا

او بــود مــا را همیــشــه رهنمـــــا

عیســی یعنــی کـــه فـــرزند خــدا

بــــرده از دوشـــم او بـــار گنــــاه

عیســی یعنـی دست بــر حـق خــدا

زنـده کــرد بــا قــدرتش او مـرده‌هـا

عیســـی یعنــی عشــق، آزادگـــــی

عیســی یعنـی فـارغ از هــر بنــدگی

عیســی آن بــود کـه محبت ساز کرد

صلـح را بـر مـردمـان در بــاز کــرد

عیسی آن بــود کـه عشـق آغـاز کـرد

او کــه بــا رفتـن بهشت را بــاز کرد

عیســی یعنـی مهــر یعنــی بـا وفــا

در عـوض قـومـش نمـود بـر او جفـا

عیسی آن بود که قربانی شد در راه حق

عشــق را معنـی نمـود از بهــر خلـق

عیسـی یعنــی جـان بـده در راه حـق

تـا کـه از جـانت شـوند آزاد، خـــلق

امیر

−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−−

نان حیات

اگـر فنــا نشـدم مـن، ز فیـض و رحمـت توست

جــدا ز مـرگ و گناهـم، بـه حیث حرمت توست

منــم اسیــر بـه تـن‌پــوش خــاک، روح خــدا

نشستــه‌ای تــو بـه‌نــزد پـدر، ز هیبــت توست

تــویـــی کـه نـان حیاتــی، مسیــح مـوعـودی

تـــو آب خشـک‌لبـانی ز اوج رأفـــت تــوست

بــه روز ســوم مــوتت چـو نـوبـری بـه قیــام

تــویـی خـدا، کلمــه، جهــان ز خلقت تـوست

ز لطـف و ســایـۀ مهــرت، سفیـر قلـب منـــی

خــدا بــدی، بـه زمین آمـدی، ز همت تــوست

اگـــر کـه بـی تـو کَمَم، با تـو می‌شـوم لبـریـز

جـلال بـر تـو پـدر جـان، ز نـور بـرکت توست

بـه لحظــه‌ای نگــری حـال خاکیــان قــدوس

دهـی جـواب دعایــم، ز عهد و وسعت تـوست

کـلام اقـدس تـو سـاده جملــه در ایــن است:

محبتــی کـه نباشــد بخیــل، محبـت تــوست

چــه فخـر دارم از این من مسیحــی‌ام در تـــو

بــه داوری تــو بیایـی، بـر آن کـه امت توست

خوش آن دمــی که وفــایت نجات داده ولــی

خوش آن دلی که کمر بسته‌ای به خدمت توست

الهام کلانترزاده